معنی ولد
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(وَ لَ) [ع.] (اِ.) فرزند، پسر. ج. اولاد.
فرهنگ عمید
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
ابن، پس، پور، زاده، فرزند، نتیجه،
(متضاد) دختر
فارسی به عربی
ابن
عربی به فارسی
فرهنگ فارسی هوشیار
فرزند زای زی (گویش گیلکی) انگلیسی جوش جوشکاری (تک: ولد) فرزندان (اسم) فرزندن: ((عیسی خان گرجی ولد لوند خان و همایون خان ولد لوار صاب هر دو در قلعه الموت محبوس بودند. )) جمع: اولاد ولد. یا زاد و ولد. فرزندان متعدد. یا زاد و ولد کردن. بچه زادن تولید مثل کردن. یا ولد چموش. شخص ناجنس و ناقلا، مردم آزار. توضیح گاه در تداول آنرا ((ولد الچموش)) گویند. یا ولدسگ. تخم سگ زاده سگ (دشنامی است نظیر پدرسگ) . (اسم) جمع ولد فرزندان.
فرهنگ فارسی آزاد
وَلَد، فرزند، بچه (برای مفرد و مثنی و جمع و مذکر و مؤنث) (ایضاً جمع: اَولاد، اِلدَه، وُلد)،
معادل ابجد
40