معنی همو

لغت نامه دهخدا

همو

همو. [هََ] (ق + ضمیر) (از: هم + او) نیز او. همچنین او:
با نکوکردگان نکو می کرد
قهر بدگوهران همو می کرد.
نظامی.

همو. [هََ م ْوْ] (ع مص) روان شدن اشک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).

همو. [هََ] (اِخ) دهی است از بخش کلیبر شهرستان اهر که 10 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).


ارنم

ارنم. [اَ ن ُ] (اِخ) بقول نصر وادیی است در حجاز و همو گوید که آنرا اریم با یاء هم خوانده اند. (معجم البلدان).


غنوی

غنوی. [غ َ ن َ] (اِخ) معمربن عبداﷲبن نافعبن نضله ٔ غنوی. همو بود که در حجهالوداع موی سر رسول خدا را تراشید. (از تاریخ گزیده چ لندن ص 214).


زبینی

زبینی. [زَ] (اِخ) اوس بن مالک بن زبینهبن مالک. ازاشراف بود و همو وام ابن عرس را بپرداخت. (ازانساب سمعانی). رجوع به زبینه (...بن مالک) و زبینی شود.


زیور دادن

زیور دادن. [زی وَ دَ] (مص مرکب) زیور بستن. آرایش دادن. (آنندراج):
همو داد زیور سمرقند را
سمرقند نی، آنچنان قند را.
نظامی (از آنندراج).
رجوع به زیور و زیور بستن و دیگر ترکیبهای زیور شود.


اوربانوس

اوربانوس. (اِخ) (1568- 1644م.) پاپ (1623- 1644 م.) متولد فلورانس. در دوره ٔ او آلمان گرفتار جنگ سی ساله بود. در کارهای کلیسا فعال بود. بر شکوه و جلال رم بسیار افزود. همو بود که حکم تکفیر گالیله را تصویب کرد. (دایرهالمعارف فارسی).

فرهنگ فارسی هوشیار

همو

هم او نیزوی:. . . و همو (فضل چغانی) در صفت نرگس گوید. کس نباشد قمار دوست چو او زان همه طایفه هموست همو. (مسعود سعد)


همو راژی

فرانسوی خونروی خوندماغی


همو گلبین

فرانسوی سرخابه


همو سکسو آلیسم

(اسم) ارضا ء وتشفی غریزه جنسی با همجنس عارضه تمایل به همجنس. توضیح بنا بعقیده مکتب تحلیل روانی کسانی که دچار چنین عارضه ای هستند که در صورت مراجعه به روان پزشک و رفع عقده های روحی معالجه خواهند شد.

فرهنگ عمید

همو

هم‌او: کس نباشد قماردوست چو او / زآن همه طایفه هموست همو (مسعودسعد: ۴۶۲)،

حل جدول

همو

مخفف هم او


مخفف هم او

همو

معادل ابجد

همو

51

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری