معنی وصی

لغت نامه دهخدا

وصی

وصی. [وَ صی ی] (اِخ) لقب علی بن ابی طالب علیه السلام. (آنندراج):
منم بنده ٔ اهل بیت نبی
ستاینده ٔ خاک پای وصی.
فردوسی.
اگر خلد خواهی به دیگر سرای
به نزد نبی و وصی گیر جای.
فردوسی.

وصی. [وُ صی ی] (ع مص) درهم و پیوسته روییدن گیاه. (از اقرب الموارد). وَصی ّ.

وصی. [وَ صی ی] (ع اِ) ج ِ وَصیّه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به وصیه شود. || (مص) درهم و پیوسته روییدن گیاه. وُصی ّ. || (ص، اِ) اندرزکرده شده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). مذکر و مؤنث در وی یکسان است، یا مؤنث و جمع وی نیاید. ج، اوصیاء. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || اندرزدهنده. اندرزکننده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || (اصطلاح فقه) کسی که برای حفظ و تصرف مال دیگری و حفظ و صیانت فرزندان او پس از مرگ وی معین میگردد. و فرق میان وصی و قیم آن است که به وصی حفظ مال و تصرف در آن داده میشود و به قیم فقط حفظ و نگهداری مال اعطا میشود نه تصرف در آن. (از اقرب الموارد). آنکه مرد برای رسیدگی به اموال و صغار خویش پس از مرگ خود نصب کند. آنکه به او وصیت کرده باشند. (غیاث اللغات):
سیم نباشدْت اگر برون نکنی
مال یتیم از کف وصی و ولی.
ناصرخسرو.
- وصی کردن، نگهبان و حافظ و جانشین قرار دادن:
چو بگشاد آن گنج آباد را
وصی کرد گودرز کشواد را.
فردوسی.
از آن سید که از فرمان رب العرش پیغمبر
وصی کردش در آن منزل که منبربود پالانش.
ناصرخسرو.
آنکه پیش از دگران بود به شمشیر و به علم
وآنکه بگزید و وصی کرد نبی بر سر ماش.
ناصرخسرو.
- وصی گردانیدن، وصی کردن.

وصی. [وَ صی ی] (اِخ) لقب حضرت شیث پیغمبر علیه السلام. (از ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء).

وصی. [وَص ْی ْ] (ع مص) خوار گردیدن بعدِ رفعت و منزلت. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || گران سنگ شدن سپس ِ سبکی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (قاموس). || نزدیک رسیدن. || پیوستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اتصال. (اقرب الموارد). پیوستن چیزی به چیزی. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر). درهم و پیوسته روییدن گیاه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). وَصی ّ. وصاء. وصاءه. (منتهی الارب). || رسانیدن دو چیز را به هم یا رسانیدن کسی را به چیزی. (منتهی الارب). وصل. (اقرب الموارد).

فارسی به انگلیسی

وصی‌

Executor

فرهنگ فارسی هوشیار

وصی

وصی در فارسی پتیمار جایستا اندرز بد خواستکرد (صفت) اندرز دهنده، کسی که وصیت کند سفارش کننده، کسی که بوی وصیت شده سفارش شده. -4 کسی که موافق سفارش و وصیت کسی پس از مرگ وی در امور و اموال وی دخالت و تصرف کند، لقب شیث بن آدم ع، لقب علی علیه السلام بن ابی طالب (که وصی رسول الله صلی الله علیه و آله است) : از جانب حق در زمان حضرت نبی و وصی و زهرا وسبطین علیهم الصلوه والسلام هرپنج بوعده گاه عزم مباهله بیرون فرمودند. . . ))


وصی کردن

(مصدر) کسی را وصی خود قراردادن.

فرهنگ معین

وصی

(وَ یّ) [ع.] (ص.) کسی که وصیت کننده او را مأمور اجرای وصیت خود کند.

فرهنگ عمید

وصی

(فقه، حقوق) کسی که وصیت‌کننده او را برای اجرای وصیت خود تعیین می‌کند،
جانشین،
در تشیّع، امام علی که جانشین پیامبر اسلام است،

فارسی به عربی

وصی

ادر، منفذ

حل جدول

وصی

نماینده متوفی

کسی که وصیت کند، جانشین


نایب ، وصی

جانشین

مترادف و متضاد زبان فارسی

وصی

سرپرست، قیم، کفیل، وکیل، ولی، سفارشگر، ناصح

فرهنگ فارسی آزاد

وصی

وَصِیّ، ولیّ و سرپرست امور شخص نابالغ، وصیّت شده، شخصی که مأمور حفظ و تصرف اموال مشخص متوفی و اطفال اوست، شخصی که برابر وصیّت، مأمور امور معین شده می گردد، وکیل، نماینده با اختیار، شخص مورد سفارش و اطمینان متوفی (جمع:اَوصِیاء)،

معادل ابجد

وصی

106

قافیه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری