معنی همشیره
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(~. رِ) (اِ.) خواهر.
فرهنگ عمید
کسی که با دیگری از یک پستان شیر خورده باشد،
[مجاز] خواهر: غلامانی همه کاری به بزم و رزم شایسته / همه چون شید در مجلس همه چون شیر در میدان ـ همه با تیر همرخت و همه با نیزه همخوابه / همه با شیر همشیره همه با پیل همدندان (مسعودسعد: ۳۶۴)،
حل جدول
آباجی، خواهر، باجی
مترادف و متضاد زبان فارسی
آباجی، باجی، خواهر، دده، شاباجی
فارسی به انگلیسی
Sibling, Sister
فارسی به عربی
اخت
ترکی به فارسی
پرستار
فرهنگ فارسی هوشیار
آنکه با دیگری بدون قرابت نسبت از یک پستان شیر خورد، همچنین به خواهر فرد اطلاق می شود
فارسی به آلمانی
Schwester (pl)
واژه پیشنهادی
خواهر، آباجی، دادو، خوار
معادل ابجد
560