معنی واحد وزن

لغت نامه دهخدا

واحد وزن

واحد وزن. [ح ِ دِ وَ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) واحد وزن در اصطلاح فیزیکی همان واحد نیرو است زیرا وزن هر جسم خود قسمی نیرو است و آن نیروئی است که جاذبه ٔ زمین به آن جسم وارد میسازد. واحدهای بین المللی و متداول وزن عبارتند از کیلوگرم نیرو، تن نیرو، گرم نیرو. رجوع به واحد نیرو شود.
واحد وزن در ایران کنونی علاوه بر واحدهای دستگاه متری عبارتند از من. سیر چارک. گندم. نخود. مثقال. خروار. رجوع به هر یک از لغات مزبور شود.
واحدهای وزن در حکومت اسلامی عبارت بوده اند از: 1- مثقال که دارای اقسامی بوده است از آن جمله مثقال عربی و مثقال بغدادی است. رجوع به مثقال شود. 2- درهم که گاهی در کتب فارسی به درم تعبیر شده. رجوع به درهم و درم شود. اجزاء درهم و مثقال عبارتند از: قیراط، حبه و طسوج. و رجوع به کلمات مذکور شود. اضعاف درهم و مثقال عبارت بوده اند از: نواه، نش، طسق، اوقیه، رطل، استار. منا. قنطار. رجوع به کلمات مزبور و کتاب تاریخ مقیاسات و نقوددر حکومت اسلامی ص 42 شود.
واحدهای وزن در حبشه عبارتند از:
1- اکیت که برابر است با 27/77 گرم. 2- فراسلا که برابر است با 16/66 کیلوگرم.
واحد وزن در عراق عرب کنونی عبارتند از:
1- واحدهای وزن دستگاه متری. 2- حقه ٔ بزرگ که برابر با چهار کیلو است و در کربلا و نجف به کار رود. 3- حقه ٔ کوچک که برابر یک سوم حقه ٔ بزرگ میباشد. 4- اوقیه ٔ بزرگ که برابر یک کیلوگرم است. 5- اوقیه ٔ کوچک که برابر یک سوم اوقیه ٔ بزرگ میباشد.
واحدهای وزن در انگلستان عبارتند از:
1- واحدهای وزن دستگاه متری. 2- اونس که برابر است با 28/35 گرم. 3- پاوند که برابر است با 453/5924 گرم. 4- تن کوچک که برابر است با 907/18 کیلوگرم. 5- تن که برابر است با 1016 کیلوگرم. از واحدهای در آمریکا نیز اونس و تن است که در واحدهای وزن انگلستان ذکر آن آمده است. واحدهای وزن در شوروی عبارتند از:
1- واحدهای وزن دستگاه متری. 2- دولیا که برابر است با 0/044 گرم. 3- زولوتنیک که برابر است با 4/265 گرم. 4- لت که برابر است با 12/8 گرم. 5- لیور یا فونت که برابر است با 409/512 گرم. 6- پود که برابر است با 16/380 کیلوگرم.
واحدهای وزن در ترکیه عبارتند از:
1- واحد وزن دستگاه متری. 2- اوک (حقه) که برابر است با 1/2829 کیلوگرم. 3- اک متری که برابر است با 1 کیلوگرم. 4- کانتار (قنطار) که برابر است با 56/450 کیلوگرم.
واحدهای وزن در چین عبارتند از:
1- واحدهای وزن دستگاه متری. 2- تااِل که برابر است با 37/301 کیلوگرم. 3- پیکول یا تان که برابر است با 60/473 کیلوگرم.


وزن

وزن. [وَ] (ع مص) دل بر چیزی نهادن. نهادن دل خود را به چیزی: وزن نفسه علی کذا؛ نهاد دل خود بر آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || سنجیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). زنه. (منتهی الارب). سختن. (تاج المصادر بیهقی). اندازه کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد): و اذا کالوهم او وزنوهم یخسرون. (قرآن 3/83 از منتهی الارب و ناظم الاطباء). || سنگین گردیدن. (ناظم الاطباء). || سنجیدن شعر را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). سنجیدن و سرودن شعر مطابق میزان. (اقرب الموارد). || (اِ) مثقال و اندازه ٔ سنجیدگی، اسم است. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). ج، اوزان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). مقدار و اندازه. (ناظم الاطباء). || آنقدر از خرما که یک کس برداشتن نتواند، و آن نیم جله از جله های هجر یا سه یک جله ٔ آن باشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ج، وزون. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || (اِخ) ستاره ای که پیش از سهیل برآید و گمان برند که سهیل است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || (ع اِمص، اِ) سنجیدگی. (ناظم الاطباء). تعیین سنگینی و سبکی چیزی. (ناظم الاطباء). سنگینی و ثقالت و گرانی. (ناظم الاطباء). سنگینی. گرانی. ثقل. (فرهنگ فارسی معین): وزن و مقدار این درّ شاهوار ندانند. (مقدمه ٔ دیوان حافظ چ قزوینی ص «خد» از فرهنگ فارسی معین).
- وزن خالص، وزن شی ٔ بدون محاسبه ٔ وزن ظرف. وزن مظروف. (فرهنگ فارسی معین).
- وزن مخصوص، (اصطلاح فیزیک) سنگینی جرم یک سانتیمتر مکعب از هر جسم. (فرهنگ فارسی معین).
|| مقابل و ناحیه ٔ چیزی. گویند وزن الجبل، ای حذاؤه و ناحیته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). زنه الجبل نیز مثل آن است. (منتهی الارب). || درهم وزن، به نصب و رفع وزن، درهم باسنگ. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || برابر چیزی: هو وزنه و زنته، او برابر آن است. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب).
- راحج الوزن، کامل خرد و تمام رأی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).
|| تطبیق کلمه ای با کلمه ٔ مقیاس یا دو کلمه و بیشتر با هم. (فرهنگ فارسی معین). || (اصطلاح عروض) عبارت است از تقطیع. (اقرب الموارد) (کشاف اصطلاحات الفنون). || (اصطلاح صرف) مقابله ٔ حروف اصلی کلمه ای با فاء و عین و لام است. رضی در شرح شافیه گوید: هنگامی که میخواهی کلمه ای را بسنجی از حروف اصلی آن به فاء و عین و لام تعبیر میکنی یعنی درجای حروف اصلی آن این حروف را میگذاری، چنانکه میگویی ضرب بر وزن فعل است. و مازاد بر سه حرف را اگر رباعی باشد با لام دوم وزن کنند، چنانکه گویی جعفر بر وزن فعلل است. و با لام سوم وزن کنند اگر خماسی باشد، چنانکه گوئی سفرجل فعلّل است. و از حروف زاید به همان حروف زائد تعبیر شود، مثلاً مضروب بر وزن مفعول است. وزن کردن در میان صرفیان دو نوع است، یکی آنکه میزان را تابع موزون سازیم در اصل احتمال حرکات و سکنات بی تغییر جوهر حروف، پس گوئیم قال بر وزن فعل است به سکون عین و رمی بر وزن فعل است به سکون لام. دوم آنکه موزون را تابع میزان سازیم در احتمال حرکات و سکنات با تغییر جوهر حروف، چنانکه گوئیم قال بر وزن فال است و رمی بر وزن فعا به قلب عین میزان در قال و قلب لام میزان در رمی، اما قسم اول اعرف و اشهر است. (از کشاف اصطلاحات الفنون).
- وزن عروضی، برابر بودن شعر با یکی از بحور عروضی. توضیح اینکه فرق بین وزن صرفی با وزن عروضی در این است که در وزن صرفی هم تعداد حروف باید مساوی باشند و هم حرکات و سکنات آنهاعین هم باشد، در وزن عروضی تعداد حروف شرط است و ساکن مقابل ساکن باید باشد، مانند سجده و بقعه، برادر و مساجد. اما حرکات لازم نیست عین هم باشند بلکه حرف متحرک مقابل متحرک. (از فرهنگ فارسی معین). بحری از بحور عروضی. (یادداشت مرحوم دهخدا):
در پرده ٔ نوروز بدین وزن غزل گفت
وزنی که همه مطلع فتح و ظفر آمد.
سوزنی.
چو بوشعیب و خلیل و چو قیس و عمرو و کمیت
به وزن و ذوق عروض و به نظم و نثر و روی.
منوچهری.
- وزن هجایی (سیلابی)، اندازه ٔ شعر طبق شماره ٔ هجاها. (از فرهنگ فارسی معین).
|| وزن بدن ورزشکار. توضیح اینکه ورزشکاران را از لحاظ وزن بدن به طبقات مگس وزن، خروس وزن، میان وزن، سنگین وزن تقسیم کنند. || توالی ضربات آهنگ که برای موزون کردن نوای موسیقی به کار رود. ریتم. (از فرهنگ فارسی معین). || وقار. (غیاث اللغات) (آنندراج). سنگینی و وقار. (فرهنگ فارسی معین). || اعتبار. حرمت. عزت. (غیاث اللغات) (آنندراج). عزت و وقار و تمکین و قدر و قیمت. (ناظم الاطباء). قدرو قیمت. (فرهنگ فارسی معین): لیس لفلان وزن، او برای پستی و خستی که دارد قدر ندارد. (اقرب الموارد).
- وزن بر خویش گذاشتن، خویشتن را بزرگ پنداشتن. (از آنندراج):
وزن اگر بر خویش بگذاری به مطلب میرسی
میشود باد مراد کشتیت بی لنگری.
طاهر وحید (از آنندراج).

حل جدول

فارسی به عربی

فرهنگ فارسی هوشیار

وزن

‎ سنگ، اندازه، سنگینی، گام در خنیا، گرانی گرانسنگی، ارزش ‎- 1 (مصدر) اندازه کردن سنجیدن، (اسم) اندازه گیری تعیین سنگینی چیزی سنجش، (اسم (سنگینی گرانی ثقل: وزن و مقدار این در شاهوار ندانند. یا وزن خالص. وزن شیی ء بدون محاسبه. وزن ظرف وزن مظروف. یا وزن بخصوص. سنگینی جرم یک سانتیمتر مکعب از هر جسم، تطبیق کلمه ای با کلمه مقیاس یا دو کلمه و بیشتر با هم. یا وزن صرفی. تطبیق کلمه ای با کلمه مقیاس یا دو یا چند کلمه باهم درصورتیکه تعداد حروف آنهایکسان وحرکات وسکنات هم عینا مثل هم باشد مانند: بلبل صلصل کتاب حساب، (شعر) اندازه شعر: بسیارافتد که شاعر در قصیده خویش ازوزنی بوزنی رود. . . یا وزن عروض. اندازه شعر طبق یکی از بحور عروضی. توضیح این است که که در وزن صرفی هم تعداد حروف بای مساوی باشد و هم حرکات و سکنات آنها عین هم باشد دروزن عروضی تعداد حروف شرط است و ساکن مقابل ساکن باید باشد مانند: سجده بقعه: برادر مساجد. اماحرکات لازم نیست عین هم باشند بلکه حرف متحرک مقابل متحرک. یا وزن هجایی (سیلابی) . اندازه شعر طبق شماره هجاها. -6 وزن بدن ورزشکار. توضیح ورزشکاران را الحاظ وزن بدن بطبقات مگس وزن خروس وزن میان وزن سنگین وزن تقسیم می کنند، توالی ضربات آهنگ که رای موزون کردن نوای موسیقی بکار رود ریتم، وقار سنگینی، قدر و قیمت.

واژه پیشنهادی

واحد وزن سنتی ایران

من

چارک، سیر، نخود، مثقال، خروار


واحد اندازه گیری وزن

تسو

عربی به فارسی

وزن

نزن , سنگینی , سنگ وزنه , چیز سنگین , سنگین کردن , بار کردن

معادل ابجد

واحد وزن

82

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری