معنی هرساله

حل جدول

هرساله

سالیانه

فارسی به انگلیسی

هرساله‌

Perennial, Yearly

فرهنگ فارسی هوشیار

هرساله

همه سال همه ساله.


امثالها

‎ ماندهای او (مونث)، مانندهای آنها: . . . . هرساله از بافت اوقاف و زکوات و اخماس و سهم امام و مظالم وامثالها قرب دویست هزار تومان به محضر اطهر و ایصال می داشتند.


همه ساله

‎ هرساله: همه ساله بزیارت مشهد میرود، (صفت) مربوط بهر سال. آنچه که هر سال انجام گیرد. یا برات همه ساله. براتی که هرسال بهمان منبع مشخص واحد ازعایدات حواله گرددوارزش آن بسیاربود. از آن کم ارزتر یکساله بود یعنی براتی که سالیانه تجدید میگشت (صفویه) .

ترکی به فارسی

هرییل

هرساله

فرهنگ عمید

همه ساله

هرساله، هرسال، درهرسال،

گویش مازندرانی

کر کینه

ساقه های بازمانده پس از درو غلات، زمینی که هرساله و بدون...

لغت نامه دهخدا

فلکی

فلکی. [ف َ ل َ] (اِخ) اسماعیل بن مصطفی (یا اسماعیل پاشا) فلکی. از علمای ریاضی دان مصر و اصلاً ترک است. ولادت و تحصیل او در قاهره بود و تحصیلات عالی خود را در پاریس پایان داد. مدرسه ٔ علوم مهندسی قاهره را او تأسیس کرد. او راست: بهجه الطالب فی علم الکواکب. الاَّیات الباهره فی النجوم الزاهره. الدررالتوفیقیه. و نیز او راست تقاویم فلکیه که هرساله به عربی و فرانسوی انتشار میداد. وفات او به سال 1319هَ. ق. / 1901 م. بود. (از اعلام زرکلی ج 1 ص 114).


مومی الیه

مومی الیه. [ما اِ ل َی ْه ْ] (ع ص مرکب) موماالیه. موماءالیه. مشارالیه. اشاره شده به سوی آن. اشاره شده به سوی او. مشارالیه. اشاره کرده شده به سوی او. (ناظم الاطباء). مومی بر وزن موسی صیغه ٔ اسم مفعول است از ایماء، پس معنی مومی الیه ایماکرده شده به سوی اوست و کسانی که الف مقصور را یاء خوانند غلط است. (از غیاث) (از آنندراج). این کلمه را به صورت «موماالیه » و «موماءالیه » نیز نویسند و هر سه صورت درعربی آمده و درست است. (از یادداشت مؤلف). این کلمه را اغلب به شکل «مومی الیه » به یاء نویسند و عده ای به این دلیل که الف آن از همزه قلب شده است به صورت «موماالیه » به الف نویسند و کتابت به یاء را غلط دانند ولی در حقیقت هر دو کتابت صحیح است زیرا «اوماء» و «اومی » به همزه و یاء هر دو در لغت عرب آمده است. (از نشریه ٔ دانشکده ٔ ادبیات تبریز): هرساله مبلغی از قرار تعلیقه ٔ عالیجاه معظم الیه... که مومی الیه تعیین نموده باشد تنخواه داده می شود. (تذکرهالملوک چ دبیرسیاقی ص 13).... وجوه تصدقی که قورچی باشیان و سایر امرا به نظر آفتاب اثر می رسانیده اند... وجوه مزبور را مومی الیه به اهل استحقاق قسمت می نمود. (تذکرهالملوک ص 20). اسناد دفتری و تصدیقات حضور و غیبت و نسخه جات اخراج و متوفی نزد مستوفی مومی الیه و محرران سرکار مزبور ضبط می شده. (تذکرهالملوک صص 39-40). وجوه مالیه ٔ اصناف اصفهان و مدد خرج مهمانان که سه هزار تومان می شود... هرساله مومی الیه تمام و کمال وصول و انفاذ خزانه ٔ عامره می نمود. (تذکرهالملوک ص 29).


فوقس

فوقس. [ق ُ] (معرب، اِ) (معرب از یونانی فوکس) از گروه جلبکهای خرمایی رنگ دریازی است و تخته سنگهای دریایی را در اعماق کم میپوشاند. از این جلبک - بمنظور استفاده از رنگ آن، و ساختن کودهای شیمیایی و استخراج ید - هرساله چندهزار تن استخراج می کنند. تکثیر فوقس ها همیشه بوسیله ٔ تخم است. این جلبک هتروگام است یعنی اعضای تولیدمثلی نر و ماده ٔ آن از هم مجزاست، بدین معنی که آنتروزوئیدها یا سلولهای جنسی نر در داخل فرورفتگیهایی بنام پستو یا کنسپتاکل در انتهای برخی شاخه ها پدید می آیند و در داخل برخی کنسپتاکلهای دیگر تخمه یا سلولهای جنسی و ماده به وجود می آیند که پس از خروج از پستوها در آب دریا سلولهای نر و ماده تلاقی می کنند و تخم را به وجود می آورند. فوکوس. (فرهنگ فارسی معین).


اضحیة

اضحیه. [اِ حی ی َ / اُ حی ی َ] (ع اِ) گوسپندی که قربانی کنند. ج، اضاحی. (از اقرب الموارد). آنچه قربان کنند. (السامی فی الاسامی) (مهذب الاسماء). گوسپند که در چاشت یا در روز عید اضحی ذبح کنند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). آنچه بقربان کنند. گوسفند قربانی. اَضحاه. (اقرب الموارد). رجوع به اضحاه و اضاحی شود. || (اصطلاح فقه) نام حیوانی است که در ایام نحر قربه الی اﷲ قربانی کنند. (از تعریفات جرجانی). حیوانی که در روز عید اضحی (10 ذیحجه) تبرعاً قربانی می شود. کسانی که از سفر حج بازمی گردند مستحب است هرساله حیوانی در روز مزبور ذبح کنند و گوشت آن را به بینوایان بخشند. و صاحب شرایع آرد: وقت ذبح اضحیه مابین طلوع خورشید تا غروب آن است و ذبح در شب مکروه است مگر ضرورت اقتضا کند. همچنین از ظهر جمعه تا غروب مکروه است. (از شرایع ص 431). و رجوع به ص 232 شود.


گرگان رود

گرگان رود. [گ ُ] (اِخ) از جبال آلاداغ در حدود بجنورد سرچشمه گرفته به سمت مغرب جاری است و شعبات متعددی مانند جاجرم و پشت بسطام ضمیمه آن گردیده با پیچ و خم زیادی از کوه ها گذشته و از صحرای کوکلان و شهر قدیم گرگان و دشت ترکمن و شمال استرآباد میگذرد و دو شعبه شده یکی در خواجه نفس و دیگری در جنوب آن وارد خلیج استراباد میشود. شعبات مهم آن عبارت است از: رودمزدین که از جاجرم سرچشمه گرفته چمن کالپوش را مشروب میکند و رود کارولی به آن متصل گردیده در مشرق شهر گرگان به رود گرگان میریزد، دیگر رود آب گرم که از سنگر گذشته وارد گرگان میشود و رود نوده و چقالی که فندرسک را مشروب کرده به گرگان متصل میگردد. طول گرگان 300 کیلومتر و عرض متوسطش قریب 15 متر و عمق آن نسبهً زیاد و هرساله مجرای آن عمیقتر میشود. (جغرافیای طبیعی کیهان ص 72).


ساله

ساله. [ل َ / ل ِ] (ص نسبی، اِ) سن.تعداد سال. سال حیوانات و انسان وقتی که دنبال تعداد سال آورده شود. (استینگاس). این کلمه بتنهایی بکارنمی رود و همواره باید به اعداد ترکیب شود چون: دوساله، سه ساله، همه ساله، چندساله، هرساله و جز اینها.
- همه ساله، تمام مدت سال. سالاسال. پیوسته:
نادیده هیچ مشک و همه ساله مشکبوی
ناکردو هیچ لعل همه ساله لعل فام.
کسایی.
همه ساله ایدر توانا نه ای
که امروز اینجا و فردا نه ای.
اسدی.
و همت وی همه ساله مصروف بودی بگشایش جهان. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 72).
زر افشانت همه ساله چنین باد
چو تیغت حصن جانت آهنین باد.
نظامی.
- ده ساله، آنکه سالش بده رسیده باشد:
که ده ساله کودک چنین کارکرد
به افغان سیه رزم و پیکار کرد.
فردوسی.
پیری صد و پنجاه ساله در حالت نزع است. سعدی. (گلستان). || در آخر برخی از کلمات گاهی معنی یک دهد: بیدبن ساله. (یادداشت مؤلف). و ظاهراً در گوساله با در نظر گرفتن «هَ» آخر آن که گاه به معنی تصغیر آید بر خردی دلالت کند.


شرخ

شرخ. [ش َ] (ع اِ) ج ِ شارخ و در حدیث است: اقتلوا شیوخ المشرکین و استحیوا شرخهم، اراد بالشیوخ اهل القوهعلی القتال. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). و در لسان العرب اسم جمع است. (از اقرب الموارد). رجوع به شارخ شود. || اصل و بن. || کرانه ٔ برآمده از چیزی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || کرانه ٔ سوفار و هما شرخان. (منتهی الارب): شرخا الرحل. دنباله ٔ پالان و پیش آن و جای برنشستن سوار میان آن هر دو. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || اول کار. (منتهی الارب). || اول جوانی و امر: هو فی شرخ الشباب. اول جوانی یا موی سیاه یا قوت و نضارت آن. (منتهی الارب). || نتاج هرساله ٔ شتر. || فرزند مرد. || تیغ که هنوز بند و دسته نکرده باشند و آب نداده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شمشیر آب ناداده. (مهذب الاسماء). || جوانان و کودکان نابالغ. (منتهی الارب). || همزاد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). تِرب. (اقرب الموارد). || همتا و مانند. (منتهی الارب). مثل: هما شرخان، ای مثلان. (اقرب الموارد). ج، شروخ. || (اِخ) موضعی است. یا آن به دال است. (منتهی الارب).

اصطلاحات سینمایی

اسکار

مراسم جایزه ی اسکار یا جایزه ی آکادمی فیلم آمریکا، اولین و مهمترین جشنواره سینمایی جهان است. اسکارازسال 1929 رسما آغاز به کارکرده است. دراین مراسم که هرساله در منطقه ی بورلی هیلز آمریکا برگزار می شود، توسط اعضای فراوان اسکار، در شاخه های بازیگری، کارگردانی، فیلم نامه نویسی، فیلمبرداری، تدوین، طراحی صحنه، موسیقی و... افرادی برگزیده می شوند وتندیس طلایی 30 سانتی اسکار به آنها اهداء میگردد. این مراسم منظم ترین جشنواره ی فیلم درجهان است وبعد از هرمراسم اسکار، الگوی تولید وپرکاران سال بعد مشخص می شود.

معادل ابجد

هرساله

301

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری