معنی هراسیدن

لغت نامه دهخدا

هراسیدن

هراسیدن. [هََ دَ] (مص) ترسیدن. بیم داشتن. هراس داشتن. بشکوهیدن. (یادداشت به خط مؤلف). ترسیدن و واهمه کردن باشد. (برهان):
کز بیم ناوک تو به مغرب به روزو شب
اندر تن عدو بهراسد همی روان.
فرخی.
هنگام مدح او دل مدحت کنان او
از بیم نقد او بهراسد ز شاعری.
فرخی.
سمندش چو آن زشت پتیاره دید
شمید وهراسید و اندررمید.
اسدی.
به ایرانیان گفت گردان چین
هراسیده اند از شما روز کین.
اسدی.
مسیحم که گاه از یهودی هراسم
گه از راهب هرزه لا میگریزم.
خاقانی.
جان در کنف شاهست از حادثه نهراسد
عیسی زبر چرخست از دار نیندیشد.
خاقانی.
هراسیدم از دولت تیزگام
که بگذارد این نقش را ناتمام.
نظامی.
ز گوهر سفتن استادان هراسند
که قیمت مندی گوهر شناسند.
نظامی.
خرد بخشید تا او را شناسیم
بصارت داد تا هم زو هراسیم.
نظامی.
از عقوبت آخرت نهراسد. (گلستان).

فارسی به انگلیسی

هراسیدن‌

Boggle, Dread, Panic, Scare

فرهنگ معین

هراسیدن

(هَ دَ) (مص ل.) وحشت کردن، ترسیدن.

مترادف و متضاد زبان فارسی

هراسیدن

ترسیدن، متوحش‌شدن، مرعوب‌شدن، وحشت کردن

فرهنگ فارسی هوشیار

هراسیدن

واهمه کردن


ارتعاب

ترسیدن هراسیدن بیم یافتن بیمناکی نهازیدن (واهمه کردن) (مصدر) ترسیدن هراسیدن.

واژه پیشنهادی

هراسیدن

ترسیدن

مو بر اندام راست شدن

وحشت کردن

مو بر اندام راست شدن


کنایه از سخت هراسیدن

موی بر اندام برخاستن


ترسیدن

هراسیدن

فرهنگ عمید

هراسیدن

ترسیدن، واهمه کردن: بنایی که محکم ندارد اساس / بلندش مکن ور کنی زاو هراس (سعدی۱: ۹۸)،

حل جدول

هراسیدن

ارتعاب

فارسی به عربی

هراسیدن

الق القبض علیه، اِرتیاع

انگلیسی به فارسی

apprehend

هراسیدن

معادل ابجد

هراسیدن

330

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری