معنی وسم

لغت نامه دهخدا

وسم

وسم. [وَ] (ع مص) نشان کردن و داغ نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج). داغ کردن. (تاج المصادر بیهقی) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). || چیره شدن بر کسی در خوبی و زیبایی و جمال. (منتهی الارب) (آنندراج). به نیکویی غلبه کردن. (تاج المصادر بیهقی). || (اِ) عیب. (غیاث اللغات) (منتهی الارب). || نشان. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). داغی که به آهن تافته کنند. (فرهنگ فارسی معین). داغ. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). ج، وسوم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
- وسم دادن، داغ کردن و داغ نهادن و نشان کردن. (ناظم الاطباء).
|| درختی است که برگ آن خضاب است. (المنجد) (اقرب الموارد).


وسوم

وسوم. [وُ] (ع اِ) ج ِ وسم، به معنی نشان و داغ. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به وسم شود.


کدمة

کدمه. [ک َ م َ] (ع اِ) مصدر مره. (از اقرب الموارد). || داغ و نشان. یقال ماللبعیر کدمه؛اذالم یکن به اثره ولا وسم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).


توسیم

توسیم. [ت َ] (ع مص) به موسم آمدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). به موسم حاضر آمدن. یقال: وسموا و عرفوا، کما یقال عیدوا فی العید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). || بسی داغ کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (از آنندراج). || (اصطلاح عروض و قافیه) شمس قیس آرد: آن است که بناء قافیت بر حرفی نهد که نام ممدوح یا آنچه مقصود شاعر است در آن تنسیق گردد، چنانکه انوری گفته است:
ای سر از کبر بر فلک برده
گشته گردان چو انجم فلکی
به عقابی رسیده از مگسی
به سماکی رسیده از سمکی
حاش ﷲ دیو را ملکی...
تا آنجا که گفت:
خواجه هستی چرا نیاموزی
خواجگی کردن از شهاب زکی.
چون خواسته است تا شهاب زکی در قافیت بیارد بناء شعر بر «کاف » و «یاء» نهاد. و شرف الدین شفروه گفته است:
ای چو دریا سخی چو شیر شجاع
چون قضا حاکم و چو چرخ مطاع...
تا آنجا که گفت:
گر نکردم وداع معذورم
نیست بر مکیان طواف وداع.
چون خواسته است که عذرخویش در تخلف وداع مخدوم بخواهد، بناء قافیت بر «عین » نهاد و این صنعت را از بهر آن توسیم خوانند که شاعر اثری از مقصود خویش در قافیت بازنموده است و وسم، داغ نشان کردن است. (المعجم فی معاییر اشعارالعجم صص 276-277).

حل جدول

وسم

نشان، مدال


نشان و مدال

وسم،وسام

وسم


داغ و نشان

وسم

فرهنگ فارسی آزاد

وسم

وَسم، غیر از معانی مصدری، علامت، اثر و نشانه داغ که با آهن گداخته نهند (جمع: وُسُوم)،


وسم، سمة

وَسم، سِمَه، (وَسَمَ، یَسِمُ) علامت گذاشتن، نشان گذاشتن، داغ کردن (به فعل وَسام نیز مراجعه شود)،

فرهنگ معین

وسم

(اِ.) داغ و نشان، (مص م.) داغ کردن، نشان کردن. [خوانش: (وَ) [ع.]]

فرهنگ عمید

وسم

داغ کردن،
نشان کردن، علامت گذاشتن،
داغ، نشان،

فرهنگ فارسی هوشیار

وسم

‎ داغ داغی که با آهن تفته کنند، نشان، داغ کردن، نشان کردن


وسم دادن

(مصدر) داغ کردن، نشان کردن.

واژه پیشنهادی

معادل ابجد

وسم

106

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری