معنی وچر

لغت نامه دهخدا

وچر

وچر. [وَچ َ] (اِ) فتوی. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دستور حاکم شرع در مسائل شرعی. (برهان) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). وجر. (آنندراج). رجوع به وجر شود.

فرهنگ معین

وچر

(وَ چَ) [په.] (اِ.) فتوا.

فرهنگ عمید

وچر

قضاوت، فتوی، دستور حاکم شرع،

حل جدول

وچر

دستور حاکم شرع


دستور حاکم شرع

وچر

فرهنگ فارسی هوشیار

وچر

فتوی - دستور حاکم شرع


متفاتی

وچر خواه (وچر فتوی)


محضردادن

وچر دادن (وچر فتوی)


فتوی پرسیدن

(استفتا ء) وچر پرسی وچر خواهی وچر پرسیدن (مصدر) در مسئله ای شرعی رای فقیه یا مفتی را خواستن استفتا ء.


فتوی خواستن

(استفتا ء) وچر پرسی وچر خواهی وچر پرسیدن (مصدر) در مسئله ای شرعی رای فقیه یا مفتی را خواستن استفتا ء.


فتوی دهنده

(مفتی) ویچر تار وچر گر


استفتا ء

وچر خواهی وچر جویی (وچر فتوی) (مصدر) طلب فتوی کردن فتوی خواستن فتوی پرسیدن در باب مسایل فقهی و شرعی از کسی را ء ی و فتوی خواستن.


افتا ء

وچردادن (وچر فتوا) جوان شدن (مصدر) فتوی دادن حکم صادر کردن.


فتوی دادن

وچر دادن فتودن (مصدر) رای دادن فقیه یا مفتی در مسئله ای شرعی افتا ء.


مجتهدین

(تک: مجتهد) وچر کاران کوشایان پژوهشگران (اسم) جمع مجتهد در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) .

معادل ابجد

وچر

209

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری