معنی وحشی

حل جدول

وحشی

مقابل اهلی

دد

بیابانی

دد، سبع

مترادف و متضاد زبان فارسی

وحشی

دد، درنده، سبع، بربر، بی‌فرهنگ، رمنده، سرکش، غیرمتمدن، نافرهیخته،
(متضاد) اهلی

فارسی به انگلیسی

وحشی‌

Agrarian, Barbarian, Barbaric, Barbarous, Beastly, Bestial, Brutal, Brutish, Cave Man, Fell, Feral, Ferocious, Grim, Natural, Rude, Savage, Uncivil, Uncivilized, Ungovernable, Untamed, Wild

فارسی به ترکی

وحشی‬

yabani, vahşi

عربی به فارسی

وحشی

جانور خوی , حیوان صفت , وحشی , بی رحم , شهوانی , سبع , رام نشده , غیر اهلی , وحشی شدن , وحشی کردن

فارسی به ایتالیایی

وحشی

brutale

selvaggio

واژه پیشنهادی

وحشی

ژیان

درنده

فارسی به عربی

وحشی

بربری، بریه، شرس، قوطی، مجموع اجمالی، وحشی


وحشی کردن

وحشی

لغت نامه دهخدا

وحشی

وحشی. [وَ شی ی] (ع ص) واحد وحش. یک جانور دشتی. (منتهی الارب) (السامی) (ناظم الاطباء). جانور صحرایی رمنده از مردم. (غیاث اللغات) (آنندراج):
ببخش ای پسر کآدمیزاده صید
به احسان توان کرد و وحشی به قید.
سعدی.
|| غیرمأنوس از انسان و حیوان. (ناظم الاطباء). || مقابل متمدن. بری. بیابانی: اندر حدود ختن مردمانند وحشی و مردم خوار. (حدود العالم). || مقابل انسی و مقابل اهلی:
نه وحشی دیدم آنجا و نه انسی
نه راکب دیدم آنجا و نه راجل.
منوچهری.
وحشیان از حرمت دستش سوی پیکان او
پای کوبان آمدندی از سر حرص و هوا.
خاقانی.
کو سر تیغ کآرزوی من است
کانس وحشی به سبزه و ثمر است.
خاقانی.
تا پخته نیست مردم شیطان و وحشی است
و آندم که پخته گردد سلطان انس و جان.
خاقانی.
- وحشی السیر، کوکبی که در برجی درآید و بیرون شود و به هیچ کوکبی متصل نگردد. (از التفهیم لاوائل صناعه التنجیم ص 491). رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود.
- وحشی سرشت، کسی که دارای سرشت و طبیعتی وحشی و مانند حیوانات وحشی است. تندمزاج و آنکه خوی وی بیابانی باشد. (ناظم الاطباء):
که از بیم قفچاق وحشی سرشت
در این مرز تخمی نیاریم کشت.
نظامی.
- وحشی شکار، صیاد.
- وحشی صفات، کسی که دارای صفات حیوانات وحشی است:
ز انسان گریزم کدام انسی ای مه
که وحشی صفاتی بهیمی طباعی.
خاقانی.
- وحشی طبیعت، وحشی مزاج. (ناظم الاطباء).
- وحشی مزاج، وحشی طبیعت. بیابانی و گریزان از مردم و غیر مأنوس. (ناظم الاطباء).
- وحشی نژاد، که از نژاد و نسب وحشی است:
به چندین کنیزان وحشی نژاد
مده خرمن عمر خود را به باد.
نظامی.
- وحشی نگاه، تیزنگاه سخت روی. (ناظم الاطباء).
- وحشی نهاد، وحشی سرشت. آنکه خوی مردمان بیابانی دارد. (ناظم الاطباء):
ز ویرانه جائیست وحشی نهاد
به صورت چو مردم نه مردم نژاد.
نظامی.
- وحشی وضع،که وضع و حالتی وحشی دارد. سرکش و بیابانی و گریزان از مردم و غیرمأنوس. (ناظم الاطباء):
عیب دل کردم که وحشی وضع و هرجایی مباش
گفت چشم شیرگیر و غنج آن آهو ببین.
حافظ.
|| جانب راست از هر چیزی یا جانب چپ. (منتهی الارب). || جانب چپ. (غیاث اللغات). || جانب راست از هر چیزی. (ناظم الاطباء). || جانب بیرونی از بعض اندام. مثلاً پشت دست را جانب وحشی گویند و کف دست را جانب انسی نامند. (آنندراج) (غیاث اللغات). آن جانب از تن یا اعضای آن یا چیز دیگر که روی به برون سوی دارد. (یادداشت مرحوم دهخدا). کنار وحشی، آن کنار از چیزی که از انسان دور باشد، برخلاف کنار انسی. (ناظم الاطباء). || پشت کمان. (منتهی الارب). || پس مردم. (بحر الجواهر). || هرآنچه به حیوانات وحشی که در بیابانهای بی آب و علف زندگی کنند نسبت داده شده باشد. || (اصطلاح معانی و بیان) وحشی بطور استعاره در مورد الفاظی که معانی آن روشن نبوده و مأنوسهالاستعمال نیز نباشد خواه از نظر اعراب خلص باشد که آن مخل به فصاحت خواهد بود و خواه از نظر امثال ما پارسی زبانان که مخل به فصاحت نیست استعمال کرده اند پس وحشی بدین معنی مرادف است بالفظ غریب و وحشی مخل به فصاحت اگر بر گوش گران و برذوق ناپسند آید آن را وحشی غلیظ و متوعر نیز نامند و عذب در مقابل آن باشد. از کتاب مطول و چلبی چنین استفاده میشود. (از کشاف اصطلاحات الفنون).

وحشی. [وَ] (اِخ) ابن حرب. یکی از صحابیان است که در جاهلیت حمزه سیدالشهداء عموی پیغمبر را کشت و در اسلام مسیلمه ٔ کذاب را. (منتهی الارب). رجوع به حمزه در همین لغت نامه و رجوع به تاریخ کامل ابن اثیر و منتهی الاَّمال شود.

فرهنگ فارسی آزاد

وحشی

وَحشِی، (وفات 991 هق) کمال الدین وحشی بافقی از شعرای نامدار ایران در عهد شاه طهماسب صفوی است، دیوان اشعارش شامل ترکیب بندهای پر ذوق و سوز و مثنوی های مشهور مانند فرهاد و شیرین، خلد برین، ناظر و منظور، و قصائد و غزلیّات و قطعات نغز و زیباست،

وَحِشیّ، هرواحد وحش (هر حیوان وحشی)، هر چه از انسان بترسد و دوری کند، ایضاً: منسوب به وحش، دور از تمدن، بی بهره از آداب مدنی، بی رحم و ظالم، بیابانی، سمت راست هر چیز، قسمت برجسته و پشت و خارجی هر قوس و شیء خمیده،

فرهنگ معین

وحشی

غیراهلی، آن که از مواهب تمدن دور است. [خوانش: (وَ) [ع - فا.] (ص نسب.)]

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

وحشی

بیابانی، دد، ددمنش، درنده

فرهنگ فارسی هوشیار

وحشی

جانور بیابانی، خلاف اهلی

فرهنگ عمید

وحشی

ویژگی حیوانی که اهلی نشده و از انسان گریزان باشد،

معادل ابجد

وحشی

324

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری