معنی هزیمت

فارسی به انگلیسی

هزیمت‌

Debacle, Fiasco

فارسی به ترکی

ترکی به فارسی

هزیمت

هزیمت

لغت نامه دهخدا

هزیمت

هزیمت. [هََ م َ] (ع اِمص) هزیمه. گریز به هنگام شکست. گریز. فرار. گریز از دشمن و خطر شکست. ضد فتح:
هزیمت به هنگام بهتر که جنگ
چو تنها شدم نیست جای درنگ.
فردوسی.
در هزیمت چون زنی بوق ار بجایستت خرد
ورنه مجنونی چرا می پای کوبی در سُرُب ؟
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 36).
در هزیمت ز نور و تابش او
هرچه دریافتند برْبایند.
مسعودسعد.
خصم از سپاهت ناگهی جسته هزیمت را رهی
چون جسته از نقب ابلهی جان برده کالا ریخته.
خاقانی.
هزیمت را غنیمتی درست شناختند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). ایلک خان پس از هزیمت بلخ با ولایت خویش رفت. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی).
چو سلطان در هزیمت عود می سوخت
علم را میدرید و چتر میدوخت.
نظامی.
چون درآید تیرباران بلا
در هزیمت دامن تر داشتن.
عطار.
بددلان از بیم جان در کارزار
کرده اسباب هزیمت اختیار.
مولوی.
در خزان بین صدهزاران شاخ و برگ
از هزیمت رفته دردریای مرگ.
مولوی.
چو بینی که یاران نباشند یار
هزیمت ز میدان غنیمت شمار.
سعدی.
- به هزیمت، شکست خورده و گریزان: مبارزان و اعیان یاری دادند و کین درگشادند و مکرانی برگشت به هزیمت. (تاریخ بیهقی). احمد علی نوشتکین از راه کرمان به راه تون به هزیمت آنجا آمده بود. (تاریخ بیهقی).
- سر به هزیمت بردن، جان خود را با گریز از میدان نجات دادن:
از چو منی سر به هزیمت نبرد
صحبت خاکی به غنیمت شمرد.
نظامی.
ترکیب ها:
- هزیمت افتادن. هزیمت برافکندن. هزیمت رفتن. هزیمت شدن.هزیمت کردن. هزیمت گرفتن. هزیمت نمودن. هزیمتی. رجوع به این مدخل ها شود.
|| (اِ) سپاهی فراری:
بسی در قفای هزیمت مران
نباید که دور افتی از یاوران.
سعدی.
|| (ق) در حال گریز:
سپه چون سپهبد نگون یافتند
هزیمت سوی شاه بشتافتند.
اسدی.


هزیمت نمودن

هزیمت نمودن. [هََ م َ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ] (مص مرکب) هزیمت شدن. هزیمت گرفتن. گریختن:
ز گردان ایران و کاوس شاه
هزیمت نمودند دیگر سپاه.
فردوسی.


هزیمت رفتن

هزیمت رفتن. [هََ م َ رَ ت َ] (مص مرکب) گریزان شدن. گریختن: ایشان هزیمت رفتند. (فارسنامه ٔ ابن بلخی).


هزیمت شدن

هزیمت شدن. [هََ م َ ش ُ دَ] (مص مرکب) شکست خوردن و گریزان شدن:
هزیمت شداز وی سپاه قلون
به یکبارگی بخت او شد نگون.
فردوسی.
بدین گونه بود او همی روز جنگ
اگر زو هزیمت شوم نیست ننگ.
فردوسی.
نشاطی برپای شد که گفتی در این بقعت غم نماند و همه هزیمت شد. (تاریخ بیهقی). چون بوعلی بدید هزیمت شد و در رود گریخت. (تاریخ بیهقی). زدنی سخت استوار چنانکه هزیمت شدند. (تاریخ بیهقی).
هزیمت شد همانا خیل بلبل
ز بیم زنگیان بی زبانت.
ناصرخسرو.
نیزه بر شهرک زد و شکست و درحال کفار هزیمت شدند. (ابن بلخی).
گویی شود هزیمت هجر آخر از وصال
نیکو غنیمتی است نگارا اگر شود.
مسعودسعد.
تا ازظُلَم به جمله غنیمت برد ضیا
تا از ضیا به طعنه هزیمت شود ظُلَم.
مسعودسعد.

حل جدول

هزیمت

شکست در نبرد

تار و مار

شکست لشکر

شکست

مترادف و متضاد زبان فارسی

هزیمت

تاروماری، شکست، عقب‌نشینی، فرار، گریز، هزم

فرهنگ معین

هزیمت

(هَ مَ) [ع. هزیمه] (اِ.) شکست لشکر، پراکندگی لشکر.

فرهنگ عمید

هزیمت

شکست لشکر، شکست‌خوردگی و پراکندگی لشکر،

فارسی به عربی

هزیمت

هزیمه

فرهنگ فارسی هوشیار

هزیمت

گریز و فرار بهنگام شکست

فرهنگ فارسی آزاد

هزیمت

هَزِیمَت، شکست و فرار و پراکندگی در جنگ، چاه پر آب،

معادل ابجد

هزیمت

462

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری