معنی هیکلی

لغت نامه دهخدا

هیکلی

هیکلی. [هََ / هَِ ک َ] (ص نسبی) منسوب به هیکل. || حمایلی.
- قرآن هیکلی، قرآنی خرد که توان آن را حمایل کرد. (یادداشت مؤلف).


خوش اندامی

خوش اندامی. [خوَش ْ / خُش ْ اَ] (حامص مرکب) تناسب قامت. خوش هیکلی. خوش اندازگی.


خوش قیافگی

خوش قیافگی. [خوَش ْ / خُش ْ ف َ / ف ِ] (حامص مرکب) خوش منظری. خوش ترکیبی. خوش صورتی. خوش هیکلی.


درازهیکل

درازهیکل. [دِ هََ / هَِ ک َ] (ص مرکب) آنکه هیکلی دراز دارد. (از یادداشت مرحوم دهخدا). بلندبالا. بلندقامت.


زمین هیکل

زمین هیکل. [زَ هََ / هَِ ک َ] (ص مرکب) درشت و بزرگ: زمین هیکلی، ابررفتاری، رعدآوازی، برق رفتاری. (سندبادنامه ص 251).


صخره گذار

صخره گذار. [ص َ رَ / رِ گ ُ] (نف مرکب) سوراخ کننده ٔ صخره: صخره گذاری، صحرانوردی، کوه پیکری، زمین هیکلی [اسب]. (سندبادنامه ص 251).


سکوت نبوث

سکوت نبوث. [] (اِخ) (سایبانهای دختران) یکی از بت های اهالی بابل که مهاجرین بابل که در سامره سکونت میورزیدند هیکلی برای او در سامره ساخته بودند. (قاموس کتاب مقدس).

فرهنگ فارسی هوشیار

خوش هیکلی

حالت و وضع خوش هیکل

اصطلاحات انگلیسی به فارسی

bull bitch

زن قوی و هیکلی

فرهنگ عمید

نسناس

جانوری افسانه‌ای و موهوم شبیه به انسان که هیکلی مهیب دارد،
(زیست‌شناسی) نوعی از بوزینه، میمون آدم‌نما،

فرهنگ معین

غول

(اِ.) موجودی افسانه ای که هیکلی درشت و ترسناک دارد، (ص.) بسیار بزرگ، بی شاخ و دم (عا.) شخص درشت اندام و بی ریخت. [خوانش: [ع.]]


نسناس

جانوری افسانه ای شبیه به انسان که هیکلی ترسناک دارد، غول، (عا.) آدم بدهیبت و بدجنس، میمون آدم نما. [خوانش: (نَ یا نِ) [ع.] (اِ.)]

معادل ابجد

هیکلی

75

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری