معادل ابجد
وادی در معادل ابجد
وادی
- 21
حل جدول
وادی در حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
وادی در مترادف و متضاد زبان فارسی
-
بادیه، بیابان، صحرا، کویر، هامون، عرصه، میدان، رود، مسیل، نهر،
(متضاد) آبادی، شهر. توضیح بیشتر ...
فرهنگ معین
وادی در فرهنگ معین
- رودبار، رود، دَرّه، صحرا، بیابان. [خوانش: [ع.] (اِ.)]
لغت نامه دهخدا
وادی در لغت نامه دهخدا
- وادی. (ع ص) سائل. جاری. روان. صاحب اقرب الموارد در ذیل وَدْی آرد: وَدی الشی ُٔ، سال و منه اشتقاق الوادی لان الماء یجری و یسیل کما فی المغرب و المصباح. || (اِ) گشادگی میان کوهها یا تپه ها یابیشه ها که راهی است سیل را. دره. (از اقرب الموارد) (معجم البلدان). گشادگی میان دو کوه و دو پشته و جزآن. (ناظم الاطباء). راه میان دو کوه. (آنندراج). || زمین نشیب هموار کم درخت که جای گذشتن آب سیل باشد. (آنندراج) (غیاث اللغات، از لطایف و شرح نصاب). توضیح بیشتر ...
- وادی. [دی ی] (ص نسبی) منسوب به وادی القری از شهرهای قدیمی حجاز در نزدیک شام که گروهی به آن منسوبند. (لباب الانساب ص 254 ج 3). توضیح بیشتر ...
- وادی. (اِخ) علی الوادی مکنی به ابوالمعارک از محدثان بود و از مردی که وی از مقداد روایت دارد، روایت کرده است. و عیاش بن عباس القتبانی از وی روایت کرده است. (از لباب الانساب ص 255 ج 3) (انساب سمعانی ورق 575 ب). توضیح بیشتر ...
- وادی. (اِخ) عمربن داودبن زاذان غلام عثمان بن عفان که معروف به عمربن الوادی المغنی و از مهندسان روزگار ولیدبن یزیدبن عبدالملک بود. (معجم البلدان). توضیح بیشتر ...
- وادی. (اِخ) نام جد ابوصالح سعداﷲبن نجابن الوادی البغدادی الحنبلی. وی از محدثان بود و از ابوالفضل محمدبن ناصر و ابوبکر محمدبن عبدالباقی الانصاری و جز آنها حدیث سماع کرد و وی از ابناء الاربعین سال 537 هَ. ق. بود. (لباب الانساب ص 255 ج 3) (انساب سمعانی ورق 575 ب). توضیح بیشتر ...
- وادی. (اِخ) یحیی بن ابی عبیدهبن الوادی که در حدیث ثقه بوده. (معجم البلدان). توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید
وادی در فرهنگ عمید
-
[مجاز] سرزمین،
[مجاز] فضا، جایگاه،
گشادگی میان دو کوه، دره،
رودخانه،
* وادی خاموشان: [قدیمی، مجاز] گورستان: عاقبت منزل ما وادی خاموشان است / حالیا غلغله در گنبد افلاک انداز (حافظ: ۵۳۲)،. توضیح بیشتر ...
فارسی به ترکی
وادی در فارسی به ترکی
فارسی به عربی
وادی در فارسی به عربی
نام های ایرانی
وادی در نام های ایرانی
- دخترانه، سرزمین، رود، نهر
عربی به فارسی
وادی در عربی به فارسی
- دربند , تنگه , دره باریک وتنگ , گلو , حلق , دره تنگ , گلوگاه , ابکند , شکم , گدار , پر خوردن , زیاد تپاندن , با حرص و ولع خوردن , پر خوری کردن , پر خوری , دره تنگ و عمیق , دارای دره تنگ کردن , دره , وادی , میانکوه , گودی , شیار. توضیح بیشتر ...
ترکی به فارسی
وادی در ترکی به فارسی
فرهنگ فارسی هوشیار
وادی در فرهنگ فارسی هوشیار
- جاری، روان، سائل، دره، گذر سیل، گشادگی میان کوهها و تپه ها
فرهنگ فارسی آزاد
وادی در فرهنگ فارسی آزاد
- وادِی، درّه، مسیل، طریقه و مذهب، (جمع: أَودِیَه، أَوداء، أَوادِیَه، أَودایَه) ایضاً در عربی به طرز فکر و هدف و مقصد نیز اطلاق شده است، در فارسی به معنای صحرا و بیابان و مرحله یا هر یک از مراحل سیر و سلوک الی الله نیز مصطلح است،. توضیح بیشتر ...
فارسی به ایتالیایی
وادی در فارسی به ایتالیایی
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا
وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که
هنوز عضو جدول یاب نشده اید
از اینجا ثبت نام کنید