معنی وادی

فرهنگ معین

وادی

رودبار، رود، دَرّه، صحرا، بیابان. [خوانش: [ع.] (اِ.)]

حل جدول

وادی

صحرا، بیابان

صحرا و بیابان

فارسی به ترکی

فارسی به عربی

وادی

وادی

نام های ایرانی

وادی

دخترانه، سرزمین، رود، نهر

ترکی به فارسی

وادی

دره

فرهنگ فارسی هوشیار

وادی

جاری، روان، سائل، دره، گذر سیل، گشادگی میان کوهها و تپه ها

فرهنگ فارسی آزاد

وادی

وادِی، درّه، مسیل، طریقه و مذهب، (جمع: أَودِیَه، أَوداء، أَوادِیَه، أَودایَه) ایضاً در عربی به طرز فکر و هدف و مقصد نیز اطلاق شده است، در فارسی به معنای صحرا و بیابان و مرحله یا هر یک از مراحل سیر و سلوک الی الله نیز مصطلح است،

فارسی به ایتالیایی

لغت نامه دهخدا

وادی

وادی. [دی ی] (ص نسبی) منسوب به وادی القری از شهرهای قدیمی حجاز در نزدیک شام که گروهی به آن منسوبند. (لباب الانساب ص 254 ج 3).

وادی. (اِخ) یحیی بن ابی عبیدهبن الوادی که در حدیث ثقه بوده. (معجم البلدان).

وادی. (اِخ) عمربن داودبن زاذان غلام عثمان بن عفان که معروف به عمربن الوادی المغنی و از مهندسان روزگار ولیدبن یزیدبن عبدالملک بود. (معجم البلدان).

وادی. (ع ص) سائل. جاری. روان. صاحب اقرب الموارد در ذیل وَدْی آرد: وَدی الشی ُٔ، سال و منه اشتقاق الوادی لان الماء یجری و یسیل کما فی المغرب و المصباح. || (اِ) گشادگی میان کوهها یا تپه ها یابیشه ها که راهی است سیل را. دره. (از اقرب الموارد) (معجم البلدان). گشادگی میان دو کوه و دو پشته و جزآن. (ناظم الاطباء). راه میان دو کوه. (آنندراج). || زمین نشیب هموار کم درخت که جای گذشتن آب سیل باشد. (آنندراج) (غیاث اللغات، از لطایف و شرح نصاب). گذر سیل. (از غیاث اللغات). جای سیل میان دو کوه. (ترجمان القرآن علامه ٔ جرجانی ص 102):
برشود بر باره ٔ سنگین چو سنگ منجنیق
دررود در قعر وادی چون به چاه اندر شطن.
منوچهری.
چنانکه باران تابستان در وادیها قاصر و ناچیز گردد نه به آب دریا تواند رسید و نه به جویها تواند پیوستن. (کلیله و دمنه ج قریب ص 150).
چو لختی زمین را طرف درنوشت
ز پهلوی وادی درآمد بدشت.
نظامی.
در این وادی به بانگ سیل بشنو
که صد من خون مظلومان به یک جو
پر جبریل را اینجا بسوزند
بدان تا کودکان آتش فروزند.
حافظ (دیوان چ جلالی نائینی صص 708-707).
در مفردات راغب اصفهانی آمده است: وادی موضعی است که آب در آن جریان یابد. و از این معنی است که گشادگی میان دو کوه را نیز به نام وادی خوانده اند. ج، اَوداء، اَودیَه و اَواد بر غیر قیاس، و گویی کلمه ٔ جمعوَدی ّ بر وزن غنی است. (از اقرب الموارد). || رودخانه و رهگذر آب سیل. (آنندراج). رودخانه. (غیاث اللغات). رود. (ناظم الاطباء) (کشف اللغات):
از خون عدو جوی روان گشته چو وادی
وز شاخ دمانیده شکوفه شجر فتح.
مسعودسعد (ص 80 چ رشید یاسمی).
|| صحرای مطلق. (غیاث اللغات). فارسیان به معنی صحراو بیابان استعمال نمایند خاصه با لفظ بریدن و پیمودن و شدن و طی کردن و هولناک از صفات اوست. (آنندراج). بیابان. صحرا. دشت. (ناظم الاطباء):
وگر به بلخ زمانی شکار چال کند
بیاکند همه وادیش را به بط وبه چال.
عماره.
گر خاک بدان دست یک استیر بگیرد
گوگرد کندسرخ همه وادی و کهسار.
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 124).
|| طریقه و مذهب. گویند: فلان در وادیی بجز وادی تو است، یعنی طریقه ٔ او بجز طریقه ٔ تو است. و در قرآن آمده است: الم تر انهم فی کل واد یهیمون که بدان ارائه شده است اسالیب سخن از مدح و هجا و جدل. (از اقرب الموارد).
- امثال:
انت فی واد و نحن فی واد، مثلی است که در موارد اختلاف مقاصد آن را آرند. (از اقرب الموارد).
|| سال بهم الوادی، یعنی هلاک شدند. (از اقرب الموارد). || حُل بوادیک، یعنی بتو مکروه نازل آمد و امر بر تو تنگ شد. (از اقرب الموارد).

وادی. (اِخ) علی الوادی مکنی به ابوالمعارک از محدثان بود و از مردی که وی از مقداد روایت دارد، روایت کرده است. و عیاش بن عباس القتبانی از وی روایت کرده است. (از لباب الانساب ص 255 ج 3) (انساب سمعانی ورق 575 ب).

وادی. (اِخ) نام جد ابوصالح سعداﷲبن نجابن الوادی البغدادی الحنبلی. وی از محدثان بود و از ابوالفضل محمدبن ناصر و ابوبکر محمدبن عبدالباقی الانصاری و جز آنها حدیث سماع کرد و وی از ابناء الاربعین سال 537 هَ. ق. بود. (لباب الانساب ص 255 ج 3) (انساب سمعانی ورق 575 ب).


وادی ایاش

وادی ایاش. (اِخ) وادیش.وادی یاش. وادی اش. شهری است به اسپانیا در کنار رود وادی انه. رجوع به وادی اش و وادی و وادی یانه شود.


وادی نعمان

وادی نعمان. [ی ِ ن ُ] (اِخ) وادی النعمان. موضعی است نزدیک مکه. رجوع به وادی النعمان شود.


وادی نیگرو

وادی نیگرو. [ی ِ] (اِخ) وادی نیغرو. رودی است در اندلس. و رجوع به وادی نیغرو شود.


وادی غیه

وادی غیه. [ی ِ غ َی ْ ی َ] (اِخ) وادی غایه. رجوع به وادی غایه شود.


وادی جه

وادی جه. [ج َه ْ] (نف مرکب) جهنده ٔ از وادی. وادی گذار. بیابان گذار. وادی سپر:
مرکبی طیاره ای کُه پاره ای
شخ نوردی که کنی وادی جهی.
منوچهری.

فرهنگ عمید

وادی

[مجاز] سرزمین،
[مجاز] فضا، جایگاه،
گشادگی میان دو کوه، دره،
رودخانه،
* وادی خاموشان: [قدیمی، مجاز] گورستان: عاقبت منزل ما وادی خاموشان است / حالیا غلغله در گنبد افلاک انداز (حافظ: ۵۳۲)،

عربی به فارسی

وادی

دربند , تنگه , دره باریک وتنگ , گلو , حلق , دره تنگ , گلوگاه , ابکند , شکم , گدار , پر خوردن , زیاد تپاندن , با حرص و ولع خوردن , پر خوری کردن , پر خوری , دره تنگ و عمیق , دارای دره تنگ کردن , دره , وادی , میانکوه , گودی , شیار

مترادف و متضاد زبان فارسی

وادی

بادیه، بیابان، صحرا، کویر، هامون، عرصه، میدان، رود، مسیل، نهر،
(متضاد) آبادی، شهر

معادل ابجد

وادی

21

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری