معنی هین

هین
معادل ابجد

هین در معادل ابجد

هین
  • 65
حل جدول

هین در حل جدول

فرهنگ معین

هین در فرهنگ معین

  • (هِ) (اِ.) سیل، سیلاب.
  • کلمه تأکید به معنی زودباش، شتاب کن، کلمه اشاره به معنی این و اینک، کلمه تنبیه به معنی: هان، آگاه باش. [خوانش: (هِ) (شب جم. )]. توضیح بیشتر ...
لغت نامه دهخدا

هین در لغت نامه دهخدا

  • هین. [هََ] (ع ص) نرم. || آسان. || سبک. (منتهی الارب).

  • هین. [هََ ی ْ ی ِ /هََ ی ِ] (ع ص) نرم و آسان. (منتهی الارب). سهل. (اقرب الموارد). || ضعیف و ذلیل. (اقرب الموارد). سست و خوار. || سبک. (منتهی الارب). توضیح بیشتر ...
  • هین. (صوت) کلمه ای است که بجهت تأکید گویند یعنی بشتاب و زود باش. (انجمن آرا) (آنندراج). کلمه ای است به معنی زود و شتاب و تعجیل که درمحل تأکید و امر گویند یعنی زود باش و بشتاب. (برهان). شتاب فرمودن است. (لغت نامه ٔ اسدی):
    از کوهسار دوش به رنگ می
    هین آمد ای نگار می آور هین.
    دقیقی.
    هین بگو ای فیض رحمت هین بگو ای ظل حق
    هین بگو ای حرز امت هین بگو ای مقتدا.
    خاقانی.
    به شیرین گفت هین تا رخش تازیم
    بر این پهنه زمانی گوی بازیم. توضیح بیشتر ...
  • هین. (صوت) آوازی که بدان خر را زجر کنند:
    هان و هینش کنم از حکمت زیرا خر
    بازگردد ز ره گمره به هان و هین.
    ناصرخسرو.
    - هین و هی، حکایت صوت بازداشتن و منع کردن کسی یا چیزی از حرکت:
    هین بزرگ بازنگردد به هین و هی.
    منوچهری. توضیح بیشتر ...
  • هین. (اِ) سیل. سیلاب. (فرهنگ اسدی) (انجمن آرا) (آنندراج):
    از کوهسار دوش به رنگ می
    هین آمد ای نگار می آور هین.
    دقیقی.
    هینی به گاه جنگ به تک خاسته ز کوه
    هین بزرگ بازنگردد به هین و هی.
    منوچهری.
    - هین آمدن، سیل آمدن. سیل جاری شدن.
    - هین گرفتن، سیل گرفتن. در سیل فرورفتن. غرقه شدن در سیل:
    دم خون چو رود مهین هین گرفت
    ز غم چهره ٔ شاه چین چین گرفت.
    اسدی (گرشاسبنامه ص 409).
    شل و خشت پرواز شاهین گرفت
    ز باران خون کوه در هین گرفت. توضیح بیشتر ...
  • هین. (اِخ) دهی است جزء دهستان مزدقانچای بخش نوبران شهرستان ساوه. دارای 132 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1). توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید

هین در فرهنگ عمید

  • آسان،

    ضعیف و خوار،
  • صدایی برای به حرکت درآوردن مَرکب،
    (شبه‌جمله) [قدیمی] در مقام تٲکید و تعجیل گفته می‌شود، هان، آگاه باش: هین رها کن بدگمانی و ضلال / سرقدم کن چون‌که فرمودت تعال (مولوی: ۷۴۰)،. توضیح بیشتر ...
  • سیل، سیلاب: از کوهسار دوش به‌رنگ می / هین آمد ای نگار می‌آور هین (دقیقی: ۱۰۴)،. توضیح بیشتر ...
فرهنگ فارسی هوشیار

هین در فرهنگ فارسی هوشیار

فرهنگ فارسی آزاد

هین در فرهنگ فارسی آزاد

  • هَیِّن، سهل و آسان، ضعیف و ذلیل، بَطِیء، با وقار (جمع: اَهوِناء، هَیِّنُون)،. توضیح بیشتر ...
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید
قافیه