معنی هضم

فارسی به انگلیسی

هضم‌

Assimilation, Digestion

فارسی به ترکی

هضم‬

sindirim

عربی به فارسی

هضم

هضم , گوارش

فارسی به عربی

هضم

هضم

لغت نامه دهخدا

هضم

هضم. [هََ] (ع مص) انبوهی کردن بر گروهی. || فروآمدن بر گروهی. (منتهی الارب). || شکستن. (اقرب الموارد). || ستم کردن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). || خشم گرفتن بر کسی. || چیزی از حق کسی بازشکستن. (منتهی الارب). کم کردن چیزی از حق کسی. (ترجمان علامه ٔ جرجانی). || ماندن بعضی از حق بر کسی. || شکستن طعام در معده. (منتهی الارب). گوارانیدن طعام. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی). گوارش و تحلیل غذا در معده. (ناظم الاطباء). هر طعامی که خورده شود، آن را سه هضم است: هضم نخستین اندر معده است، هضم دوم اندر جگر است، هضم سوم اندر اندامها. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی). چون به اندامها رسد اندر هر اندامی گواریدن دیگر هست، آن را گواریدن چهارم گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی): طعامی که معده از هضم و قبول آن امتناع نمود... خلاص از رنج آن صورت نبندد مگر به قذف. (کلیله و دمنه).
صبح نهد طرف زر بر کمر آسمان
آب کند دانه هضم در شکم آسیاب.
خاقانی.
- سریعالهضم، غذایی که گوارش آن در معده نیک باشد و زود از معده بگذرد. (ناظم الاطباء).
- قابل هضم، چیزی که معده آن را تحمل کند و دارای گوارش باشد. (ناظم الاطباء).
- هضم رابع، گواریدن غذا در خود اندامها. رجوع به معنی اصلی هضم و نیز رجوع به مدخل هضم رابع شود.
- هضم شدن، گوارده شدن غذا. نیز رجوع به مدخل هضم شدن شود.
- هضم کردن، تحلیل بردن غذا. (ناظم الاطباء). و رجوع به مدخل هضم کردن شود.
- هضم نفس. رجوع به این کلمه شود.

هضم. [هَُ ض ُ] (ع ص، اِ) ج ِ هضوم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || ج ِ هضماء. (اقرب الموارد).

هضم. [هََ / هَِ] (ع اِ) زمین پست هموار. || شکم رودبار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || شکم دریا. ج، اهضام، هضوم. (منتهی الارب). || بخور. (اقرب الموارد).

هضم. [هََ ض َ] (ع مص) باریک شدن شکم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || درآمده شکم گردیدن. (منتهی الارب). || باریک گردیدن تهیگاه. به هم درآمدن پهلو. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || راست گشتن استخوان پهلوی اسب و منضم گردیدن اعلای شکم آن، و آن عیب است. || (اِ) نوعی از خوشبو. ج، اهضام. (منتهی الارب).


هضم شدن

هضم شدن. [هََ ش ُ دَ] (مص مرکب) گواریدن. تحلیل یافتن. (یادداشتهای مؤلف). رجوع به هضم شود.

فرهنگ فارسی آزاد

هضم

هَضم، (هَضَمَ، یَهضِمُ) هضم کردن و تحلیل بردن غذا، کم کردن (از حق کسی)، ظلم کردن و غصب نمودن، حمله و هجوم بردن، شکستن،

حل جدول

هضم

تحلیل غذا

مترادف و متضاد زبان فارسی

هضم

تحلیل، گوارش، هاضمه

فرهنگ فارسی هوشیار

هضم

تحلیل غذا در معده، گوارش


نیمه هضم

(صفت) آنچه که کاملا هضم نشده باشد: ((چنین گفته اند که بلغم خونی بود که نیم هضم یافته بود. . . ))

فرهنگ معین

هضم

گوارش، تحلیل غذا در معده، درهم شکستن. [خوانش: (هَ) [ع.] (اِمص.)]

فرهنگ عمید

هضم

تحلیل غذا در معده و درآوردن آن به‌صورتی که قابل جذب باشد، گوارش،

فارسی به ایتالیایی

هضم

digestione

معادل ابجد

هضم

845

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری