معنی وننگ

لغت نامه دهخدا

وننگ

وننگ. [وَ ن َن ْ] (اِ) ریسمان و طنابی را گویند که هر دو سر آن رابر دو دیوار یا دو ستون بندند و خوشه های انگور از آن بیاویزند. (برهان). ریسمانی را گویند که سر آن را بر دو جانب بندند و خوشه های انگور از آن آویزند، و آن را آونگ گویند. (انجمن آرا) (آنندراج):
نَبْوَد عجب به دولت شاه ار به نام او
گردد رحیق مختوم انگور بر وننگ.
سوزنی.
تو چون شکال بادی و انگور رزق تو
تو بر زمین همی شو و رزق تو بروننگ.
سوزنی.
احسان تو به سان وننگ است و سَلّه است
درّ خوشاب و خوشه ٔانگور بر وننگ.
سوزنی.
|| تاک انگور. || سر تاک بریده که از اطراف آن شاخچه هارسته باشد. (برهان). تاک بریده. (انجمن آرا) (آنندراج). شاخه ٔ تاک نوبریده. سر شاخه ٔ بریده ٔ انگور. سر خوشه ٔ انگور بود که خوشه از او آب خورد. (لغت نامه ٔ اسدی):
شاد باش ای دو چشم دشمن تو
سال و مه از گریستن چو وننگ.
فرخی.
مرحوم دهخدا درباره ٔ این شاهد نوشته اند: بی شبهه غلط از مؤلف است. اگر وننگ در حقیقت از رز و کرم چیزی باشد سر شاخه ٔ بریده ٔ آن است که عادتاً تا چندروز از آن آب صافی چکد نه دم یا چنبه ٔ انگور که به وسیله ٔ آن آب در خوشه دود - انتهی. فرهنگ ابراهیمی و مؤیدالفضلا و جهانگیری معنی وننگ را آونگ نوشته اند. تحفه به معنی تاک و وفائی سر تاک آورده لیکن مأخذ همان لغت الفرس است و اصح همان است. (حاشیه ٔ برهان قاطع از فرهنگ نظام). هدایت در انجمن آرا وننگ را به معنی تاک بریده آورده به استشهاد همین بیت. در دو نسخه ٔ خطی صحاح الفرس این کلمه به صورت وتنگ با تاء ضبط شده و گوید: سر خوشه ٔ انگور باشد که بدان آب خورد، فرخی گفت:
شاد باش ای دو چشم روشن تو
سال و مه از گریستن چو وتنگ.
(از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین).


سحت

سحت. [س ُ / س ُ ح ُ] (ع اِ) حرام و هر کسب بد که موجب عار وننگ باشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ترجمان القرآن) (دهار) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و منه الحدیث: «اتطعمونی السحت ». ج، اسحات. (اقرب الموارد).

فرهنگ فارسی هوشیار

وننگ

(اسم) سرشاخه بریده انگور: ((شاد باش و دو چشم دشمن تو سال وماه (مه) از گریستن چو و ننگ. )) (فرخی)، تاک انگور، ریسمانی که دو سر آنرا بر دو دیوار یا دو ستون بندند و خوشه های انگور از آن آویزند آونگ: ((احسان تو بسان وننگ است وسله است در خوشاب و خوشه انگور بر وننگ. )) (سوزنی)


نام وننگ

(اسم) آبرو حیثیت اعتبار: بگذر از نام و ننگ خود حافظ خ ساغرمی طلب که مخموری. (حافظ) یابانام وننگ. با غیرت غیرتمند: نکردی بشهر مداین درنگ دلاور سری بود با نام وننگ. یاروزنام وننگ. روززورآزمایی درمیدان جنگ: بوقت کارزارخصم وروزنام وننگ او فلک برگردن آویزدشغاونیم لنگ او. (فرخی لغ. )


نام وننگ جستن

(مصدر) کسب آبرووحیثیت وشهرت کردن: } امانفس خشم گیرنده باویست نام وننگ جستن وستم ناکشیدن. . . ‎{


نام وننگ آوردن

(مصدر) ایجاد حیثیت و اعتبارکردن: سران سواران بجنگ آورد بران دشت برنام وننگ آورد.


نام ولاف

(اسم) نام وننگ: بدانگه که آراست خواهی مصاف منی بفکن ازسرگه نام ولاف.

فرهنگ عمید

وننگ

شاخۀ بریده‌شدۀ انگور که از آن آب می‌چکد، شاخۀ تاک: شاد باش و دو چشم دشمن تو / سال و مه از گریستن چو وننگ (فرخی: ۲۱۱)، آونگ،

فرهنگ معین

وننگ

(وَ نَ) (اِ.) ریسمانی که دو سر آن را بر دیوار و جز آن بندند و خوشه انگور را از آن بیاویزند.


سوزیان

(اِمر.) نفع و ضرر.2- مال و سرمایه، نیک و بد، راز، نام وننگ، سوغات، (ص مر.) مهربان، غمخوار. [خوانش: (زَ دِ یا دَ) (ص فا.)]

واژه پیشنهادی

معادل ابجد

وننگ

126

قافیه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری