معنی هلمند

لغت نامه دهخدا

هلمند

هلمند. [هَِ م َ] (اِخ) سیستان. (یادداشت مؤلف). در متون اوستایی بدین صورت آمده است. رجوع به هیرمند شود.


پغمان

پغمان. [پ َ] (اِخ) سلسله ٔ کوهی نزدیک کابل به هندوکش و کوه بابا پیوسته است سرچشمه ٔ رود هلمند. (هیرمند - هندمند) از سلسله ٔ غربی آن کوه است. احتمال دارد که کوه اوشیدرن یا اوشیدم که هر دو یکی است و مکرراً در اوستا یاده شده همان سلسله ٔ کوهی باشد که رود هلمند از آن میخیزد. (از تفسیر یشتها تألیف پورداود ج 2 ص 297).


گودی زره

گودی زره. [گُو زِ رِه ْ] (اِخ) همان گودزره است که دریاچه ای است در جنوب دریاچه ٔ هامون و جنوب غربی افغانستان. وقتی که برفهای سرچشمه ٔ هلمند آب میشود آب دریاچه ٔ هامون زیاد می شود و به واسطه ٔ جویی موسوم به شله یا شلاق به گودی زره می پیوندد. مساحت گودرزه از خاور به باختر صد میل و عرضش سی میل است. این دریاچه شلاق هامون هم نام دارد. رجوع به یشتها ج 2 ص 299، 296، 293، 290 و جغرافیای طبیعی کیهان صص 94-95 و سرزمین های خلافت شرقی، و گودزره در همین لغت نامه شود.


ارغنداب

ارغنداب. [اَ غ َ / غ ُ] (اِخ) خشمگین آب. (جهانگیری) (برهان). رودخانه ای است که مابین عراق و آذربایجان واقع است. (جهانگیری) (برهان). آبی است مابین عراق و آذربایجان. (رشیدی). رودخانه و آبادیی است میانه ٔ عراق عجم و آذربایجان. (مرآت البلدان). || رودخانه ای باشد که در نواحی قندهار بگذرد. (جهانگیری) (برهان). آبی است مابین سیستان و قندهار. (رشیدی). یکی از آب راهه های رود هیلمند به افغانستان. ارغنداب رود مهمی است که در سرزمین داور برود هلمند پیوندد وارغنداب و مملکتی که گذرگاه آنست نزد مورخین و جغرافیون قدیم یونان ارخوزیا نامیده شده، در کتیبه های داریوش هراووتی و در اوستا هرخوائیتی نام دارد. (یشتها تألیف پورداود ج 2 ص 298 و ج 3 ص 345) (یسنا تألیف پورداود ج 1 ص 65).


زرنگ

زرنگ. [زَ رَ] (اِخ) نام شهری است که حاکم نشین سیستان بوده. (برهان) (از ناظم الاطباء) (از جهانگیری). شهری است از سیستان بناکرده ٔگرشاسب. (فرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا) (از آنندراج):... و آنرا زره نیز گویند به تقدیم زاء بر راء بوزن گره و بحیره سیستان را بنام شهر زره و آب زره خوانده... (انجمن آرا) (آنندراج). در قدیم «زرنکه » (درنژینه) بعدها «سکستنه » سجستان، سیستان شده و آن شامل حوضه ٔ سفلای رود هلمند، شاید تا زمین داور می شد... معرب آن زرنج است و بجای آن زاهدان کنونی است و خرابه های زرنگ هنوز در آنجا دیده می شود. حاکم بصره سرداری بنام عبدالرحمن بن سمره را مأمور حمله به سیستان کرد و اوزرنج را در حصار گرفت و تسخیر کرد. (حاشیه ٔ برهان چ معین). رجوع به دایره المعارف اسلام شود. نام قدیم آن (سیستان) زرنگ بود پس از مهاجرت سکه ها... در زمان فرهاد دوم اشکانی (136- 128 ق.م.) و اردوان دوم (127- 124 ق.م.) به طرف جنوب گروهی از آنان در زرنگ مستقر شدند. از این زمان زرنگ بنام آنان سکستان خوانده شد. (از فرهنگ فارسی معین ج 5). قصبه ٔ سیستان است شهری با حصار است و پیرامن او خندق است که آبش هم از وی برآید و اندر خانه های وی آب روانست و شهر او را پنج در است از آهن و ربض او باره دارد و او را سیزده در است و گرمسیر است. (حدود العالم):
آنکه برکند به یک حمله در قلعه ٔ تاغ
وآنکه بگشاد بیک تیر در ارگ زرنگ.
فرخی.
هزار باره گرفته ست به ز باره ٔ ارگ
هزار شهر گشاده ست به ز شهر زرنگ.
فرخی.
دو بهره ابر پشت پیلان جنگ
فرستاد تا سوی شهر زرنگ.
اسدی (از فرهنگ رشیدی وانجمن آرا).
رجوع به ایران باستان ج 2 ص 1452، 1571، 1596، 1609، 1610، 1656 و ج 3 ص 2008، 2083، 1993، 2190، 2189، 2187، 2214، 2223، 2231، 2258، 2261، 2263، مزدیسنا ص 212 و 427، یسنا ص 61، تاریخ سیستان و ایران در زمان ساسانیان شود.


