معادل ابجد
وصل در معادل ابجد
وصل
- 126
حل جدول
وصل در حل جدول
- پیوند
مترادف و متضاد زبان فارسی
وصل در مترادف و متضاد زبان فارسی
-
اتصال، الحاق، پیوند، ربط، متصل، وصال، وصلت،
(متضاد) فصل، هجر. توضیح بیشتر ...
فرهنگ معین
وصل در فرهنگ معین
- (مص ل. ) پیوستن، به هم رسیدن، (مص م. ) پیوند کردن، پیوند دادن. [خوانش: (وَ) [ع. ]]. توضیح بیشتر ...
- استخوانی که نشکند و با استخوان دیگر نیامیزد، فراهم آمدنگاه دو استخوان، محل اتصال دو استخوان، جمع اوصال. [خوانش: (وُ یا وِ) [ع. ] (اِ. )]. توضیح بیشتر ...
لغت نامه دهخدا
وصل در لغت نامه دهخدا
-
وصل. [وَ] (ع مص، اِمص) ضد هجر. مقابل فراق. رسیدن به محبوب و معشوق:
دلی کاو پر از زوغ هجران بود
در او وصل معشوقه درمان بود.
بوشکور (از گنج بازیافته ص 60).
کیست کش وصل تو ندارد سود
کیست کش فرقت تو نَگْزاید؟
دقیقی.
که عاشق طعم وصل آنگاه داند
که عاجز گردد از هجران عاجل.
منوچهری.
هوسبازی مکن گر وصل خواهی
به ترک فرع گو گر اصل خواهی.
ناصرخسرو.
از گُلْسِتان وصل نسیمی شنیده ام
دامن گرفته بر اثر آن دویده ام.
خاقانی. توضیح بیشتر ...
- وصل. [وِ / وُ] (ع اِ) استخوانی که نشکند و با استخوان دیگر نیامیزد، یا فراهم آمدنگاه دو استخوان. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). بندگاه. (مهذب الاسماء). ج، اوصال. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). بندگاه اندام. (بحرالجواهر). توضیح بیشتر ...
- وصل. [وُ ص َ] (ع اِ) ج ِ وُصْله، به معنی پیوستگی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به وصله شود. توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید
وصل در فرهنگ عمید
-
پیوند،
بند اندام،
عضو بدن،
-
[مقابل هجر] = وصال
پیوند دادن دو یا چند چیز به یکدیگر،
پیوستن، مرتبط شدن،
(ادبی) در قافیه، حرفی که بیفاصله به رَوی میپیوندد و رَوی بهواسطۀ آن متحرک میشود، چنانکه در شعر زیر «یا» حرف وصل است و به سبب آن «را» که حرف رَوی باشد متحرک شده است: خوش بُوَد یاری و یاری در کنار سبزهزاری / مهربانان روی برهم وز حسودان بر کناری (سعدی۲: ۵۷۴)،. توضیح بیشتر ...
فرهنگ واژههای فارسی سره
وصل در فرهنگ واژههای فارسی سره
فارسی به انگلیسی
وصل در فارسی به انگلیسی
- Conjoint, Connected
فارسی به عربی
وصل در فارسی به عربی
فرهنگ فارسی هوشیار
وصل در فرهنگ فارسی هوشیار
- کروا پیوستن چیزی به چیزی، فراز یار دید، پیوند وصل: اندام، پیوند گاه (مصدر) پیوستن چیزی را بچیزی، (مصدر) رسیدن بکسی (مخصوصا بمعشوق) مقابل هجر فراق. -3 (اسم) پیوند دهی مقابل فصل (جداکردن)، عمل رسیدن بکسی (مخصوصا بمعشوق) مقابل هجر فراق: ((هر چند که هجران ثمر وصل بر آرد دهقان جهان کاش که این تخم نکشتی. )) (حافظ)، حرف وصل. یا حرف وصل. حرفی که به روی (در کلمه قافیه) پیوندد مانند الف در این بیت: ((ای شب چنین دراز از نبودی و سر مدا از تو پدید نیست نه شعری نه فرقدا. توضیح بیشتر ...
فرهنگ فارسی آزاد
وصل در فرهنگ فارسی آزاد
- وَصل، غیر از معانی مصدری، عطیّه و بخشش، تأمین مالی (برای تحصیل و غیره به صورت مبلغی در سال)، عطف جمله ای به جمله یا کلام قبل،. توضیح بیشتر ...
- وَصل، وِصل، هر یک از اعضای بدن، مفصل (جمع: أَوصال)،
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا
وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که
هنوز عضو جدول یاب نشده اید
از اینجا ثبت نام کنید