معنی هان
لغت نامه دهخدا
هان. (صوت) امر به شتاب کردن، یعنی بشتاب و جلد باش. (برهان) (ناظم الاطباء). || (ق) براستی و در حقیقت. (ناظم الاطباء). || (صوت) کلمه ٔ جواب به معنی آری. بلی. || کلمه ٔ تنبیه است، یعنی در محل آگاهانیدن و تأکید در کاری و امری به کار برند خواه به طریق امر باشد و خواه به تصدیق وجد. (برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج):
هان و هینش کنم از حکمت زیرا خر
بازگردد ز ره کژ به هان و هین.
ناصرخسرو.
هان ای دل عبرت بین از دیده نظر کن هان
ایوان مداین را آئینه ٔ عبرت دان.
خاقانی.
زمین بلرزد بر خود اگر تو گویی هین
فلک بماند برجای اگر توگویی هان.
کمال الدین اسماعیل (از جهانگیری).
گفت خندان که هین پیاله بگیر
ستدم گفت هان ز باده منوش.
هاتف اصفهانی.
گوید به فلک گر به منع هان
راند به زمین گر به امر هین
گردون و درنگ ارچه نی چنان
گیتی و شتاب ارچه نی چنین.
رضاقلی خان هدایت.
هان. (اِخ) نام سلسله ٔ پادشاهی چین است که در دو قرن اول میلادی در آن کشور حکومت داشته اند. (از اعلام المنجد).
حب هان
حب هان. [ح َب ْ ب ِ] (اِ مرکب) قاقله ٔ صغیر. هال. هیل بوا. هِل. || تین الفیل. || تخم گل یُسر. حب البلوغ.
هان کاو
هان کاو. (اِخ) از شهرهای مرکزی چین و بزرگترین شهر تجارتی آن کشور که در ساحل چپ رود یانگ تسه و محل تلاقی آن با رود هان کیانگ واقع شده و مرکز ایالت هوپِه (هوبِه) میباشد و بوسیله ٔ یکی از دو رود مذکور از شهر هان یانگ و بواسطه ٔ دیگری از شهر هوچانگ مفروز شده و در حقیقت این سه شهر روی هم شهر واحدی را که نزد چینیان به نام ووهان معروف است و مجموع جمعیت آن در سال 1953م. بالغ بر یک میلیون و نیم بود تشکیل میدهند. این شهر در جنگ جهانی دوم صدمات فراوانی دیده است.
هان کیانگ
هان کیانگ. (اِخ) نام رود بزرگی است در چین که از کوههای واقع در حدود غربی ایالت شن سی سرچشمه میگیرد و ایالت مذکور را مشروب میسازد و پس از آن به ایالت هوپه وارد میگردد و سپس رو به مشرق میرود تا اینکه در شهر هان کاو به رود یانگ تسه می پیوندد. طول این رود به 500هزار گز بالغ میشود. شیب قسمت بالای آن بسیار و جریان آبش سریع، اما قسمت پائین مناسب کشتی رانی است. مساحت حوضه ٔ آن به 58000 کیلومتر مربع میرسد.
فارسی به انگلیسی
Behold, Now
فرهنگ عمید
کلمۀ تنبیه که در مقام آگاه ساختن کسی یا تٲکید در امری به کار میرود،
[عامیانه] برای تصدیق به کار میرود،
[عامیانه] هنگام مخاطب قرار گرفتن در جواب به جای بله گفته میشود،
حل جدول
فارسی به عربی
الآن، انظر
ترکی به فارسی
خان، رباط، کاروانسرا
فرهنگ معین
(شب جم.) به هوش باش ! کلمه ای که برای آگاه کردن به کار می رود.
فرهنگ فارسی هوشیار
فارسی به آلمانی
Jetzt, Nun jetzt, Nun
معادل ابجد
56