پشتو

پشتو. [پ َ / پ ُ] (اِخ) یا پختو نام لهجه ای در افغانستان و آن شعبه ای است از زبانهای ایرانی. (دائرهالمعارف اسلامی ج 1 ص 152). پشتو ظاهراً از لفظ پشتون یا پختون آمده است که نام قبیله ای از آریاهای ایرانی است. آقای عبدالحی حبیبی آورده اند:...این زبان اصلا جزء زبانهای هندواروپائی است و با زبانهای قدیم آریائی مانند سانسکریت و زندقرابت مستقیم دارد... این زبان منسوب به قوم پشتون است لفظ پشتون در ریگویدا پکهت آمده و با نام بخدی، بختی که در کتاب اوستا برای باختر و بلخ ذکر شده ربط دارد. هرودوت مورخ یونانی آنرا پکتیس و پکتویس و سرزمین آنها را پکتیکا ذکر کرده و بطلمیوس هم آنرا پکتین نوشته است پس نام پشتو از همان پکهت - پکتویس -پکتین ساخته شده و پشتو و پختو تلفظ میشود... در پشتو سی حرف موجود است که بیست و شش حرف آن صامت و چهار مصوت است. آثار ادبی پیش از اسلام این زبان بدست نیامده ولی بعد از قرن اول هجری اشعار و منظوماتی موجود است که بر حیات ادبی این زبان در اوائل اسلام دلالت میکند. کتاب پته خزانه (گنجینه ٔ پنهان) که بسال 1142هَ. ق. 1729 م. در قندهار نوشته شده باستناد کتب قدیمه ٔ پشتو برخی از منظومات و اشعار پشتو را که به قرن دوم هجری تعلق دارد نقل کرده است. شعرای قدیم پشتوکه اشعارشان تاکنون بدست ما رسیده بقرار ذیل است:
قدیم ترین شاعر پشتو که یک منظومه ٔحماسی او را مؤلف کتاب پته خزانه به استناد تاریخ سوری نقل کرده امیر کرور پسر امیر پولاد سوری است که بسال 139 هَ. ق./ 756 م.در مندش غورامیر بود و بسال 154 هَ. ق./ 770 م. درجنگلهای پوشنج هرات مرده است. دیگر از شعرای قدیم که اشعار وی را پته خزانه از کتاب لرغونی پشتانه یعنی افغانهای قدیم نقل کرده ابومحمد هاشم بن زیاد السروانی بستی است که بسال 223 هَ. ق./ 837 م. در سروان هلمند متولد شد وی بزبان پشتو کتاب دسالووزمه یعنی نسیم ریگستان را نوشته است. دیگر از شعرای قدیم پشتو شیخ رضی لودی برادرزاده ٔ شیخ حمید لودی پادشاه ملتان است که در حدود سال هزار مسیحی میزیست. شعرای دیگر که پیش از سال هزار مسیحی درگذشته اند بقرار ذیل اند بیتنی در حدود سال هزار مسیحی، اسماعیل سربنی در حدودسال هزار مسیحی، شیخ اسعد سوری شاعر دربار سوریهای غور (متوفی بسال 425 هجری / 1033 م.) شکارندوی بن احمد کوتوال فیروزکوه غور متوفی در حدود سال 1150 م. ملک یار غرشین متوفی در حدود سال 1150 م. تایمنی متوفی در حدود سال 1150 م. قطب الدین بختیار کاکی بن احمدبن موسی متولد بسال 575 هَ. ق./ 1179 م. و متوفی بسال 633 هَ. ق./ 1235 م.، شیخ تیمن بن کاکر متوفی در حدود سال 1150 م. شیخ متی بن شیخ عباس بن عمربن خلیل متوفی بسال 623 هَ. ق./ 1226 م.، باباهوتک متولد بسال 661 هَ. ق./ 1262 م. و متوفی بسال 740 هَ. ق./ 1339م.، سلطان بهلول لودی متوفی بسال 894 هَ. ق./ 1488م. خلیل خان نیازی متوفی در حدود سال 1188 م. اکبر زمین داوری متوفی در حدود سال 1350 م. شیخ عیسی مِشوانی متوفی در حدود سال 1465 م. شیخ بستان بریخ متوفی در حدود سال 998 هَ. ق./ 1559 م.، ملاالف هوتک متوفی در حدود سال 1591 م.، ملامست زمند متوفی در حدود سال 950 هَ. ق./ 1543 م.، میرزاخان انصاری متوفی در حدود سال 1591 م.، دولت اﷲ لوانی متوفی در حدود سال 1591 م. زرغون خان نورزی فراهی متوفی بسال 921 هَ. ق./ 1515 م. دوست محمد کاکر متوفی در حدود سال 900 هَ. ق./ 1494 م. علی سرور لودی متوفی بسال هزار هَ. ق./ 1591 م.. بعد از سال هزار هجری شعراء و مصنفان بسیاربزبان پشتو سخن گفته اند از آن جمله خوشحال خان ختک وعبدالرحمن بابا متولد بسال 1042 هَ. ق./ 1632 م. وحمید مهمند متوفی در حدود سال 1690 م. و پیرمحمد کاکر متوفی در حدود سال 1770 م. از بعد از سال هزار هجری کتب و دیوانهای بسیار بزبان پشتو موجود است که عدد آنها به پانصد میرسد و آن کتب در دین و تصوف و تبلیغ و شعر و ادب و فلسفه و اخلاق و فقه و طب و غیره است در ذیل نام برخی از آنها ذکر میشود: 1- قدیم ترین کتابی که بزبان پشتو نوشته شده ولی نسخه ٔ آن موجود نیست اما مؤلف پته خزانه از آن ذکر میکند کتاب سالووزمه یعنی نسیم ریگستان است که مؤلف آن زبدهالفصحا ابومحمد هاشم بن زیارالسروانی البستی است و بسال 223 هَ. ق./ 837 م. در سروان هلمند متولد و بسال 297 هَ. ق./ 909 م. در بست وفات یافته. وی از شاگردان ادیب معروف عرب بن خلاد ابوالعیناست و کتاب سالو و زمه را در بحث اشعار عرب نوشته است و مؤلف کتاب پته خزانه وجود این کتاب را بنقل از لرغونی پشتانه نوشته است. 2- تذکرهالاولیای افغان که بعد از سال 612 هَ. ق. 1215/ م. در ارغسان قندهار نگاشته شده و مؤلف آن سلیمان بن بارک خان قوم ماکوصابزی است. این کتاب شرح حال بسیاری از شعرا و اولیاء افغان را آورده است و بسال 1319 هَ. ش. در کابل شش صفحه آن در جلد اول پشتانه شعرا عکس برداری شده و نشر یافته است. 3- دخدای مینه یعنی محبت خدا که مجموعه ٔ اشعار شیخ متی قوم خلیل است این شاعر در سال 623 هَ. ق./ 1226 م. متولد و بسال 688 هَ. ق./ 1289 م. درگذشته است و در قلات قندهار مدفون است. 4- اعلام اللوذعی فی الاخبار اللودی. کتابی بود بزبان پشتو از احمدبن سعید لودی که بسال 686 هَ. ق./ 1287 م. در شرح حال خاندان شاهان لودی نوشته و اشعار وی در آن کتاب نقل شده است. 5- تاریخ سوری تألیف محمدبن علی البستی در شرح حال خاندان شاهان غور که قصاید قدیم دربار شاهان سوری و غوری بزبان پشتو در این کتاب آمده است سه کتاب مذکور در حدود سال 1200 م. تألیف شده است. 6- لرغونه پشتانی یعنی افغانهای قدیم تألیف شیخ کته بن یوسف بن متی قوم خلیل است که در حدود سال 700 هَ. ق./ 1300 م. نوشته شده و حاوی شرح حال بسیاری از مشاهیر شعرا و علما و بزرگان است و مؤلف کتاب پته خزانه بسی از آثار ادبی زبان پشتو را از این کتاب نقل کرده است. 7- تذکرهالاولیاء افغان تألیف شیخ قاسم بن شیخ قدم بن محمد زاهدبن میردادبن سلطان بن شیخ کته سابق الذکر است که شیخ قاسم در 956 هَ. ق./ 1549 م. در بدنی پشاور متولد و بسال 1016 هَ. ق./ 1607 م. وفات یافته است. 8- دفتر شیخ مَلی، تألیف آدم بن ملی بن یوسف بن مندی بن خوشی بن کندبن خوشبون است که در شرح حال فتوحات سوات و تقسیم زمین های آنجا در حدود 820 هَ. ق./ 1417 م. نوشته شده است. 9- تاریخ کجوجان رانی زی حاوی تاریخ سوات و بنیر که در حدود سال 900 هَ. ق./ 1494 م. نوشته شده است. 10- غَرغَشت نامه منظومه ٔ دوست محمد کاکر ولد بابرخان که بسال 929 هَ. ق./ 1522 م. نظم شده و حاوی شرح غرغشت و دیگر بزرگان افغان بود. 11- بوستان اولیا تألیف شیخ بوستان ولد محمد اکرم قوم بُریخ که بسال 998هَ. ق./ 1589 م. در شوراوک قندهار نوشته شده و مؤلف آن در سال 1002 هَ. ق./ 1593 م. در احمدآباد گجرات وفات یافته است. 12- خبر البیان تألیف بایزید پیرروشان ولد عبداﷲ متولد بسال 932 هَ. ق./ 1525 م. مدفون در بته پور حاوی تبلیغات مسلکی وی. 13- مخزن الاسلام آخوند درویزه بن گدابن سعدی متوفی 1048 هَ. ق./ 1638 م. که در پشاور مدفون است و کتابش حاوی مسائل دینی و تبلیغات مخالف پیرروشان است. 14- کلید کامرانی تألیف کامران خان بن سدوخان سرسلسله ٔ قوم سَدوزائی است که بسال 1038 هَ. ق./ 1628 م. آنرا در شهر صفای قندهار نوشته و شرح حال بسی از شعرا و بزرگان افغان را در آن نگاشته است. 15- تحفه ٔ صالح تألیف ملااله یا رالکوزائی که تذکره ٔ رجال مشهور افغان است در حدود سال 1590 م. 16- سلوک الغزاه تألیف ملامست زمند در حدود 1610 م. حاوی مضامین تبلیغی درباره ٔ جهاد. 17- ارشاد الفقراء منظوم خانم نیک بخته بنت شیخ اله داد قوم مموزی که بسال 969 هَ. ق./ 1561 م. منظوم شده است. 18- ترجمه ٔ منظوم بوستان سعدی که زرغونه بنت ملادین محمد کاکر در سال 903 هَ. ق./ 1497 م. منظوم داشته. 19- دیوان رابعه حاوی اشعار وی در سال 915 هَ. ق./ 1509 م. گرد آمده است. 20- پته خزانه یعنی گنجینه ٔ پنهان تألیف محمدبن داودخان هوتک تذکرهالشعرای مهم زبان پشتو که در سال 1142 هَ. ق./ 1729 م. در قندهار به امر شاه حسین هوتک نوشته و این کتاب درسال 1323 در کابل به تصحیح و تحشیه ٔ عبدالحی حبیبی از پشتو تولنه نشر شده است. محمد هوتک متولد بسال 1084 هَ. ق./ 1653 م. دو کتاب دیگر هم به پشتو نوشته که یکی خلاصهالفصاحه و دیگر خلاصهالطب نام دارد.
غیر از این: کتب بسیار از نظم و نثر در پشتو موجود است که در اینجا ذکر نشده و بسی هم غیرمطبوع مانده است. ازعصر احمدشاه بابا پشتو در افغانستان زبان دربار شاهان بوده و اولین کتاب درسی آنرا در عصر احمدشاهی پیرمحمد کاکر بنام معرفهالافغانی نوشته است بعد از آن اولین دستور افعال زبان پشتو در سال 1220 هَ. ق./ 1805) در هند بنام ریاض المحبه از طرف نواب محبت خان پسر حافظ رحمت اﷲخان مشهور قوم بریخ افغان نوشته شده و نواب اﷲ یارخان پسر دیگر حافظ رحمت خان بسال 1222 هَ. ق./ 1808 م. کتاب لغات پشتو را بنام عجائب اللغات نوشت. در حدود سال 1290 هَ. ق./ 1873 م. امیر شیر علیخان القاب مأمورین و عناوین عسکری را به پشتو ترجمه کرد و بعد از سال 1300 هَ. ق./ 1882 م. کتب بسیار بزبان پشتو در کابل نشر شد بعد از سال 1920 م. که پشتومرکه (انجمن ادبی پشتو) در کابل تأسیس شد کتب درسی و دستور زبان و لغات پشتو را نوشتند ولی در حدود سال 1937 م. در کابل پشتو تولنه (فرهنگستان پشتو) تأسیس و بسی از کتب درسی - علمی و ادبی - بزبان پشتو طبع و نشر شد - انتهی. مسئله ٔ احیای زبان پشتو حلقه ای از سلاسل فریب و رشته ای از حبائل حیله ٔ سیاست های غربی است که برای تجزیه و تفریق ملل شرقی از دیرباز گسترده شده است و درست بدان ماند که امروز ملت فرانسه زبان غنی و بلیغ خود را بلهجه ٔ برتن یا باسک و ایران زبان فردوسی و حافظ را بزبان ولایتی سمنانی و بلوچی تبدیل کردن خواهد و مکروا و مکراﷲ و اﷲ خیرالماکرین. (قرآن 3 / 54).
|| مرطبان سفالین باشد و معرب آن بستوق است. (برهان قاطع). و آنرا بشتو نیز خوانند. (فرهنگ جهانگیری). بستوی ترشی و غیره.


غور

غور. (اِخ) نام ولایتی است معروف نزدیک به قندهار. (برهان قاطع). نام ولایتی است در میان خراسان قریب به غزنین و غرجستان است و اهالی آن در ایام خلافت حضرت علی بن ابیطالب علیه السلام شرف اسلام یافته، بخط مبارک حکم حکومت گرفتند و تا زمان غزنویه آن منشور در میان این طایفه بود، و در زمان بنی امیه که اغلب اهالی بلاد اسلام در حق آن امام به ناحق ناسزا میگفتند اهل آن ولایت با آنان موافقت نکرده، ولات بنی امیه را به ولایت راه ندادند. حکیم انوری گفته:
عرصه ٔ مملکت غور چه نامحدود است
که در آن عرصه چنین لشکر نامعدود است !
و بیشتر بلاد آن کوهستان است و از این رو آن را غور غرجستان و غرشستان گویند؛ زیرا که در لغت آنان غرجستان کوهستان است. حکام غور بعد از غزنویه مشهورند، و منسوب به غور را غوری میگویند، و غوریان جمع اهالی آنجاست. (از انجمن آرا) (آنندراج). ناحیتی است کوهستانی در افغانستان میان هرات و غزنه. (قاموس الاعلام ترکی). سرزمینی کوهستانی در افغانستان میان وادی هلمند و هرات، و امروز آن را هزارداستان نامند. (اعلام المنجد). ناحیتی است در مشرق غرجستان و جنوب مروالرود و شمال غزنه. در «حدود العالم » چنین آمده است: غور ناحیتی است به حدود خراسان اندر میان کوهها و شکستگیها، و او را پادشائی است که غورشاه خوانند او را، قوتش از میر گوزکانان است، و اندر قدیم این ناحیت غور همه کافران بودندی اکنون بیشتر مسلمان اند و ایشان را شهرکها و دهها بسیار است، و از این ناحیت پرده و زره و جوشن و سلاحها نیکو افتد و مردمانش بدخوند و ناسازنده و جاهل، و مردمانش سپیدند و اسمر - انتهی. و در نزهه القلوب آمده است: غور ولایتی است و شهرستان آن را آهنگران خوانند. از اقلیم چهارم است. طولش از جزایر خالدات «صط» و عرض از خط استوا «له » و قریب سی پاره دیه از توابع آنجاست و مردم آنجا را به بلاهت نسبت کنند. (نزهه القلوب چ لیدن ص 154). و یاقوت در معجم البلدان گوید: غور کوههایی و ولایتی بین هرات و غزنه است، و بلادی سردسیر و پهناور و ترسناک است و با اینهمه شهر مشهوری ندارد و بزرگترین ناحیه ٔ آن قلعه ای است که آن را فیروزکوه نامند و مقرّ پادشاهان آنجاست - انتهی. اصطخری گوید: اما غور دارکفر است و بسبب آنکه در آن مسلمانانی هستند آن را در ضمن بلاد اسلام آوردیم، و آن کوههایی آباد دارای چشمه ها و باغها و رودخانه هاست، و در پیرامون غور، عمل هرات تا فره و از فره تا بلدی داور و از بلدی داور تا رباط کروان و از رباط کروان تا غرج الشار و از غرج الشار تا هرات، و همه ٔ آنها مسلمان هستند. (مسالک الممالک اصطخری ص 272). کازیمرسکی گوید: غور نام کشوری است واقع در جنوب غزنین و فتح آن را بعض مورخان به زمان امیرالمؤمنین (ع) نسبت میدهند و فتح کامل آن به عهد محمود غزنوی بود -انتهی. دمشقی در نخبه الدهر گوید: جبال غور ناحیتی بزرگ است که قلعه هایی بسیار دارد و در زمان قدیم مملکتی مستقل بود، و ملک غورستان را سام میگفتند و این علم به هر یک از قسمتهای آن اطلاق میشد و از شهرهای معروف غور و خجستان، اوقه، کروخ، مالان، رامین و بوشنج بود. (نخبه الدهر ص 224). در «جغرافیای تاریخی سرزمینهای خلافت شرقی » تألیف لسترنج چنین آمده است: ناحیه ٔ بزرگ کوهستانی در سمت خاور و جنوب غرجستان معروف بود به غور و غورستان، و از هرات تا بامیان و حدود کابل و غزنه امتداد داشت که عبارت از منطقه ٔ جنوب رودخانه ٔ هرات باشد. جغرافی نویسان قرون وسطی به این مطلب اشاره کرده اند که رودهای بزرگ مثل هریرود و هیرمند و خواش و فره (که به دریاچه زره میریزد) از این ناحیه سرچشمه می گیرند، و از حدود غرجستان نیز رود مرغاب برمیخیزد. از جغرافیای این منطقه کوهستانی متأسفانه شرحی به ما نرسیده است و محل شهرها و قلعه های آنجا که در تواریخ ذکر گردیده معین نیست. در قرن چهارم هجری به گفته ٔ ابن حوقل غور بلاد کفر بود، گو اینکه جماعتی از مسلمانان نیز در آنجا میزیستند. دره های آنجا معمور بود و چشمه ها و نهرها و باغهای بسیار داشت، و به داشتن معادن نقره و طلا معروف بود، و اکثر این معادن در ناحیه ٔ بامیان و پنجهیر (رجوع به پنجهیر و همین کتاب ص 375 شود.) قرار داشت و غنی ترین آنها در محلی موسوم به خرخیز واقع بود. پس از زوال دولت سلطان محمود غزنوی، امرای غور که سابقاً از اعوان و یاران وی بودند استقلال یافتند و قلعه ٔ فیروزکوه را مرکز فرمانروایی خود قرار دادند. فیروزکوه قلعه ٔ بزرگی بود درکوهستان، ولی امروز محل آن معلوم نیست. امرای غور از نیمه ٔ قرن ششم هجری تا سال 612 هَ. ق. که خوارزمشاه بساط حکومت آنان را درهم پیچید استقلال داشتند و چند سال بعد از آن فتنه ٔ مغول یکباره دولت آنان را برانداخت، ولی پیش از آن تاریخ، یعنی در سال 588 هَ. ق. امرای غور توانستند قسمت عمده ٔ شمال هندوستان را تسخیر کرده سلطنت خود را در سرتاسر بلادی که از دهلی تا هرات امتداد داشت بسط دهند. پس از اینکه مغولان سلطنت غوریان را واژگون کردند، باز غلامان و عمال آنان مدت مدیدی یعنی تا سال 962 هَ. ق. بر دهلی فرمانروایی داشتند. غور یا غورستان میان سالهای 543 و 612 هَ. ق. در ایام سلطنت امرای غور (از خاندان سام) به اوج شکوه و جلال خود رسید. یاقوت در وصف فیروزکوه پایتخت بزرگ آنان سخن رانده است. ولی تفصیلی درباره ٔ آن ذکر نکرده است. حمداﷲ مستوفی بطور اجمال از آن دژ گفتگو کرده، گوید: از شهرهای مهم آن ناحیه یکی «هنگران » است، ولی قرائت صحیح این کلمه معلوم نیست. در سال 619 هَ. ق. سراسر آن منطقه پایمال لشکریان چنگیز شد و فیروزکوه قهراً به تصرف آنان درآمد و با خاک یکسان گردید. دو قلعه ٔ معروف و عظیم آن ناحیه یکی «کلیون » و دیگری «فیوار» که ده فرسخ با هم فاصله داشتند و محل صحیح آنها درست معلوم نیست نیز پس از مقاومت بسیار تسلیم مغولان گردیدند و با خاک یکسان شدند. قزوینی در قرن هفتم هجری یکی دیگر از شهرهای مهم غور را بنام «خوست » ذکر کرده، و دور نیست که آن شهر با «خشت » واقع در حوالی سرچشمه ٔ هریرود که در اوایل این فصل از آن گفتگو کردیم یکی بوده است. در زمان امیر تیمور جز قلعه ٔ «خستار» از محل دیگری در بلاد غور ذکری به میان نیامده است و محل این قلعه نیز معلوم نیست. شهر بامیان کرسی ولایت بزرگی بهمین نام بود که قسمت خاوری غور را تشکیل میداد و خرابه های کهنه ٔ آن حکایت میکند که زمانی قبل از ظهوراسلام یکی از مراکز مهم بوده است. اصطخری در قرن چهارم هجری بامیان را به اندازه ٔ نصف بلخ شمرده گوید: بر فراز تپه ای جای دارد ولی بارو ندارد. ولایت آن در غایت خرمی است و نهر بزرگی آن را آبیاری میکند. مقدسی از «مدینهاللحوم » نیز اسم برده است که معلوم نیست کتابت صحیح آن چگونه است. وی درباره ٔ آن شهر گوید: یکی از بنادر خراسان و از خزاین سند است. سرمای سخت و برف بسیار دارد، و از محسناتش آنکه کک و عقرب در آنجا نیست. مسجد جامعی در داخل شهر و بازارهایی در حومه ٔ آن واقع است و خود شهر چهار دروازه دارد. در قرن چهارم هجری در ولایت بامیان چندین شهر بود که محل آنهاامروز بر ما معلوم نیست. از جمله ٔ بزرگترین شهرهای آن «بسغورفند» و «سکیوند» و «لخراب » بوده است. در آغاز قرن هفتم هجری یاقوت شرح مفصلی درباره ٔ بت های بزرگ بامیان ذکر کرده، گوید: آنجا بتخانه ای است بسیار بلند بر ستونهایی استوار، و در آن شکل همه ٔ پرندگانی که خداوند آفریده است نقش گردیده. بر سطح کوه دو بت بزرگ از پایین تا قله ٔ کوه کنده شده است که یکی را سرخ بت و دیگری را خنگ بت (بودای سرخ و بودای خاکستری) مینامند، و گوید: آنها را در تمام جهان همتایی نیست. قزوینی از خانه ٔ زرین بامیان و دو مجسمه ٔ بزرگ بودا سخن رانده، گوید: معادن زیبق و چشمه ٔ گوگردی در آن حوالی است. ویرانی بامیان و ولایت آن تا پنجهیر چنانکه ذکر شد، نتیجه ٔ خشم چنگیز است، چون نواده ٔ او موتوکن پسر جغتای در محاصره ٔ بامیان کشته شد، لشکریان مغول فرمان یافتند تا باروی شهر و تمام ابنیه ٔ آن رابا خاک یکسان نمایند، و اجازه ندهند هیچکس در آنجا زیست کند یا بنایی در آنجا ساخته شود. از آن پس نام بامیان به «موبلق » بدل شد که در زبان مغولی بمعنی «شهر لعنت شده » است و از آن زمان بامیان بصورت بیابانی خشک و خالی درآمد. (جغرافیای تاریخی سرزمینهای خلافت شرقی صص 443- 445). و رجوع به تاریخ بیهق ص 18، قاموس الاعلام ترکی، العقد الفرید ج 7 ص 284، التفهیم بیرونی ص 199، اخبار الدوله السلجوقیه ص 17 و 59، فهرست تاریخ جهانگشای جوینی، فهرست تاریخ گزیده، فهرست تاریخ سیستان، فهرست جامع التواریخ رشیدی، فهرست لباب الالباب، فهرست تاریخ حبیب السیرچ خیام، فهرست نزهه القلوب ج 3، فهرست سبک شناسی بهارج 1 و 2 و 3، فهرست تاریخ ادبیات ایران «از سعدی تا جامی » ادوارد براون ترجمه ٔ علی اصغر حکمت ج 3 شود:
ای چون مغ سه روزه به گوراندر
کی بینمت اسیر به غور اندر؟
عنصری.
ولایت غور به طاعت وی آمدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 108). بخواب دیدم که من به زمین غور بودمی. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 108). امیر محمود به دو سه دفعه از راه زمین داور بر اطراف غور زد. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 115).
آن شنیدی که در نواحی غور
بود جایی و مردمش همه کور؟
سنایی (از انجمن آرا) (آنندراج).
تا چنان امامی و صحابیی در حرم رسول کشته آمدزنان و پردگیان او چون بردگان غور و غرچه اسیر و متحیر نگاه میکردند. (کتاب النقض ص 392). امروز در رقعه ٔ زمین سه شاه مذکوراند. خوارزمشاه در سرحد ترکستان و ملک غور بر لب هندوستان. (المضاف الی بدایع الازمان ص 34).
حبش تا خراسان و چین تا به غور
بفرمان او گشت بی دست زور.
نظامی.
خراسان و کرمان و غزنین و غور
بپیمود هر یک به سم ستور.
نظامی.
بزرگی جفاپیشه درحد غور
گرفتی خر روستایی بزور.
سعدی (بوستان).
آن شنیدستی که در صحرای غور
بارسالاری بیفتاد از ستور.
سعدی (گلستان).
- کوه غور، کوههایی که در ولایت غور قرار دارد. رجوع به غور مذکور در پیش شود:
نه کوه غور بادا، نه دز غور
که آنجا گشت چشم بخت من کور.
(ویس و رامین).
وز بهر خز و بز و خورشهای چرب و نرم
گاهی به بحر رومی و گاهی به کوه غور.
ناصرخسرو.


ارنگ

ارنگ. [اَ رَ] (اِخ) (رودِ...) در اوستا ( (رَنگها)) اسم رودی است با آنکه مکرراً در اوستا از آن اسم برده شده است و در کتب پهلوی غالباً به آن برمیخوریم باز تعیین محل آن مشکل و بطور حتم نمیدانیم که کدام از رودهای معروف حالیه در قدیم چنین نامیده میشده است. بواسطه ٔ قاصر بودن عبارات اوستا و درهم و برهم بودن مندرجات کتب پهلوی راجع به آن مستشرقین هر یک رود معروفی را حدس زده اند، وندیشمان گمان میکند که در اوستا از رود رنگها سند مقصود باشد. هارلز مینویسد که آمودریا (جیحون) از آن اراده شده است. اشپیگل و یوستی و گایگر به سیردریا حدس زده اند. دُلاگارد بسیار دور رفته و آنرارود معروف روسیه وُلگا پنداشته است. دارمستتر بکلی از مشرق منحرف گشته آن رادر مغرب عبارت از دجله دانسته است. مارکوارت می نویسد از بندهشن که ذکرش بیاید مفهوم میشود که رنگها (ارنگ) رود زرافشان باشد در سغد. بارتولومه و وست آنرا رود داستانی و افسانه ونیم افسانه تصور کرده اند. بی شک در عهد اوستا رنگها اسم رود مخصوص معروفی بوده است و بعدها بمرور زمان ازتعیین محل آن قاصر آمده اند تا آنکه در عهد تدوین کتب پهلوی که حالا در دست داریم این رود رنگ و روی رود معنوی گرفته یا بقول برخی از مستشرقین مثل رود افسانه ای شده. در میان احتمالات مذکوره سِند و وُلگا کمتر جالب دقت است مندرجات اوستا نیز تا بیک اندازه بر خلاف این است که رنگها در مغرب و از آن دجله مقصود باشددر بندهش بسا کلمه ٔ اَرَگ یا ارنگ بجای رنگهای اوستا استعمال شده است، در فصل بیستم که مخصوصاً از رودها صحبت میدارد در آغاز مفصلاً از ارنگ و وه روت یاد کرده گوید ( (دو رود از شمال (اپاختر) البرز (هربورچ) یکی بسوی مغرب (خوروران) جاری است و موسوم است به ارنگ دیگری بسوی مشرق (خوراسان) جاری است و موسوم است به وه روت (ونگوهی در اوستا))). پس از آن بندهش طوری این دو رود را تعریف کرده است که قهراً باید آنها را از رودهای مینوی تصور کرد چه میگوید 18 رود دیگر که از سرچشمه ٔ آنها برمیخیزد دوباره به ارنگ و وه روت میریزد ارنگ و وه ورت باقصی حدود زمین میرود و بدریا ریخته میشود تمام کشورها از آنها سیراب میگردد هر دو باز در دریای فراخکرت بهم میرسد دگرباره بسرچشمه ای ازهمانجائی که آمده برمیگردد همانطوری که روشنائی از البرز بدر آمده دگرباره بسوی آن فرودمی آید آب نیز ازالبرز بیرون آمده و به آن فرومیرود... پس از شرحی از این قبیل داستان باز در فقره ٔ 8 همین فصل از بندهش آمده است: ( (من دوباره متذکر میشوم که ارنگ رودی است در خصوص آن گفته شده است که آن از البرز می آید و بمملکت سوراک میرود در اینجا آنرا ( (آمی)) مینامند)). از این فقره ٔ بندهش برمی آید که رنگ همان زرافشان باشد چه سوراک بجای کلمه ٔ سغد میباشد و از فقره ٔ 29 از فصل 15 بندهش بخوبی برمی آید که سوراک بجای سُغد اوستا استعمال شده است. در تفسیر پهلوی نیز در فقره ٔ 4 از فرگرد اول وندیداد سُغذ به سوریک ترجمه شده است ولی آمی یادآور آمودریاست. بندهش در متمم فقره ٔ مذکور ارنگ را تا بمملکت مصر سیر داده و در آنجا به آن اسم نیو (نیل ؟) میدهد. چنانکه ملاحظه میشود با این بیانات درهم وبرهم تعیین محل رود بغایت دشوار است (فصل 21 فقره ٔ 3 بندهش نیز ملاحظه شود) بسا در کتب پهلوی اروند بجای ارنگ آمده و این بیشتر مایه ٔ اشتباه شده است چه از بعضی کتب صراحهً برمی آید که اروند در پهلوی اسم دجله است از این قبیل در فصل 3 از بهمن یشت در فقره ٔ 5 از اروند و فرات و اسورستان اسم برده شده است در فقرات 21 و 38 باز اسم اروند دیده میشود بهمن یشت که بخصوصه از آخرالزمان صحبت میدارد یکی از علائم ظهور سوشیانس را جنگی که در عراق واقع خواهد شد میشمارد بنابراین اروند در آنجا کلیهً به معنی دجله است. (رجوع کنید برساله ٔ سوشیانس تألیف نگارنده). در فقره ٔ 2 از فصل 92 دادستان دینیک آمده است: ( (آبی که از اردویسور ناهید میریزد باندازه ٔ تمام آبهائی است که در جهان جاری است به استثنای اروند... محل اردویسور در سپهر است)). در اینجا نمیتوانیم بگوئیم که از اروند دجله اراده شده است یا آنکه بجای رنگها استعمال شده رودی در مشرق ایران مقصود است. در آفرین هفت امشاسپند آمده است: بکند که اُوْروَنت دارای تمام قوتهاشود. رجوع کنید به اوستای اشپیگل ج 3 ص 236. اشپیگل در اینجا کلمه ٔ اوْروَنت (اروند) را همان ارنگ بندهش و رنگهای اوستا دانسته مثل انکتیل دُپرون آن را با سیردریا یکی میداند. چنانکه ملاحظه میشود در کتب پهلوی اروند هم برای دجله استعمال شده است و هم برای رنگهای اوستا. فردوسی هم صراحهً میگوید:
اگر پهلوانی ندانی زبان
بتازی تو اروند را دجله خوان.
میتوان گفت که متأخرین اشتباهاً کلمه ٔ اروند را در پهلوی بجای کلمه ٔ ( (اَرَک)) یا ( (ارنگ)) استعمال کرده اند چه ( (زادسپرم)) بعینه مثل فقره ٔ اول از فصل بیستم بندهش از دو رود اوستا رنگها و ونگوهی اسم برده گوید از شمال کوه البرز دو رود بیرون می آید ولی بجای آنکه مثل بندهش بیکی از این دو رود ارنگ و بدیگری اسم بدهد اولی را اروند و دومی را وه مینامد اروند همان الوند است فقط راء بلام تبدیل یافته است. یاقوت حموی در معجم البلدان و کلیه ٔ فرهنگها اروند ضبط کرده بجای الوند کوه معروف همدان دانسته اند اروند یا الوندصفت است به معنی تند و چالاک و توانا در اوستا اَاُورونت مذکور استعمال شده است از آن جمله در فقره ٔ 131 آبان یشت در تفسیر پهلوی این کلمه اروند شده. در ادبیات فارسی گذشته از آنکه اروند اسم کوه و رودی است بمعانی که در اوستا آمده نیز استعمال شده است. فردوسی گوید:
به ارمان و اروند مرد هنر
فرازآورد گنج و زرّ و گهر.
اَاُوروت اسپ در اوستا اسم پدر کی گشتاسب است امروز لهراسب گوئیم معنی لفظی آن دارنده ٔ اسب تندرو میباشد. در عهدساسانیان همین کلمه با کلمات دیگر ترکیب یافته جزو اسامی خاص آن زمان گردید مثل اروندزیک پسر خسروپرویزکه بدست شیرویه کشته شد. (حمزه ٔ اصفهانی چ برلن ص 42). همانطوری که ایرانیان کوه بلند و باشکوه و بزرگ همدان را اروند نامیده اند بمناسبت شکوه و بزرگی و تندی رود دجله به آن نیز اروند نام نهاده اند ولی آن مربوط برنگهای اوستا نیست. از مندرجات خود اوستا چنین برمی آید که این رود در مشرق واقع است نظر بقرائن آمودریا و سیردریا بیش از سایر رودها قابل توجه است و بخصوصه سیردریا. اینک جاهائی که در اوستا از رنگها ذکری شده است: در فرگرد اول وندیداد در فقره ٔ 19 آمده است: ( (سرزمینی که در سرچشمه ٔ رنگها واقع است شانزدهمین مملکتی است که من اهورامزدا بیافریدم. ساکنین آنجا سر و بزرگ ندارند اهریمن در آنجا زمستان دیو آفریده پدید آورد و تئوژیه را در آنجا مسلط نمود)). در این جا از سرزمین رنگها خاکی اراده شده که این رود از آنجا میگذرد. در فرگرد مذکور 16 مملکت نامیده شده است که غالباً در مشرق واقع هستند و در تعیین محل آنهاابداً اشکالی نداریم از آن جمله است سغد (سمرقند) ومرو و بلخ و هرات و جرجان و قندهار و هلمند (سیستان) و ری و هند و کابل و طبرستان در سر این ممالک اختلافی در میان نیست چه اسامی آنها در اوستا غالباً شبیه به اسامی امروزی این ممالک است یا آنکه بطور تحقیق میدانیم که این ممالک در قدیم چنین نامیده میشده اند مجموعاً از شانزده مملکت اسم برده شده آریاویچ (خوارزم - خیوه ؟) در سر آنها جای دارد و مملکت رنگها آخرین آنهاست. نظر به آنکه قسمت بزرگ این ممالک چنانکه ذکر کرده ایم معلوم و از برای قسمت دیگر حدسهای تقریباً درست میتوان زد جهت ندارد یکی دو تا از این ممالک را که از برای آنها بواسطه ٔ عدم اطلاع کافی خود نمی توانیم محلی معین کنیم افسانه بشماریم اگر نمی توانیم بطور یقین بگوئیم که کدام رود در مشرق ایران از رنگهااراده شده است ولی بطور حتم میتوانیم بگوئیم که این رود با دجله یکی نیست چه در فقره ٔ مذکور وندیداد اززمستان آنجا صحبت شده عراق دارای زمستانی که قابل شکایت باشد نیست دیگر آنکه در آن فقره ای مندرج است که ساکنین رنگها سر و بزرگی ندارند و این مناسب تر است بحال تورانیان چادرنشین و بیابان نورد که در طرف مشرق در اقصی حدود ایران منزل داشته اند تا بحال ساکنین قدیم عراق که از سه هزار سال پیش از مسیح نوبه بنوبه در تحت سلطنت سومر و آکاد و بابل و آشور و ایران بوده اند. اما قوم تئوژیه را که بر مملکت رنگها مسلط بوده باید قومی فرض نمود مثل قوم غیرآریائی که بر مملکت وارِن (طبرستان) مسلط شده بود و در فقره ٔ 17 از فرگرد اول وندیداد از آن سخن رفته است. در فقره ٔ 63 آبان یشت که از رنگها ذکری شده اطلاع مخصوصی بدست نمی آید چه از خود ( (پااورو)) کسی که نذر کرده از برای ناهید در کنار رود رنگها قربانی کند اطلاعی نداریم ولی از فقره ٔ 81 همین یشت میتوان استنباط کرد که رنگها در مشرق واقع است و احتمال دارد که سیردریا باشد چه یواِیشت از خاندان فریان در جزیره ٔ موج شکن رنگها از برای ناهید قربانی کرد. فریان تورانی همان است که گاتها یسنا 46 قطعه ٔ 12 از او اسم برده از دوستان زرتشت شمرده شده است لابد خاندان و بازماندگان او مناسب تر است که در سرزمین خود در خاک توران قربانی کنند تا در کنار دجله، در مهریشت در فقره ٔ 104 مندرج است: ( (به مهر درود میفرستیم کسی که دست بلندش پیمان شکن را گرفتار سازد گرچه او در شرق باشد گرچه او در غرب باشد گرچه او در دهنه ٔ رنگها باشد گرچه او در مرکز زمین باشد)). در فقرات 18 و 19 از رشن یشت آمده است. ( (ای رشن پاک اگر هم تو در سرچشمه ٔ رنگها باشی ما ترا بیاری میخوانیم ای رشن پاک اگر هم تو در دهنه ٔ رنگها باشی ما ترا بیاری میخوانیم.)) از فقرات فوق برمی آید که ازرنگها رودی در اقصی حدود اراده شده است و این قهراًما را به سیردریا متوجه میسازد. دیگر از جاهایی که در اوستا از رنگها ذکری شده است فقره ٔ 29 بهرام یشت است از این قرار: ( (بهرام (فرشته ٔ پیروزی) بزرتشت نیرو و قوت در بازوان و صحت بدن و پایداری بخشید و آن قوه ٔ بینائی که ماهی در آب زندگانی کننده کَرَ دارد که یک گرداب را بباریکی موئی در رنگهای پهن و ژرف بعمق هزار قد آدمی تواند دید)). در این فقره از وسعت و عمق و بزرگی رنگها سخن رفته است بنابراین تعریف زرافشان که نسبهً رود کوچکی است مناسبتی با آن ندارد. در رام یشت در فقره ٔ 27 گوید: ( (از برای او (وایو = فرشته ٔ هوا) گرشاسب در گوذ در جوی رنگها در بالای تخت زرین فدیه آورد)). گوذَ همین یک بار در اوستا آمده است. همینقدر میدانیم که یکی از شعبات رنگها میباشد. در این جا یادآور میشویم که کلیه ٔ اعمال گرشاسب در سیستان و کابل صورت گرفت لابد در کنار رود معروف سرزمین خود یا مجاور آن فدیه نثار فرشته ٔ هوا کرده از او خواستار بوده که وی را به انتقام کشیدن از خون برادرش موفق بدارد هرچند که سیستان و کابل نیز از سرزمین آمودریا و زرافشان و سیردریا دور است ولی در این فقره ذکر اسم یل زابُلی بکلی خیال ما را از دجله منصرف میسازد. (یشتها تألیف پورداود ج 1 صص 222- 227).

حل جدول

هلمند

بزرگترین استان افغانستان


بزرگترین استان افغانستان

هلمند


از بزرگترین ولایات افغانستان

هلمند


از استان های افغانستان

بدخشان، پنجشیر، بادغیس، نیمروز، سمنگان، بلخ، قندهار، کابل، فاریاب، زابل، هلمند، هرات، وردک، نورستان، لوگر، لغمان، کندوز، کاپیسا، دایکندی، جوزجان، پروان، بغلان، بامیان، اروزگان، کنر، سالنگ

واژه پیشنهادی

ولایتی در افغانستان

هلمند


ایوب زهی

طایفه ایوب زهی، از تیره های قبیله بزرگ درانی می باشد که به بارکزایی و پوپلزایی متصل می گردد این طایفه در نوزاد هلمند افغانستان و در بلوچستان ایران ساکن هستند و با طایفه درانی ایران در کرمان رابطه خویشاوندی دارند ریشه همه درانی ها به احمدشاه درانی متصل می گردد، تیره های دیگر درانی شامل: طایفه مرادقلی، بارکزهی، کوچک زهی، سراوانی و باران زهی های سراوان می باشد.

معادل ابجد

هلمند

129

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری