معنی وسط ومیان

حل جدول

وسط ومیان

بین، لا،‌ مابین


وسط

مابین

فارسی به عربی

وسط

تدخل، شرط، متوسط، وسط


در وسط

وسط

عربی به فارسی

وسط

محیط کشت , میانجی , واسطه , وسیله , متوسط , معتدل , رسانه , دل , قلب , قسمت وسط , در وسط , درمیان

درمیان , وسط , مداخله کردن , پا به میان گذاردن , در میان امدن , میانجی شدن , با , همراه با , نیمه , میانی , وسطی

فرهنگ فارسی هوشیار

وسط

‎ میان میانک مید، دادگر و نیک، میانه (اسم) چیزی که درمیان واقع شده (خواه اطراف آن مساوی باشد و خواه نباشد)، میان میانه مرکز: وچون طریق استخلاص آن بر طول محاصره منحصرمینمود و آن تعذری داشت که در چنان محلی که در وسط بلاد دشمن است سیاه اندک توقف نتواند کرد. )) ‎-3 (صفت) چیزی که نه خوب باشد و نه بد، چیزی که نه زیاد باشد و نه کم. -5 چیزی که نه لاغر باشدونه فربه. یا وسط شمس. آن قوس را که یک سر او آن نقطه ایست بفلک خارج المرکز که برابر اول حمل است از ممثل و دیگر سرتنه آفتاب است وسط شمس خوانند. یا وسط کوکب. وسط ستاره دوری مرکز فلک تدویرش باشد از آن نقطه که برابر سر حمل است بقیاس فلک معدل المسیر و اندازه این دوری بر مرکز معدل آن زاویه است که یک خط اون بسرحمل رسد و دیگر بر مرکز تدویر. یا خود را به وسط انداختن. مداخله کردن.

لغت نامه دهخدا

وسط

وسط. [وَ] (ع مص) در میان شدن. (تاج المصادر بیهقی). نشستن در میان قوم و در میان شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد): وسطهم وسطاً و سطهً، بروزن عده؛ نشست میان ایشان و در میان شد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || (اِ، ق) در میان و میان هر چیز. (غیاث اللغات). بین و میان. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ظرف است به معنی وسط. (منتهی الارب). ظرف مبهم است به معنی در میان. (غیاث اللغات): جلست وسط القوم، نشستم در میان آن قوم. (ناظم الاطباء).

وسط. [وُ س َ] (ع ص، اِ) ج ِ وُسطی ̍. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به وسطی ̍ شود.

وسط. [وَ س َ] (ع ص، اِ) چیزی که میانه باشد، یعنی متوسط بود در طول و قصر و فربهی و لاغری و دیگر کیفیات. (غیاث اللغات) (منتهی الارب). معتدل. (اقرب الموارد): شی ٔوسط؛ چیزی میانه، نه زشت نه نیکو. (منتهی الارب). میانه. (مهذب الاسماء) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل). هر چیزی که نه خوب باشد نه بد نه زیاد باشد نه کم نه کوتاه نه دراز نه لاغر نه فربه. (ناظم الاطباء).
- وسطالشی ٔ، مابین دو طرف آن چیز، اسم است. (منتهی الارب).
|| راست و اعدل از هر چیزی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). قال اﷲ تعالی: و جعلناکم امه وسطاً (قرآن 143/2)، ای عدلاً خیاراً. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). || اسم چیزی است که دروسط واقع شود، مثل انگشت وسطی. (غیاث اللغات). || پسندیده و برگزیده. (مهذب الاسماء). ج، اوساط. (مهذب الاسماء). پسندیده. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی).
- وسطالسماء، یکی از اوتاد اربعه ٔ منجمین. (مفاتیح العلوم خوارزمی).
|| مرکز و میان حقیقی چیزی. (ناظم الاطباء). میانه که عبارت است از میان حقیقی و مرکز. (غیاث اللغات). || (اصطلاح منطق) نزد منطقیین همان حد اوسط است که آن را واسطه ٔ در تصدیق نیز خوانند. (کشاف اصطلاحات الفنون). همان سخنی که مقترن است با «زیرا که »، مثلاً هرگاه بگوئیم جهان حادث است، زیرا که جهان متغیر است پس جمله ٔ «زیرا که جهان متغیر است » وسط نامیده میشود. (تعریفات سید جرجانی). || (اصطلاح ریاضی) عدد دوم از اعداد سه گانه ٔ متناسب را وسط خوانند و سومی از اعداد چهارگانه ٔ متناسب را وسطین. قاضی رومی در شرح ملخص گوید: وسط در عدد آن است که نسبت یکی از دو طرف عدد مانند نسبت آن است به طرف دیگر آن و واسطه ٔ عددی آن است که نصف مجموع دو طرف متقابل آن باشد مانند چهار، چهار وسط است میان سه و پنج و نصف مجموع سه و پنج است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). || (اصطلاح هیأت) اهل هیأت وسط را بر چند معنی اطلاق کنند. یکی بر قوس مخصوص و دیگر بر حرکت آن قوس و بر هر حرکت ملایم و معتدل. عبدالعلی بیرجندی در شرح تذکره به این معانی تصریح کرده است. و برای شرح و بسط این معانی رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود.

فرهنگ فارسی آزاد

وسط

وَسَط، در نصف و در دو طرف، میانه، متوسط و معتدل، نه خوب و نه بد، نه زیاد و نه کم، شریف و با اصل و نَسَب خوب، به یک فاصله از دو کناره مثل وسط راه (برای جمع و مفرد و مذکر مؤنث یکسانست)،

کلمات بیگانه به فارسی

وسط

میان - میانی

فرهنگ معین

وسط

(وَ سَ) [ع.] (اِ.) میانه، میان، چیزی که نه خوب باشد و نه بد. ج. اوساط.

فرهنگ عمید

وسط

میانه، میان چیزی،
چیزی که نه خوب باشد نه بد،

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

وسط

میان، میانی

معادل ابجد

وسط ومیان

182

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری