معنی ورز
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(اِ.) پیشه، شغل، کِشت و زرع. [خوانش: (وَ)]
فرهنگ عمید
ورزیدن
ورزنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): آبورز، کارورز، مهرورز،
(اسم مصدر) [قدیمی] کِشت، کشاورزی،
(اسم) [قدیمی] کار، پیشه، کسب،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
عمل، کار، پیشه، حرفه، شغل، حاصل، زراعت، کشت
فارسی به انگلیسی
Exercise
گویش مازندرانی
شخم اول زمین، مرزبندی شالیزار
فرهنگ فارسی هوشیار
پیاپی کاری کردن، حاصل و کسب، کشت و زراعت، حاصل کردن، ورزیدن و ورزش پیشه، کسب و کار
معادل ابجد
213