معنی هورقلیا

فرهنگ فارسی آزاد

هورقلیا

هُور قَلیا، جناب شیخ احمد احسائی به معاد روحانی معتقد بودند و فنای جسم بعد از مرگ و بقای روح را باین عنوان مطرح نمودند که انسان دارای دو جسم است یکی جسم مادی که بدن ظاهری است و بعد از مرگ متلاشی می شود و از بین می رود و دیگر جسم لطیفی است که از عناصر این عالم و قابل رؤیت نیست و بعد از مرگ باقی میماند و به بهشت یا دوزخ میرود و این جسم لطیف باقی را هورقلیا نامیده اند، این اصطلاح را قبلاً شیخ اشراق (سُهرَوَردِی) در کَلَمَهُ الاِشراق بکار برده است،

لغت نامه دهخدا

هورقلیا

هورقلیا. [هَُ وَ ق ِ / ق َ / هََ وَ ق َ] (اِ) ظاهراً از کلمه ٔ عبری «هبل قرنیم » گرفته شده که هبل به معنی هوای گرم و تنفس و بخار، و قرنیم به معنی درخشش و شعاع است و رویهم ترکیب به معنی تشعشع بخار است... نخستین کسی که پس از اسلام این کلمه را استعمال کرده است تا آنجا که می دانیم شیخ اشراق سهروردی (549-587 هَ. ق.) است. وی در حکمهالاشراق (چ هَ. کربین ص 254) گوید: «و قد یصعدون الی السماء مع ابدان فیلتصقون ببعض الساده العلویه و هذه احکام الاقلیم الثامن الذی فیه جابلق و جابرص و هورقلیا ذات العجایب ». شهرزوری و قطب الدین شیرازی نیز عبارت فوق را در شرح حکمهالاشراق توضیح داده اند. شیخ احمد احسائی (1166-1241 هَ. ق.) در مؤلفات خود بارها این کلمه را به کار برده و شرح داده است، از جمله در جوامعالکلم ج 1، رساله ٔ پنجم قسمت اول ص 122 و 123 رساله ٔ سوم قسمت دوم ص 119، 124 و 134 و رساله ٔ دوم قسمت دوم ص 103، شرح عرشیه چ تبریز ص 119. سیدکاظم رشتی و حاج محمدکریم خان و حاج ملاهادی سبزواری نیز این کلمه را در مصنفات خود به کار برده اند: «هورقلیا هم عالمی است از عوالم که خداوند خلق فرموده است. مراد از آن عالم اجمالاً عالم امثال است یعنی عالم صور، اگرچه در مقام تفصیل، سماوات آن عالم را هورقلیا و ارض آن عالم را جابلقا و جابرسا می گوییم، ولی گاه در کلام حکما کل آن عالم را با جمیع مراتب عالم هورقلیا می گویند و گاه اقلیم هشتم می گویند به این مناسبت که حکما و علمای قدیم این زمین را بر هفت اقلیم و هفت قسمت قرار داده اندو عالم هورقلیا چون فوق این اقالیم است و از حدود ظاهر این اقالیم خارج است، اقلیم ثامنش می گویند...». (تنزیه الاولیاء ابراهیمی ص 702). شیخ احسائی در کتاب شرح الزیاره صص 365-366 گوید: «انسان را دو جسم و جسد است: اما جسد اول مرکب از عناصر زمانیه است و این جسد مانند جامه ای است که انسان آن را می پوشد و از تن بیرون می آورد، آن را نه لذتی است و نه المی، نه طاعتی و نه معصیتی... حاصل آن که این جسد از انسان نیست... و اما جسد دوم جسد باقی است و آن طینتی است که انسان از آن آفریده شده و در گور او باقی میماند آن گاه که زمین جسد عنصری را بخورد و هر جزء از وی پراکنده گردد و به اصل خویش ملحق شود. پس بخش آتشی به آتش پیوندد و بخش هوائی به هوا و بخش آبی به آب و بخش خاکی به خاک بازگردد. جسد مزبور مستدیراً باقی ماند و این جسد انسان است که نه زیاد و نه کم شود و در قبر پس از زوال جسد عنصری که کثافت و اعراض از آن است، باقی ماند و آن گاه که اعراض مسمی به جسد عنصری زایل گردد دیدگان حسی آن را نبینند. ازاین رو چون جسد پوسیده و محو گردد، چیزی یافته نشود چنان که بعضی گفته اند که جسد معدوم شود و چنین نیست، بلکه در آن در قبر خویش است اما دیدگان مردم دنیا، به علت کثافتی که در ابصار است، آن را ننگرند و چیزی را جز از نوع خویش نبینند و چون خدای سبحانه، بعث آفریدگان را اراده کند بر همه ٔ زمین آبی از دریای زیر عرش ببارد سردتر از برف و آن را صاد گویند و آن در قرآن مذکور است، پس روی زمین را دریایی فراگیرد که به بادها تموج پذیرد و اجزای هر شخص مصفا گردد و اجزای جسد وی در قبر او مستدیر، یعنی به هیأت بنیه ٔ وی در دنیا، جمع گردد... واجزایی از زمین با او مزج شود پس در قبر وی بروید چنان که سماروغ در رستن خویش پس چون اسرافیل در صور بدمد روانها پرواز گیرند، هر روانی بسوی گور جسد خویش، و در آن داخل شود. پس زمین از آن شکافته گردد... آنگاه ایشان ایستاده اند و نظر کنند و این جسد باقی از زمین هورقلیاست و آن جسدی است که بدان حشر و داخل بهشت و دوزخ شوند. در تئوسوفی به جسم مثالی یا نجمی یاهورقلیایی که مخصوص عالم ملکوت یا معنویات است قائل اند». (از حاشیه ٔ برهان چ معین). وجودی میان جسمانیات و مجردات و ظاهراً این کلمه مأخوذ از نام هراقلیطس است که وجود را صیرورت می شمارد و منکر وجود ثابت است. (یادداشت مؤلف).
- بدن هورقلیائی، قالب مثالی. (یادداشت مؤلف).


هوروقلیائی

هوروقلیائی. [ق َ] (اِ) رجوع به هورقلیا و احمد احسائی شود.


کاظم رشتی

کاظم رشتی. [ظِ م ِ رَ] (اِخ) (سید...) ابن قاسم حسینی گیلانی رشتی حائری از علمای اواسط قرن سیزدهم هجرت و از اکابر تلامذه ٔ شیخ احمد احسائی و بعد از وفات استاد مذکور خود نایب مناب او و در تمامی امور دینیه و مرجع و پیشوای سلسله ٔ شیخیه بوده و تألیفات بسیار دارد: 1- اثبات وجودالجن. 2- اسرارالحج. 3- اسرارالشهاده. 4- اسرارالعباده. 5-الاسم الاعظم و تحقیق مایتعلق به. 6- اصول الدین. 7- البهبهانیه. 8- تهذیب النفس و اخلاص العمل. 9- ترجمه ٔ کتاب حیات النفس استاد مذکور خود. 10- جوابات الاسئله التوحیدیه. 11- جوابات الاسئله الدهلویه. 12- جوابات الاسئله الشفیعیه. 13- الحجهالبالغه فی ردالیهود والنصاری و سائرالملل الباطلیه. 14- دلیل المتحیرین و ارشاد المسترشدین. 15- شرح خطبه ٔ طتنجیه یا طنجیه و این خطبه در نهج البلاغه نیست. 16- شرح دعاءالسمات. 17- شرح قصیده ٔ لامیه ٔ عبدالباقی عمری در مدح حضرت موسی بن جعفر (ع). 18- علم الاخلاق و السلوک. 19- اللوامعالحسینیه. 20- المحجهالدامغه. 21- مقامات العارفین و غیر اینها که در حدود صدو پنجاه کتاب و رسائل متفرقه بدو منسوب میباشد و اغلب آنها چاپ شده است و در احسن الودیعه گوید که سید رشتی دارای مؤلفات بسیاری است که احدی چیزی از آنها نفهمیده است گویا که با زبان هندی حرف میزند خصوصاً شرح خطبه و شرح قصیده ٔ او که مملو از لغزو معما بوده و خالی از عبارات فصیحه میباشد باری سید رشتی در سال 1259 هَ.ق. وفات یافته و جمله ٔ «غاب نور» ماده تاریخ اوست و سیدعلی محمد باب مقتول و حاج کریم خان کرمانی متوفی در 1288 هَ.ق. نیز از تلامذه وی بوده اند و یا آنکه حاج کریم خان به اظهار بعضی از اهل عصر از تلامذه ٔ خود شیخ احمد احسائی بوده و نزد سید رشتی تلمذ نکرده است. (از ریحانه الادب ج 2 ص 77).
و رجوع به روضات الجنات ص 26 و احسن الودیعه ج 2 ص 172 و مواضع متفرقه از الذریعه شود. آقای دکتر محمد معین در مقاله ٔ «هورقلیا» نویسد: سیدکاظم رشتی (متوفی 1259 قمری). به تبع احسائی در رساله ٔ ملامهدی گوید: «اعلم ان الروح قد اتت من مکان عال و فضاء وسیع فسیح الی هذاالبدن المحبس الضیق المکدرالمشوب بانواع البلایا والمحن والکثافات... و قد یلحقها ملال و انضجار عن ذلک فتلتفت و تتوجه الی عالم المثل الشبحیه والصورالمقداریه، عالم هورقلیا و جابرسا و جابلقا و تنطر الی احوال ذالک العالم...و عالم الروح الذی تذهب الیه حال النوم و بعدالموت هو عالم انمثال و مقام هورقلیا...». (مجله ٔ دانشکده ٔ ادبیات شماره 3 سال اول فروردین ماه 1332 ص 88). سیدکاظم رشتی در رساله ٔ ملامهدی گوید: بدان که روح از مکانی عالی و فضایی وسیع و فسیح بدین بدن... آمده، چنانکه شاعر گوید:
هبطت الیک من المحل الارفع
ورقاء ذات تعزز و تمنع...
و روح در این بدن مشغول به تدبیر آن و تصرف در آن است بنحوهای مختلف معالجات از نضج اغذیه و طبخ آنها و گرفتن صافی و دفع کثیف و جریان آن در عروق و جز آن از علایق و عوایق بدنی، و بدین سبب ملال و انضجاری بدو روی آرد، پس ملتفت و متوجه بعالم مثل شبحیه و صور مقداریه شود یعنی عالم هورقلیا و جابرسا و جابلقا و به احوال این عالم نظر افکند، وجه آن - که حرارت غریزی باشد- و باقی ماند در قلب به حال اجتماع و ساری در اقطار بدن، بباطن... و چون روح - پس از حصول ملال و انفجار از این بدن... متوجه بعالم خویش گردد و در قلب به استراحت پردازد و نظر خویش از همه اقطار بدن بگسلد ووجه و شعاع آن که حرارت عزیزی باشد و آن رابطه ٔ حیات است - باقی ماند، پس اقطار بدن تاریک و سرد گردد وبپژمرد و از حرکت ادراک باز ایستد تا موانع بوسیله ٔتخفیف رطوبتها یا تحریک، کم گردد و روح التفات یابد.پس اگر خدای بر شخص مرگ را، بدخول در آلات جسمانی و فساد آن - مقدر کرده باشد، روح به عالم خویش جذب گردد، و بخار بالطافت و صفوت خود بسوی او جذب شود، همچنین علقه ای که خون و حرارت غریزی باشد، سردی نام پذیرد و به تاریکی حقیقی گراید، و از این رو چون انسان بمیرد از این بخاری که در قلب است اثری نماند و اگر مرگ برو مقدر نشده باشد، بهنگام تحریک خون اصفر بخارات بوسیله ٔ مددهایی که بدو از صحت آلات و عضلات میرسد، جذب کند، و همچنین بخار روح قدیم را جذب نماید... پس مرگ، وفات کبری است، و آن رجوع اصلی روح و اعراض آن است از این بدن به ذات آن و نظر و وجه آن و خواب وفات صغری است و آن رجوع التفاتی روح و اعراض آن است بنظر وی و ابقاء وجه او و تعطیل آلات و عضلات و قوی و حرکات نفسانی و جسدانی، و مراد از قول خدای «اﷲ یتوفی الانفس حین موتها و التی لم تمت فی منامها فیمسک الّتی قضی علیهاالموت و یرسل الاخری الی اجل مسمی » آن است. از آنچه گفتیم حقیقت خواب و علت و سبب آن آشکار گردید و تفصیل این موضوع بدرازا کشد و عالم روح که روان در حال خواب و پس از موت بدان گراید عالم مثال و مقام هورقلیاست... (ایضاً همان مجله صص 93-94). و رجوع به رساله ٔ بهائیگری نوشته ٔسیداحمد کسروی چ 2 صص 19-22 شود.

فرهنگ معین

هورقلیا

(قَ) [عبر.] (اِ.) درخشش بخار، تشعشع بخار.

فرهنگ عمید

هورقلیا

درخشش بخار، تشعشع بخار، تابش هوای گرم،
عالمی بین عالم جسمانیات و عالم مجردات، عالم بالا، عالم دیگر، عالمی فوق این عوالم،

حل جدول

هورقلیا

تشعشع بخار


تشعشع بخار

هورقلیا

فرهنگ فارسی هوشیار

هورقلیا

‎ (اسم) قالب مثالی جسم مثالی. توضیح شیخ احمد کسائی در کتاب شرح الزیاره گوید: انسان را دو جسم و جسد است اما جسد اول مرکب از عناصر زمانیه استو این جسد مانند جامه ایست که انسان آنرا می پوشد و از تن بیرون می آوردظنرا نه لذتی است ونه المی نه طاعیت و نه معصیتی حاصل آنکه این جسد از انسان نیست. . . و اما جسد دوم جسد باقی است و آن طینتی است که (انسان) از آن آفریده شده و در گور او باقی ماند آنگاه که زمین جسد عنصری را بخوردو هر جز ء از وی پراکنده گردد و باصل خویش ملحق شود پس بخش آتشی به آتش پیوندد و بخش هوایی بهوا و بخش آبی به آب و بخش خاکی بخاک باز گردد جسد مزبور مستدیرا باقی ماند. . . و این جسد انسان است که نه زیاده گردد و نه کم شود و در قبرپس از زوال جسد عنصری که کثافت و اعراض مسمی بجسد عنصری زایل گردد دیدگان حسی آنرا نه بیند و از این رو چون جسد پوشیده و محو گردد چیزی یافته نشود چنانکه بعضی گفته اند که جسد معدوم شود و چنین نیست بلکه آن در قبر خویش است امادیدگان مردم دنیا - بعلت کثافیت که در ابصار است - آنرا ننگرند و چیزی را جز از نوع خویش نه بیند. . . و چون خدای سبحانه بعث آفریدگان را اراده کند برهمه زمین آبی از دریای زیر عرش ببارد سردتر از برف و آنرا صاد گویند و آن در قرآن مذکوراست. پس روی زمین را دریایی فراگیرد که ببادها تموج پذیرد واجزای هرشخص مصفی گردد واجزای جسد وی د ر قبر او مستدیر یعنی بهیئت بنیه وی در دنیا‎ - جمع گردد جزوهای سر وبدان جزوهای گردن متصل شود وسپس گردن بجزوهای سینه وسینه بشکم پیوندد وهکذا واجزاییاززمین بااومزج شود پس در قبروی بروید چنانکه سماروغ در رستن خویش. پس چون اسرافیل درصور بدمد روانها پرواز گیرند هر روانی بسوی گور جسد خویش و در آن داخل شود. پس زمین از آن شکافته گردد چنانکه از سماروغ شکافته شود. آنگاه ایشان ایستاده اند ونظرکنند. واین جسد باقی اززمین هورقلیاست وآن جسدی است که بدان حشر و داخل بهشت و دوزخ شوند.

معادل ابجد

هورقلیا

352

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری