معنی هراسان

لغت نامه دهخدا

هراسان

هراسان. [هََ] (نف، ق) ترسان.بیمناک. نگران. (یادداشت به خط مؤلف):
ز پیکان من شیرترسان بود
ز خم کمندم هراسان بود.
فردوسی.
اگر چند بد کردن آسان بود
بفرجام زو دل هراسان بود.
فردوسی.
هماناکه این رزم آسان بُدی
دلم زین سخن کی هراسان بُدی ؟
فردوسی.
غمی نیست دل کان هراسان کند
که آن را نه خورسندی آسان کند.
اسدی.
جهانامن از تو هراسان از آنم
که بس بدنشانی و بد همنشینی.
ناصرخسرو.
ز بیم سکه و نیروی شمشیر
هراسان شد کهن گرگ از جوان شیر.
نظامی.
ز چاره حکیم ار هراسان شدی
به زهد و دعا سختی آسان شدی.
نظامی.
- ناهراسان، بی هراس. بی باک:
چو مردم ز سر ناهراسان بود
سرافکندن دشمن آسان بود.
امیرخسرو دهلوی.

فارسی به انگلیسی

هراسان‌

Afraid, Fearful

حل جدول

هراسان

دستپاچه

سراسیمه


گریزان و هراسان

متنافر


هراسان و گریزان

متنافر

مترادف و متضاد زبان فارسی

هراسان

بیمناک، ترسان، ترسنده، دستپاچه، سراسیمه، متوحش، مرعوب، مشوش، وحشت‌زده، هایل، هراسناک

فارسی به عربی

هراسان

خائف


هراسان کردن

جرس الانذار

فرهنگ فارسی هوشیار

هراسان

نگران، ترسان


هراسان شدن

(مصدر) ترسیدن بیمناک شدن: ((. . . سلطان. . . برلشکرگاه آرمانوس را. . . مشاهده کرد ازآن سپاه هراسان شدند))

فرهنگ معین

هراسان

(~.) (ص فا.) ترسان، ترسیده.

فرهنگ عمید

هراسان

ترسان،
(قید) بیمناک، در حال ترس‌و‌بیم،

فارسی به آلمانی

هراسان

Aengstlich


هراسان کردن

Alarm (m), Alarm, Alarmieren, Beunruhigung (f), Fehlersignal (n)

واژه پیشنهادی

معادل ابجد

هراسان

317

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری