معنی وقت تلف کردن

حل جدول

فارسی به انگلیسی

وقت‌ تلف‌ کردن‌

Dally, Dawdle, Dillydally, Piddle, Putter, Linger, Loaf, Lounge

فارسی به عربی

وقت تلف کردن

حلزون، عاطل


تلف کردن

افقد، بذر، فطیره

لغت نامه دهخدا

تلف کردن

تلف کردن. [ت َ ل َ ک َ دَ] (مص مرکب) ضایعو خراب کردن. نابود کردن. از دست دادن:
چه سود از پشیمانی آید بکف
چو سرمایه ٔ عمر کردی تلف.
سعدی (بوستان).
یکی زندگانی تلف کرده بود
به جهل و ضلالت سرآورده بود.
سعدی (بوستان).
از سرد مهری آتش شوقم فسرده است
روغن تلف مکن به چراغی که مرده است.
صائب (از آنندراج).
نظاره را تلف مکن ای چشم بد معاش
شاید به وصل او برسی کار عالم است.
ملهمی تبریزی (ایضاً).


تلف

تلف. [ت َ] (اِ) ترف و قروت. (ناظم الاطباء).

تلف. [ت َ ل َ] (ع مص) هلاک گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نیست شدن. (آنندراج).

فرهنگ فارسی هوشیار

تلف کردن

بر باد دادن نابود کردن (مصدر) بر باد دادن: ((همه اموال خود را تلف کرد. ))، نابود کردن کشتن.

مترادف و متضاد زبان فارسی

تلف کردن

ضایع کردن، تباه کردن، از بین بردن، نابود کردن، پایمال کردن، حیف و میل کردن، به هدر دادن، هدر دادن، خراب کردن، فاسد کردن، هلاک کردن، کشتن

کلمات بیگانه به فارسی

تلف کردن

هدر دادن

فرهنگ معین

تلف کردن

به هدر دادن، نابود کردن. [خوانش: (تَ لَ. کَ دَ) [ع - فا.] (مص م.)]

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

تلف کردن

هدر دادن

فارسی به ایتالیایی

فارسی به آلمانی

تلف کردن

Dissolute, Lax, Slack, Verlieren

واژه پیشنهادی

معادل ابجد

وقت تلف کردن

1290

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری