معنی هاشم بن عبدمناف

حل جدول

هاشم بن عبدمناف

سرسلسله بنی هاشم

سر سلسله بنی هاشم

جد اعلای پیامر اکرم


سرسلسله بنی هاشم

هاشم بن عبدمناف

لغت نامه دهخدا

عبدمناف

عبدمناف. [ع َ دُ م َ] (اِخ) ابن قصی بن کلاب از قریش از عدنان است و بنی عبدمناف از اشراف طایفه ٔ قریش بودند چنانکه شاعر گوید:
اذا فخرت یوماً قریش بمفخر
فعبد مناف اصلها و صمیمها.
(از صبح الاعشی ج 1 ص 347) (از الاعلام زرکلی).


هاشم

هاشم. [ش ِ] (اِخ) عنوان بن عثمان الزبیدی الشامی، مکنی به ابوالبر. رجوع به ابوالبر، هاشم... شود.

هاشم. [ش ِ] (اِخ) ابن یزیدبن عبدالملک بن مروان بن الحکم. از فرزندان یزیدبن عبدالملک خلیفه ٔ اموی. (عقدالفرید ج 5 ص 205).

هاشم. [ش ِ] (اِخ) ولید، مکنی به ابوطالب. رجوع به ابوطالب هاشم شود.

هاشم. [ش ِ] (اِخ) ابن هلال الدمشقی، مکنی به ابوعقیل. رجوع به ابوعقیل هاشم... شود.

هاشم. [ش ِ] (اِخ) ابن سُعَیدبن سهم بن عمروبن هصیص القرشی. از حکام و فرمانروایان قریش در دوره ٔ جاهلیت بود. وی از مردم مکه و جد عمروبن عاص (بن وائل بن هاشم) سردارجنگهای دوره ٔ اسلامی است. (از اعلام زرکلی چ 2 ج 9).

هاشم. [ش ِ] (اِخ) ابن عمربن محمد الخیاط الحلبی. رساله ٔ جابری را از ابراهیم بن صالح بن العجمی استماع کرد و ابوالمعالی بن عشائر و شیخ برهان الدین فرزند ابن العجمی آن رساله را از وی استماع کردند. هاشم مردی عامی بود که مطالب فراوانی را ازحفظ داشت. در نحراریه از عمال مصر بین سالهای 770 و780 هَ. ق. وفات یافت. (الدرر الکامنه ج 4 ص 400).

هاشم. [ش ِ] (اِخ) ابن یقین. محدث است.

هاشم. [ش ِ] (اِخ) ابن حرملهبن الاشعر المری. از قبیله ٔ بنی مره پسر عوف بن ذبیان. وی ازسواران و جنگجویان دوره ٔ جاهلیت عرب و رئیس و مهتر قبیله ٔ بنی مرهبن عوف بود. معاویهبن عمرو السلمی برادر خنساء شاعره ٔ معروف دوره ٔ جاهلیت، به دست وی کشته شد. توضیح آنکه بین معاویه و هاشم بر سر زنی نزاع درگرفت بعد از آن در شهر حوره از دیار بنی مره بین آن دو زد و خوردی واقع شد که منجر به کشته شدن معاویه گردید. صخر برادر معاویه به خونخواهی برادر با هاشم جنگید و درید برادر هاشم را به قتل رسانید. هاشم در یکی از سفرهایش به دست قیس بن سوار الجشمی کشته شد. قیس الجشمی در این باره رجزی سروده که مطلعش این است:
انی قتلت هاشم بن حرمله
بین الهباآت و بین الیعمله
خنساء که از کشته شدن قاتل برادر خود آگاه شد. شعری بدین مطلع سرود:
فداً للفارس الجشمی نفسی
و افدیه بمن لی من حمیم.
(از الاعلام زرکلی چ 2 ج 9).

هاشم. [ش ِ] (اِخ) ابن القاسم. از رواه است. عبدالرحمن بن جوزی، داستانی از قول وی درباره ٔ عمربن عبدالعزیز آورده است. رجوع به سیره عمربن عبدالعزیز ص 288 شود.


بنی هاشم

بنی هاشم. [ب َ ش ِ] (اِخ) پسران هاشم. یکی از طوایف عرب از فرزندان هاشم بن عبدمناف از قبیله ٔ قریش بود که در دوره ٔ قبل از ظهور اسلام در میان تازیان به نجابت و شرافت شهرت داشت. افراد این طایفه غالباً پرده داری (سدانت) خانه ٔ کعبه را که آن زمان بتخانه ٔ بزرگ اعراب بود، در دست داشتند. محمدبن عبداﷲ (ص) و علی بن ابیطالب از این طایفه اند. (فرهنگ فارسی معین). نسبت است بسوی هاشم بن عبدمناف جد نبی (ص). تمام طایفه ٔ علوی و عباسی از اولادهاشم بن عبدمناف هستند. رجوع به لباب الالباب و هاشمی و عبدالمطلب بن هاشم عبدمناف و هاشم بن عبدمناف شود.

معادل ابجد

هاشم بن عبدمناف

645

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری