معنی ورم
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(وَ رَ) [ع.] (اِ.) باد، برآمدگی در بدن بر اثر ضربه یا بیماری.
فرهنگ عمید
حل جدول
فرهنگ واژههای فارسی سره
آماس
مترادف و متضاد زبان فارسی
آماس، آماه، باد، برآمدگی، پف، پیله، تورم، دمل، نفخ
فارسی به انگلیسی
Edema, Inflammation, Puffiness, Swell, Tumescence, Tumidity, Turgidity, Turgidness
فارسی به عربی
ارنب، نتوء، وذمه، ورم
تعبیر خواب
دیدن ورم برآمدگی تورم نفخ پف کردگی تهبج که به آماس نام نهند درخواب، مال بود.اگر بیند که بر تن او آماس پدید آمده بود، دلیل کند که به قدر آن او را مالی حاصل گردد، خاصه چون که در آن آماس ریم بیند، که بسیار بود - محمد بن سیرین
عربی به فارسی
دشپل , تومور , برامدگی , ورم , غده
فرهنگ فارسی هوشیار
آماس، ماده ای که در اندرون جرم عضو تولید و سبب افزایش حجم عضو بشکلی خارج از حد طبیعی شود
فارسی به ایتالیایی
ascesso
معادل ابجد
246