معنی وسواس

حل جدول

وسواس

چیز وسوسه گر، وسوسه کننده، کلامی که در باطن انسان می گذرد از درون خود انسان بجوشد یا شیطان و یا از کس دیگری- که از بیرون عامل آن شود وسواس گویند. وسواس در اصل صدای آهسته است که از به هم خوردن زینت آلاتبر می خیزد و به هر صدای آهسته ای هم گفته می شود. معنای دیگر آن افکار بد نامطلوب و مضری است که به ذهن انسان خطور می کند. یا با صدای آهسته به سوی چیزی دعوت کردن و مخفیانه در قلب کسی نفوذ نمودن هم وسوسه نام دارد. کلمه و ماده ی وسواس در قرآن 4 بار استعمال شده است

تردید، دودلی، اندیشه بد

فارسی به انگلیسی

وسواس‌

Compulsiveness, Fastidiousness, Fixation, Mania, Obsession, Perfectionism

لغت نامه دهخدا

وسواس

وسواس. [وِس ْ] (ع مص) بد اندیشیدن. (منتهی الارب). بد اندیشیدن و اغوا کردن شیطان. (از ناظم الاطباء). در دل افکندن شیطان و نفس چیزی بی نفع و بی خیر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).وسوسه. (منتهی الارب). قوله تعالی: فوسوس لهما الشیطان. (قرآن 20/7) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || سخن گفتن به کلامی آهسته و تکرار کردن آن. (اقرب الموارد). || جنون پیدا کردن و بی رویه و نظام سخن گفتن. (اقرب الموارد). || آواز دادن پیرایه و نی. (از اقرب الموارد).

وسواس. [وَس ْ] (ع اِ) اندیشه ٔ بد و آنچه در دل گذرد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). هر بدی که به قلب خطور کند وهر چیزی که در آن خیر و صلاح نباشد. (اقرب الموارد). || عبارت است از خواطر نفسانیه ٔ جسمانیه، خواه عقلی باشد خواه حسی باشد و خواه غیر آن که دورکننده است از قرب حق. (کشاف اصطلاحات الفنون از لطائف اللغات). || آنچه شیطان در دل افکند. (ناظم الاطباء). آنچه شیطان در دل انسان افکند و او را به کار بد برانگیزد. (فرهنگ فارسی معین):
جست از جایگه آنگاه چو خناسی
هوس اندر سر و اندر دل وسواسی.
منوچهری.
ضمیر پاک تو را دیو کی کند وسواس
که هست بر سر تو پرّ جبرئیل امین.
امیرمعزی (از آنندراج).
|| کسی که شیطان و دیو او را وسوسه کرده است. (اقرب الموارد). || نام دیو. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). دیو که مردم را وسوسه کند. (السامی). دیو وسوسه کننده، یعنی اندیشه ٔ بد در دل افکننده. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی). شیطان و دیو. (کشاف اصطلاحات الفنون). منه قوله تعالی: من شر الوسواس الخناس. (قرآن 4/114).
- وسواس سوداوی، نوعی جنون:ان البلادری وسوس فی آخر عمره. (تاریخ ابن عساکر ج 2 ص 109). اما انا فقد امتحنته [ای الحنظل] و سقیته اصحاب داء المالیخولیا و الصرع و الوسواس. (ابن بیطار).
گر ز وسواس خیزد اصل جنون
به جنون میکشد مرا وسواس.
مسعود.
|| نااستواری و سرگردانی و دودلی در کارها. (ناظم الاطباء). تردید و شکی که در ضمیر انسان پدید آید. دودلی. (فرهنگ فارسی معین): وسواس بر طبیعتش غالب بود. (فرهنگ فارسی معین از عالم آرای عباسی چ امیرکبیر ج 1 ص 182).
این ستوران کرده در گردن
رسن جهل وسلسله ی ْ وسواس.
ناصرخسرو.
پنبه ٔ وسواس بیرون کن ز گوش
تا به گوشت آید از گردون خروش.
مولوی.
|| شک و شبهه در عبادات و در اوامر مذهبی خصوصاً درپاکی و ناپاکی و طهارت و نجاست. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). در تداول، حالتی که به بعضی مقدسین دست دهد که متنجسی را مثلاً صد بار شوید و گمان برد هنوز پاک نشده یا کلمه ای از نماز را صد بار گوید و گمان برد به تجوید نبوده و یا بارها در آب غوطه خورده و گمان برد ارتماس لازم به جای نیامده. (یادداشت مرحوم دهخدا). || مرضی که از غلبه ٔ سودا بر نفس عارض گردد و ذهن را مشوش گرداند. (از اقرب الموارد). || آواز نرم سگ. (منتهی الارب) (آنندراج). آواز سگ. (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد). || آواز صیاد. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب). آواز نرم صیاد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آواز پیرایه. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد). آواز زیور و پیرایه. (ناظم الاطباء). || آواز نرم درخت از حرکت باد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || آوازی که از مالیدن ابریشم به هم پدید آید. (ناظم الاطباء).


قفل وسواس

قفل وسواس. [ق ُ ل ِ وَس ْ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) تنکه ٔ آهن که حلقه های آهن بر آن نصب کنند و دو میل آهنی که هر دو به هم وصل دارند ازآن حلقه ها درگذرانند و بستن و گشادن آن خالی از اشکالی نیست، و آن را در عرف هند گورکهردهندها خوانند ولهذا اکثر جوگیان دارند. (فرهنگ نظام):
قفل وسواس است در کف رشته ٔ اعمال ما
میخورد صد جا گره تا یک گره وامیشود.
واله (از فرهنگ نظام).
قفل وسواس فلاطون است زنجیرجنون
تا نسوزانی دماغ عقل را نتوان گشاد.
میرزا جلال اسیر (از فرهنگ نظام از بهار عجم).

فرهنگ فارسی هوشیار

وسواس

‎ اهریمن در نپی آمده من شرالوسواس الخناس دیوکامگی (دیو کامکی: شیطیان صفتی)، دو دلی بد گمانی (اسم) تردید وشکیکه در ضمیرانسان پدید آید دو دلی: ((وسواس بر طبیعتش غالب بود. ))، شک و شبهه در عبادات و احکام مذهبی خصوصا در طهارت ونجاست، آنچه شیطان در دل انسان افکند و او را بکار بد بر انگیزد.


قفل وسواس

تنگه ی آهنی از ابزارهای خودآزاری درهند

فرهنگ معین

وسواس

(وَ) [ع.] (اِ.) اندیشه بد، القاء شیطانی. فکر یا عمل تردیدآمیز.

فارسی به عربی

وسواس

خیال، دوده، نزوه، هوس


ناشی از وسواس یا دقت زیاد

شکاک

فرهنگ فارسی آزاد

وسواس

وَسواس، به وَساوِس مراجعه شود،


وسوسة، وسواس

وَسوَسه، وَسواس، (وَسوَسَ، یُوَسوِسُ) دچار وساوس شدن، افکار و خیالات بی فائده و فریب دهنده در دل شخص انداختن (شیطان)، مختل العقل شدن و کلام بی نظم گفتن، مخفی و آهسته سخن گفتن و گول زدن یا بد دل نمودن یا اغواء کردن،

فرهنگ عمید

وسواس

(روان‌شناسی) تردیدی آزاردهنده در مورد بعضی امور، به‌ویژه پاکیزگی،
(اسم مصدر) [مجاز] دقّت بسیار در جزئیات،
دودلی، ‌ تردید،
[قدیمی] اندیشۀ بد،

مترادف و متضاد زبان فارسی

وسواس

تردید، دودل، دودلی، شبهه، شک، قلق، مالیخولیا، وسوسه، هاجس

عربی به فارسی

وسواس

مالیخولیا , حالت افسردگی , سودا , مراق , اضطراب واندیشه بیهوده راجع بسلا متی خود

معادل ابجد

وسواس

133

قافیه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری