معنی وطن

وطن
معادل ابجد

وطن در معادل ابجد

وطن
  • 65
حل جدول

وطن در حل جدول

  • میهن، شهرزادگاه
  • میهن، شهر زادگاه
مترادف و متضاد زبان فارسی

وطن در مترادف و متضاد زبان فارسی

  • اقامتگاه، زادگاه، مسقطالراس، موطن، میهن
فرهنگ معین

وطن در فرهنگ معین

  • زادگاه، میهن، جمع اوطان، (اِمص. ) اقامت در جایی. [خوانش: (وَ أَ) [ع. وطأه] (اِمص. )]. توضیح بیشتر ...
لغت نامه دهخدا

وطن در لغت نامه دهخدا

  • وطن. [وَ] (ع مص) جای گرفتن و مقیم شدن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || (اِ) جای باش مردم. (منتهی الارب). رجوع به ماده ٔ بعد شود. توضیح بیشتر ...
  • وطن. [وَ / وَ طَ] (ع اِ) جای باش مردم. (منتهی الارب). جای باشش مردم. (کشاف اصطلاحات الفنون). جای باشش. جای اقامت. محل اقامت. مقام و مسکن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || جائی که شخص زاییده شده و نشوونما کرده و پرورش یافته باشد. شهر زادگاه. میهن و نشیمن. (ناظم الاطباء). میهن. (فرهنگ اسدی). سرزمین که شخص در یکی از نواحی آن متولد شده و نشوونما کرده باشد. ج، اوطان. رجوع به میهن شود:
    مرغان و ماهی در وطن آسوده اند الا که من
    بر من جهانی مرد و زن بخشوده اند الا که تو. توضیح بیشتر ...
  • وطن. [وَ طَ] (اِخ) دهی است از دهستان رامیان شهرستان گرگان. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3). توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید

وطن در فرهنگ عمید

  • محل اقامت شخص و جایی که در آن متولد شده و پرورش یافته، میهن، زادبوم،. توضیح بیشتر ...
فرهنگ واژه‌های فارسی سره

وطن در فرهنگ واژه‌های فارسی سره

کلمات بیگانه به فارسی

وطن در کلمات بیگانه به فارسی

فارسی به انگلیسی

وطن در فارسی به انگلیسی

  • Country, Fatherland, Home, Homeland, Motherland, Soil
فارسی به عربی

وطن در فارسی به عربی

  • ارض الاجداد، بیت
ترکی به فارسی

وطن در ترکی به فارسی

فرهنگ فارسی هوشیار

وطن در فرهنگ فارسی هوشیار

  • ‎ مهین بگرید مرا دوده و میهنم که بی سر ببینند خسته تنم (عنصری) چو آمد بر مهین ومان خویش ببردش به سد لابه مهمان خویش (اسدی توسی) زاد بوم زادگاه جایباش، ستورگاه ‎ (مصدر) مقیم شدن در جایی، اقامت در جایی. -3 (سم) محل اقامت جای باش: ((هفتصدوپنجاه وچارازهجت خیرالبشر مهررا چوزامکان وماه راخوشه وطن. )) (حافظ)، شهر زاد: ((و این ضعیف مصنف ترجمه ابوالشرف ناصح. بوقتی که از وطن خویش بسبب حوادث روزگار منزعج بود و باصفهان مقیم. توضیح بیشتر ...
فرهنگ فارسی آزاد

وطن در فرهنگ فارسی آزاد

  • وَطَن، محل و مقر اقامت، محلی که شخص در آنچا پرورش یافته ولو اینکه در آنجا متولد نشده باشد، محلی که شخص اهلِ آنجاست، میهن (جمع: اَوطان) وَطَنِِیّ: منسوب به وطن، وطن پرست،. توضیح بیشتر ...
  • وَطن (وَطَنَ، یَطِنُ) اقامت کردن و ماندن در محلی، وطن کردن
فارسی به ایتالیایی

وطن در فارسی به ایتالیایی

بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید
قافیه
عبارت های مشابه