معنی وجدان

لغت نامه دهخدا

وجدان

وجدان. [وِ] (ع مص) وجود. وجد. گم شده را یافتن. (ناظم الاطباء). یافتن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی). || خشم گرفتن. (اقرب الموارد). || (اِمص، اِ) در عرف بعضی وجدان عبارت است از نفس و قوای باطنه. (المنجد) (کشاف اصطلاحات الفنون). || دریافت. || یافت. (یادداشت مرحوم دهخدا). || (اصطلاح صوفیه) وجدان نزد صوفیه مصادفه ٔ حق است چنانکه در وجد گذشت. رجوع به تعریفات سیدجرجانی و کشاف اصطلاحات الفنون شود.

وجدان. [وُ] (ع اِ) ج ِ وجید، به معنی زمین هموار. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به وجید شود. || (مص) گمشده یافتن. (منتهی الارب).


بی وجدان

بی وجدان. [وِ / وُ] (ص مرکب) (از: بی + وجدان عربی) در تداول فارسی زبانان به معنی بی انصاف و بی مروت بکار رود. رجوع به وجدان شود.

فارسی به انگلیسی

وجدان‌

Conscience, Conscientiousness, Heart

فرهنگ فارسی آزاد

وجدان

وجدان- غیر از معانی مصدری مانند وجد، قوا و احساسات باطنی، شعور درونی، قوّه درونی که نیک را از بد تشخیص می دهد، احساسی باطنی که انسان را از کرده بد ملامت می کند (حیا منع می کند و وجدان ملامت)،

حل جدول

وجدان

محکمه باطنی

فیلمی با بازی شیلپا شتی

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

وجدان

فرجاد

فارسی به عربی

وجدان

صدر، ضمیر


بی وجدان

فاجر

فارسی به ایتالیایی

وجدان

coscienza

فرهنگ معین

وجدان

(وِ یا وُ) [ع.] (اِ.) نیرویی باطنی که خوب را از بد تشخیص می دهد.

فرهنگ عمید

وجدان

قوۀ باطنی که خوب و بد اعمال به‌وسیلۀ آن ادراک می‌شود، نفس و قوای باطنی آن،
[قدیمی] یافتن مطلوب، یافتن،

مترادف و متضاد زبان فارسی

وجدان

درون، ضمیر، شعور، تدین

فرهنگ فارسی هوشیار

وجدان

نفس و قوای باطنی آن، خشم گرفتن


بی وجدان

بی انصاف و بی مروت

معادل ابجد

وجدان

64

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری