معنی ود

لغت نامه دهخدا

ود

ود. [وِدد] (ع اِ) دوست. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || (مص) دوست داشتن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (ناظم الاطباء). || آرزو داشتن. (ناظم الاطباء).

ود. [وَ] (ص) به معنی رد است که حکیم عاقل و دانشمند باشد. || گرم در مقابل سرد. (برهان) (ناظم الاطباء). || بد. مقابل خوب. (فرهنگ فارسی معین).

ود. [وُدد] (ع مص) دوست داشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی). || آرزو بردن و آرزو داشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || (اِ) دانا. (غیاث اللغات). || دوست. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به وَد شود. || (اِمص) دوستی. (غیاث اللغات). مهر. حب. وداد. محبت. (یادداشت مؤلف). دوستداری. (السامی فی الاسامی):
آب صبرت آب جوی خلد شد
جوی شیر خلد مهر تست و ود.
مولوی.
انبیا بودند ایشان اهل ود
اتحاد انبیا هم فهم شد.
مولوی.
خوانده ام آن بر دل احمد به ود
صد هزاران بار و درمانی نشد.
مولوی.
ود به حرکات سه گانه ٔ واو و تشدید دال نزد سالکان عبارت است از دوستیی که هیجان آن چندان شدید باشد که محب از جان و دل چشم پوشد و در صحائف گفته که مودت سالکان از مراتب محبت است و آن هیجان قلب و چسبیدن آن به هوا و عشق است و این را پنج درجه است: اول نیاحت و اضطراب. در این مقام همه نوحه و زاری و فریاد وبیقراری بود. دوم بکاء است. سوم حسرت. در این مقام صاحب وداد مسکین بر اوقات عزیز خود که ضایع رفته است حسرت میکند. و هرلحظه که بی محبوبش رفته در ندامت میباشد. چهارم تفکر است در محبوب، اِن ّ فی ذلک لاَّیات لقوم یتفکرون. (قرآن 3/13) و تفکر ساعه خیر من عبادهستین سنه، زیرا تفکر در واجب سبب قرب متفکر به سوی واجب شود. پنجم مراقبه ٔ محبوب است و آن برترین و سخت ترین مقامات باشد. ای عزیز شنیده ای که وقتی امیرالمؤمنین نماز میگزاشت رویش زرد گشت و دلش خفقان گرفت وبیهوش شد پرسیدندش که چه بود فرمود راقبت اﷲ تعالی فی صلوتی فاستحییت من تقصیری. (کشاف اصطلاحات الفنون).

ود. [وَدد / وُدد] (اِخ) نام بتی است. (مهذب الاسماء). نام بت قوم نوح (ع). (منتهی الارب). نام بتی که از قوم نوح مانده بود و عرب آن را میپرستیدند. (ترجمان علامه ٔ جرجانی، ترتیب عادل بن علی). بت قوم نوح که به صورت مرد بود. (غیاث اللغات از شرح نصاب). نام بتی است که به قوم نوح متعلق بود و قریش نیز بتی به این نام داشت. (معجم البلدان). به صورت مرد بود. (آنندراج). نام بت قبیله ٔ کلب در دومهالجندل. (مفاتیح) (حبیب السیر). رجوع به بت شود.

ود. [وَدد] (ع مص) وِداد. وَداد. وداده. موده. مَودِدَه. دوست داشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی). || آرزو بردن. (از منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). آرزو داشتن. (ناظم الاطباء). || (اِمص) دوستی و محبت. (فرهنگ فارسی معین). || (اِ) دوست. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). || بسیارمحبت. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). بسیار دوست. (ناظم الاطباء). واحد و جمعدر وی یکسان است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، اَودّاد، اَوِدّاء. || وتد و میخ. و این به لغت اهل نجد است. (ناظم الاطباء). میخ. (منتهی الارب). میخ چوبین. (مهذب الاسماء). || بت و صنم. (ناظم الاطباء). وُد. (از ناظم الاطباء) (آنندراج).

فرهنگ معین

ود

(اِمص.) دوستی، محبت، (مص ل.) دوست داشتن. [خوانش: (وَ دّ) [ع.]]

فرهنگ عمید

ود

دوستی، عشق و محبت،

حل جدول

ود

علاقه

دوستی

بت قوم نوح

علاقه، دوستی، مهربانی

مترادف و متضاد زبان فارسی

ود

دوستی، محبت، محب، بد،
(متضاد) عداوت، خوب

فرهنگ فارسی هوشیار

ود

آرزو بردن، آرزو داشتن، دوستی و محبت

فرهنگ فارسی آزاد

ود

وَدّ، نام بت قبیله کلب است که در داخل کعبه قرار داشت،

وُِِّدّ، (به تثلیث واو) محبت، عشق، مُحِبّ و دوستدار (جمع در این معنی: اَوداد، اَودّ، اَوِدّ)، بسیار پر محبت (جمع: در این معنی: اَوداد، اَوُدّ، اَوِد)، مجنون،

معادل ابجد

ود

10

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری