معنی هاشم

لغت نامه دهخدا

هاشم

هاشم. [ش ِ] (اِخ) ازرواه است. ابوالفرج عبدالرحمن بن جوزی، داستانی از قول وی درباره ٔ مرگ عمربن عبدالعزیز خلیفه ٔ اموی نقل کرده است. رجوع به سیره عمربن عبدالعزیز ص 280 شود.

هاشم. [ش ِ] (اِخ) (سید...) نجفی. از علماء و زهاد و فقهای شیعه است. وی درباره ٔ شیخ جعفر نجفی صاحب کتاب کشف الغطاء گفته است: هر کس که بخواهد صورت مردم بهشت را ببیند، باید در صورت شیخ جعفر نجفی نگاه کند. (روضات الجنات ص 152).

هاشم. [ش ِ] (اِخ) (الشیخ...) ابن عبدالعزیز المحمدی الشافعی الاشعری القادری الهرری، مکنی به ابوعبداﷲ. از اوست: «الفتح الرحمانی فی الصلوه علی اشرف النوع الانسانی سیدنا محمدمصطفی العدنانی ». (معجم المطبوعات ج 2 ستون 1887).

هاشم. [ش ِ] (اِخ) ابن عبداﷲبن علی التنوخی، البعلی الشافعی، مکنی به ابومحمد و ملقب به نجم الدین. از شاگردان شیخ تاج الدین بن الفرکاح بود. در دمشق و قاهره استماع حدیث کرد. و مدتی مدرس مدرسه ٔ الصارمیه بود. رسالاتی تألیف کرد. طبع شعر داشت و این ابیات از اوست:
لاترکنن الی الخریف فحده
کدرخفق نسیمه خطّاف
یجری مع الابدان جری صدیقها
من لطفه و من الصدیق یخاف
از هموست:
و لقد سمعت بسکر من فضلکم
فعسا کم ان تجعلوه مکررا
و اظنه حلوالذیذ اطعمه
اذا کنت اسمع بالوصال و لااری.
در سال 731 هَ. ق. وفات یافت. (الدرر الکامنه ج 4 ص 400).

هاشم. [ش ِ] (اِخ) ابن عبدمناف بن قصی بن کلاب بن مره. جد سلسه ٔ بنی هاشم و از اجداد پیغمبر اسلام (ص) و یکی از بزرگان و معارف و رؤسای قریش در عهد خود بود. در مکه به دنیا آمد. نامش عمرو بود و به سبب بلندی مرتبه و مقامی که داشت او را عمروالعلی میگفتند. هاشم لقب اوست و این لقب بدان جهت به او داده شد که در قحطسالی در مکه خوان ضیافت گستردو نان در کاسه خرد میکرد و ترید به مردم میداد. و هشم به معنی شکستن و خرد کردن نان در کاسه است جهت ترید. عبدمناف پدر هاشم را چهار پسر بود: هاشم پدر عبدالمطلب، عبدالشمس جد بنی امیه، نوفل جد جبیربن مطعم و مطلب جد اعلای امام محمدبن ادریس شافعی. هاشم و عبدالشمس توأمان متولد شدند و هنگام تولد پیشانی ایشان بهم اتصال داشت به طوری که آن دو برادر را بوسیله ٔ شمشیر از یکدیگر جدا کردند. یکی از عقلا که این قضیه راشنید پیش گوئی کرد که همیشه در میان اولاد این دو برادر شمشیر قایم خواهد بود، و آخرالامر نیز این تطیر به وقوع پیوست. مطابق روایت، هاشم اول کسی است که برای تجارت قریش دو سفر تابستانی و زمستانی معمول کرد. سفر تابستان کاروان تجارت به غزه (فلسطین) و بلاد شام و گاهی به آنقره و مسافرت زمستانی به یمن و حبشه بود. وی با دولت روم و با امرای غسانی قراردادهائی جهت تأمین و تسهیل عبور کاروانهای تجارتی قریش بسته بود. برادران وی عبدالشمس و نوفل و مطلب نیز به ترتیب قراردادهائی با پادشاه حبشه و پادشاه ایران و پادشاه یمن مبنی بر تأمین کاروانهای قریش بسته بودند و بدین ترتیب تجارت قریش در دست پسران عبدمناف اداره میشد. گویند امیهبن عبدشمس برادرزاده ٔ هاشم بر عموی خود (هاشم) رشک میبرد و کارهای وی را تقلید میکرد. روزی هاشم برآشفت و کار به محاکمه نزد کاهنی خزاعی کشید. امیه محکوم گشت و بر طبق شرطی که کرده بوده است ده سال به شام هجرت کرد. این نخستین دشمنی بود که میان دو خانواده ٔ عبدمنافی ایجاد گشت. هاشم یکی از بخشندگان معروف در دوره ٔ عرب جاهلیت بود که جود و سخایش مثل شده است. وی نیکوروی و در حسن و جمال بی مانند بود. در یکی از سفرهایش در شهر یثرب (مدینه) با زنی به نام سلمی که از اشراف قبیله ٔ بنی النجار بود ازدواج کرد (500 م.) و از این ازدواج پسری به وجود آمد که او را شیبه نامیدند و بعدها به عبدالمطلب مشهور گشت. این کودک نزد مادر در مدینه بود. هاشم سه پسر دیگر نیز داشت: که اسد (پدر مادر امیرالمؤمنین علی «ع ») و نفیله و ابوصیفی نام داشتند. هاشم در راه مسافرت به فلسطین بیمار شد و چون به غزه رسید درگذشت، در حالی که هنوز جوان بود و در همان شهر به خاک سپرده شد (510 م.) و بدین مناسبت شهر غزه به غزه هاشم معروف گشت. پس از مرگ هاشم برادرش مطلب متصدی مناصب موروثی شد و از وجود برادرزاده در مدینه اطلاع یافت، به آنجا رفت و او را با خود به مکه آورد. چنانکه روایت شده است وقتی که وی با برادرزاده به مکه وارد شد مردم میپرسیدند این کیست ؟ مطلب میگفت: این بنده ٔ من است، لذا شیبه به «عبدالمطلب » معروف شد. (تاریخ اسلام تألیف علی اکبر فیاض چ 2 ص 57) (اعلام زرکلی) (حبیب السیر چ خیام ج 1) (روضهالصفا ج 2). و برای اطلاع بیشتر رجوع شود به تاریخ گزیده صص 127-128 و ص 539 و تاریخ ایران تألیف سرپرسی سایکس ترجمه ٔ فخر داعی گیلانی ج 1 صص 703-705 و مجمل التواریخ و القصص ص 16، 227، 232، 241، 261، 281 و 294 و العقد الفرید، ج 3 صص 263-275 و ج 4 ص 130 و ج 5 ص 360 و 362 و نزههالقلوب ج 3 ص 284 و 250 و الانساب سمعانی ص 588 و تاریخ سیستان ص 51، 52 و 53.
- بنی هاشم، اولاد و احفاد هاشم بن عبدمناف که واسطهالعقد ایشان حضرت محمدبن عبداﷲ (ص) پیغمبر اسلام است. بنی هاشم به دو طایفه ٔ بزرگ علویان و عباسیان تقسیم میشوند. رجوع به بنی هاشم شود.

هاشم. [ش ِ] (اِخ) ابن عتبهبن ابی وقاص، ملقب به مرقال. صحابی است وی برادرزاده ٔ سعدبن ابی وقاص و از سرداران عرب بود. در روز فتح مکه اسلام آورد و بعد از فتح شام به آنجا رفت. عمر دومین خلیفه ٔ اسلامی وی را برای کمک به سعدبن وقاص به عراق فرستاد. وی در جنگ قادسیه همراه عمش سعد وقاص بود و در جنگ یرموک چشمش آسیب دید و به اعور مشهور گشت. وی در جنگهای علی بن ابی طالب (ع) شرکت داشت و به کمک وی شمشیر میزد. هاشم، فاتح جنگ جلولاء است، توضیح این مطلب آنکه پس از شکست رستم فرخ زاد سردار معروف ایرانی از سعدبن وقاص وکشته شدن وی اعراب از فرات عبور کردند و به قصد طیسفون پیش آمدند. یزدگرد سوم پادشاه ساسانی تاب مقاومت نیاورده از طیسفون به حلوان گریخت و لشکری فراهم آورد و به سرداری مهران رازی به طیسفون فرستاد. سعدبن ابی وقاص نیز لشکری به فرماندهی برادرزاده ٔ خود هاشم به استقبال وی روانه داشت. دو لشکر در محلی به نام جلولاء (محلی نزدیک خانقین) بهم رسیدند و جنگی سخت درگرفت که بنابه روایت صدهزار تن از ایرانیان کشته شدندو شکستی عظیم بر سپاه ایران افتاد. (سال 16 هَ. ق.) این جنگ که به نام جلولاء مشهور است دومین جنگ بزرگ ایران و عرب بود که درخت کهنسال استقلال ایران را تقریباً بشکست. هاشم پس از آن به حلوان حمله برد و در آنجا با سرداری به نام حبش روبرو گردید و وی را بشکست و بدین ترتیب سرتاسر عراق عرب به تصرف مهاجمین مسلمان درآمد. یزدگرد که در حلوان اقامت نتوانست کرد از راه کوههای کرمانشاه به ری گریخت. هاشم در سال 37 هَ. ق. کشته شد. (از تاریخ گزیده) (تاریخ اسلام تألیف علی اکبر فیاض) (از اعلام زرکلی). و برای اطلاع بیشتر رجوع به حبیب السیر چ خیام ص 483 به بعد و مجمل التواریخ و القصص ص 274 شود.

هاشم. [ش ِ] (اِخ) آچین. پادشاه نشین غیرمستقل قدیم کشور سوماتراکه سابقاً در دست دولت هلند بوده است. دارای معادن و مواد نباتی ذیقیمت است. جمعیت آن 710000 تن و پایتخت آن کوتاراجا میباشد.

هاشم. [ش ِ] (اِخ) ابن القاسم. از رواه است. عبدالرحمن بن جوزی، داستانی از قول وی درباره ٔ عمربن عبدالعزیز آورده است. رجوع به سیره عمربن عبدالعزیز ص 288 شود.

هاشم. [ش ِ] (اِخ) ابن القاسم بن مسلم بن مقسم اللیثی البغدادی. از محدثین فقه بود. اصل خاندانش از خراسان و خود در 134هَ. ق. در بغداد به دنیا آمد و همانجا پرورش یافت.مردم بغداد به وجودش افتخار میکردند. وی چهارهزار حدیث در بغداد نوشت. در سال 207 هَ. ق. وفات یافت. (از اعلام زرکلی). وی از شیبان نحوی نیز روایت دارد.

هاشم. [ش ِ] (اِخ) ابن فَلیتهبن قاسم بن محمدبن جعفر. از شرفای مکه که در سال 52 هَ. ق. به جای پدرش به حکومت مکه و مدینه رسید و در مکه اقامت کرد. در سال 539 هَ. ق. جنگی بین او و امیرالحاج عراقی روی داد و یاران هاشم حاجیان عراقی را غارت کردند. هاشم پس از 22 سال حکومت در سال 549 هَ. ق. وفات یافت. (از اعلام زرکلی). و برای اطلاع بیشتر رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 599 شود.

هاشم. [ش ِ] (اِخ) ابن محمد. از محدثین کثیرالروایه است. وی مردی فاضل و ثقه بود. از اوست: کتاب «مصباح الانوار فی مناقب امام الابرار» که در آن از شاذان بن جبرئیل القمی روایت کرده است. (روضات الجنات ص 767).

هاشم. [ش ِ] (اِخ) ابن العباس المصری. از شعرای مصر است که به قول ابن فضل اﷲ در مصر مانند او وجود نداشت. این بیت از اوست:
کان بیاض البدر من خلف نخله
بیاض بنان فی اخضرار نقوش.
(حسن المحاضره فی اخبار مصر و القاهره ج 1 ص 258).

هاشم. [ش ِ] (اِخ) ابن محمد الربعی. محدث است و از حمادبن زید روایت کرده. العقیلی، سند حدیث وی را پیوسته ندانسته. ابن حبان به ثقه بودنش گواهی داده و گفته است که یحیی بن عثمان بن صالح از او روایت کرده است. (لسان المیزان ج 6 ص 184).

هاشم. [ش ِ] (اِخ) ابن مغیرهبن عبداﷲبن عمربن مخزوم، ملقب به ذوالرحمین. عم ابوجهل است.و بنابه روایتی وی پدر مادر عمربن خطاب دومین خلیفه از خلفای راشدین بود. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 465 و عقدالفرید ج 5 ص 24 و ج 6 ص 108 و ج 8 ص 163 شود.

هاشم. [ش ِ] (اِخ) ابن یحیی بن احمد، مشهور به شامی یمنی. از نسل امام هادی یحیی بن الحسین الحسنی العلوی. فقیه و از بزرگان زیدیه و ادبای ایشان بود. در سال 1087 هَ. ق.در جده به دنیا آمد و در صنعاء پرورش یافت. مدتی قضاء صنعاء به وی واگذار گردید. در اوائل خلافت منصور (حسین بن القاسم) بواسطه ٔ پیوستن به مخالفین وی گرفتارمحنت و عذاب گردید و سپس منصور او را عفو کرد و گرامی داشت. هاشم در سال 1158 هَ. ق. در صنعاء وفات یافت. وی دارای تألیفاتی است که از آنجمله: «نجوم الانظار» که حاشیه ای بر البحر الزخار است، در فقه و «صیانهالعقائد» و «موارد الظمآن، المختصر من اغاثه اللهفان » هاشم شاعر نیز بود و طبعی لطیف داشت. از اوست:
و اذا القلب علی الحب انطوی
فاشتراط القرب و اللقیا غریب.
و از همو:
لم یبکنی جورالغرام، و لاشجی
قل بی المتیم بلیل بسجوعه
لکنه و عدالخیال بوصله
طرفی فرش طریقه بدموعه.
(اعلام زرکلی چ 2 ج 9).

هاشم. [ش ِ] (اِخ) لَبیبه از زنان ادیب، اهل لبنان که به سال 1882 م. در بیروت به دنیا آمد و از شاگردان ابراهیم الیازجی است و مجله «فتاالشرق » را تأسیس و منتشر کرد. (اعلام المنجد).

هاشم. [ش ِ] (اِخ) دهی است ازدهستان نودان بخش کوهمره ٔ نودان شهرستان کازرون، واقع در 9 هزارگزی شمال نودان و شمال کوه تل مرگ و جنوب رودخانه ٔ شاپور. در دامنه قرار گرفته. هوای آن معتدل مالاریایی است با 83 تن سکنه. فارسی و لری زبانند. از رودخانه ٔ شاپور مشروب میشود. محصول آنجا غلات و برنج و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان قالیبافی است. راه فرعی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).

هاشم. [ش ِ] (اِخ) ابن حسان. صاحب عیون الاخبار، داستانی از قول وی که او نیز از قول مردی از قبیله بنی تمیم نقل کرده، در کتاب خود آورده است. برای اطلاع بیشتر رجوع به عیون الاخبار ج 4 ص 130 شود.

هاشم. [ش ِ] (اِخ) ابن عمربن محمد الخیاط الحلبی. رساله ٔ جابری را از ابراهیم بن صالح بن العجمی استماع کرد و ابوالمعالی بن عشائر و شیخ برهان الدین فرزند ابن العجمی آن رساله را از وی استماع کردند. هاشم مردی عامی بود که مطالب فراوانی را ازحفظ داشت. در نحراریه از عمال مصر بین سالهای 770 و780 هَ. ق. وفات یافت. (الدرر الکامنه ج 4 ص 400).

هاشم. [ش ِ] (اِخ) ابن حازم بن ابی نمی. امیری از بزرگان یمن که از سال 1036 تا 1039 هَ. ق. حکومت بیت الفقیه (شهری در تهامه ٔ یمن) و توابعش را عهده دار بود. سپس والی لجب و محرق گردید و در سال 1045 هَ. ق. زُبَید را به تصرف آورد تا آخر عمر خوددر امارت باقی ماند. وی مردی فاضل، بخشنده و فعال ودوراندیش و دارای عزم و اراده ای استوار بود. در سال 1055 هَ. ق. وفات یافت. (از اعلام زرکلی چ 2 ج 2).

هاشم. [ش ِ] (اِخ) از اطبای قرن سوم هجری در مصر و طبیب دربار احمدبن طولون اولین امیر سلسله ٔ بنی طولون مصر بود. وی شاگرد سعیدبن توفیل طبیب مخصوص احمدبن طولون بود و همو وی را به شغل طبابت حرم احمد برگماشت. (عیون الانباء فی طبقات الاطباء ص 84).

هاشم. [ش ِ] (اِخ) ابن زید الدمشقی. محدث است. از نافع و جز او روایت دارد. عثمان بن سعید الدرامی در کتاب «الاطعمه» و ابوحاتم رازی وی را در حدیث و روایت ضعیف دانسته اند. صدقهالسمین و سویدبن عبدالعزیز وغیره از او روایت دارند. (لسان المیزان ج 6 ص 184).

هاشم. [ش ِ] (اِخ) ولید، مکنی به ابوطالب. رجوع به ابوطالب هاشم شود.

هاشم. [ش ِ] (اِخ) ابن عبدالاعلی الفزاری. از خطباء و رواه است. (البیان و التبیین ص 278).

هاشم. [ش ِ] (اِخ) ابن عبدالعزیزبن هاشم، مکنی به ابوخالد. از وزرای دولت اموی اندلس، اصلش از موالی عثمان بن عفان بود امیر محمدبن عبدالرحمن اموی. سلطان اندلس وی را گرامی داشت و به وزارت انتخاب کرد و او را والی ایالت جیان (در اسپانیا) گردانید. هاشم به سوء اخلاق و خبث طینت معروف بود، چنانکه ابن الابار درباره ٔ او گفته است که وی جامع خصالی بود که در کس دیگر از معاصرینش جمع نشده بود. و ابن سعید وی را متکبر، خودپسند و مغرور، کینه جو و لجوج دانسته و به وی لقب افسدالدوله (؟) داده است. پس از مرگ امیر محمدبن عبدالرحمن (273 هَ. ق.) پسرش المنذر، وی را مدت کوتاهی به ولایت «الحجابه» برگماشت و سپس او را معزول و زندانی گردانید و سرانجام بکشت (273 هَ. ق.). (از اعلام زرکلی چ 2 ج 2).

هاشم. [ش ِ] (اِخ) ابن صبیح. محدث است و از ابن جریح روایت دارد. بیهقی حدیث وی را حدیث منکر نوشته است. (لسان المیزان ج 6 ص 184).

هاشم. [ش ِ] (اِخ) ابن احمدبن حسین بن سلیمان الموسوی احسائی. فقیه امامی از مردم احساء (نجد) بود. وی به سال 1309 هَ. ق. وفات یافت و از جمله آثارش: کتاب «انموذج الحق المبین -خ » در اصول فقه مذهب شیعه و «ارجوزه فی الارث -خ » و «ارجوزه فی التوحید - خ » و «ایضاح السبیل -خ » در فقه و «جوابات المسائل - خ » در توحید است. (از الاعلام زرکلی چ 2 ج 9).

هاشم. [ش ِ] (اِخ) ابن حسن بن محمد الرستمی، مکنی به ابوغالب. صاحب ترجمه ٔ محاسن اصفهان ابیات زیر را که در وصف اصفهان است به وی نسبت داده:
اذا احیاءالبلاد لنا حیاها
و اردی من عز الیه صداها
سقی الارض المدینه ماء ورد
زکی العرف لایسقی سواها
وردت عاجلا ایدی اللیالی
علیها ما نضته من حلاها
لقد کانت لنافی ساحتیها
قدیماً لاتعفت ساحتاها
حدائق دونها جنات عدن
تری الرواد فیها ماتریها
یذل الدر منتثراً حصاها
و یخزی المسک منتشراً ثریها
احاط بها الذی القرنین سور
اناف علی المجره و امتطاها
وافدان طلبن لدی الثریا
نثاراً لم ینله فرقداها
دیار لم تزل ناسی علیها
اسی خنساء اذا فقدت مهاها
فواهاً للمدینه کیف لاحت
لاعینها السخینه ثم واها
کعتره رستم و بنی زیاد
و اولاد الخصیب و من تلاها
من العز الذین سموالمجد
علیهم انزلت آیات طاها
نجوم ما توار الارض یوماً
محاسنها و ان وارت سناها.
(ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 116).

هاشم. [ش ِ] (اِخ) ابن حسین بن عمر عیسی الشافعی. نحوی است و به حدیث و لغت مشغول بود. از مردم حلب و مدرس مدرسه ٔ بهائیه حلب بود، سپس به تدریس حدیث در جامع کبیر و جامع عادلیه پرداخت. از آثار اوست: «شرح الفیه ٔ ابن مالک » در نحو و کتاب کوچکی به نام «النحو» و تعلیقاتی در «التفسیر».در سال 1292 هَ. ق. وفات یافت. (از اعلام زرکلی).

هاشم. [ش ِ] (اِخ) ابن قاسم بن مهنا الاعرج. از شرفای مدینه که در نیمه ٔ اول قرن سوم هجری مدتی در آن شهر حکومت رانده است. (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 601).

هاشم. [ش ِ] (اِخ) (سلطان...) از حکام تنکابن. وی در سال 910هَ. ق. بعد از کار کیا میرسیّد به حکومت تنکابن رسید. هاشم بر ضد برادر خود سلطان حسن که حکومت «بیه پیش » را غصب کرده بود شورید، ولی شکست یافت و میرحسین بن کارکیا یحیی کیا جانشین او شد. در سال 912 هَ. ق. هاشم کوشش کرد که دوباره حکومت تنکابن را به دست آورد. ولی باز شکست خورد و اسیر شد و به دست وزیر سلطان احمدخان بیه پیش به قتل رسید. سلطان حمزه پسر سلطان هاشم که در تنکابن میزیست در سال 984 هَ. ق. به دست مردم بیه پیش کشته شد و پسر حمزه یعنی کارکیا علی نیز در ضمن شورشی که به سال 1002 هَ. ق. در تنکابن اتفاق افتاد مقتول گشت. (ترجمه ٔ سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 191).

هاشم. [ش ِ] (اِخ) (سید...) از سادات مرتضوی هزارجریب منسوب به خانواده ٔ جبرئیلی که بین سالهای 934 و 973 هَ. ق. در هزارجریب (مازندران) حکومت رانده است. (ترجمه ٔ سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 191).

هاشم. [ش ِ] (اِخ) (میر...) از وزراء و حکام مازندران در دوره ٔ صفویه. (ترجمه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 186).

هاشم. [ش ِ] (اِخ) (میر...) از شعرای قرن نهم هجری، از مردم هرات بود. امیر علیشیر نوائی درباره ٔ وی می نویسد که اول کمانگری میکرد و سپس به شغل حمامداری قیام نمود. طبع نیک دارد. و این بیت را از اشعار او آورده:
هر جا که نام مجنون یا کوهکن برآید
جای سخن نماند چون نام من برآید.
(مجالس النفائس چ تهران ص 140).

هاشم. [ش ِ] (اِخ) ابن سُعَیدبن سهم بن عمروبن هصیص القرشی. از حکام و فرمانروایان قریش در دوره ٔ جاهلیت بود. وی از مردم مکه و جد عمروبن عاص (بن وائل بن هاشم) سردارجنگهای دوره ٔ اسلامی است. (از اعلام زرکلی چ 2 ج 9).

هاشم. [ش ِ] (اِخ) ابن خدیج. از معاصران و نزدیکان یزیدبن حاتم والی مصر بود. صاحب عقدالفرید آرد: روزی ابویقظان القیسی بر یزیدبن حاتم والی مصر وارد شد. حاتم، هاشم بن خدیج را که در مجلسی حاضر بود اشارت کرد که با ابویقظان لاغی کند. و بر ابویقظان جامه ای وشی و کسائی از خز بود. هاشم او را گفت: خدای را شکر که از عباپوشی به خزپوشی افتاده ای. ابویقظان پاسخ داد: آری، می بافید، می پوشیم، شما از ما ممانید و ما از شما. (از العقد الفرید ج 4 ص 128).

هاشم. [ش ِ] (اِخ) ابن هلال الدمشقی، مکنی به ابوعقیل. رجوع به ابوعقیل هاشم... شود.

هاشم. [ش ِ] (اِخ) عنوان بن عثمان الزبیدی الشامی، مکنی به ابوالبر. رجوع به ابوالبر، هاشم... شود.

هاشم. [ش ِ] (اِخ) ابن یقین. محدث است.

هاشم. [ش ِ] (اِخ) ابن ابی هاشم کوفی. محدث است و از پدرش روایت کرده. ابن حبان او را ثقه ذکر کرده است. (لسان المیزان ج 6 ص 184).

هاشم. [ش ِ] (اِخ) ابن البِرِند. محدث است.

هاشم. [ش ِ] (اِخ) ابن یحیی الجرمی. محدث است و از ابودعیل روایت کرده. (لسان المیزان ج 6 ص 184).

هاشم. [ش ِ] (اِخ) ابن حرملهبن الاشعر المری. از قبیله ٔ بنی مره پسر عوف بن ذبیان. وی ازسواران و جنگجویان دوره ٔ جاهلیت عرب و رئیس و مهتر قبیله ٔ بنی مرهبن عوف بود. معاویهبن عمرو السلمی برادر خنساء شاعره ٔ معروف دوره ٔ جاهلیت، به دست وی کشته شد. توضیح آنکه بین معاویه و هاشم بر سر زنی نزاع درگرفت بعد از آن در شهر حوره از دیار بنی مره بین آن دو زد و خوردی واقع شد که منجر به کشته شدن معاویه گردید. صخر برادر معاویه به خونخواهی برادر با هاشم جنگید و درید برادر هاشم را به قتل رسانید. هاشم در یکی از سفرهایش به دست قیس بن سوار الجشمی کشته شد. قیس الجشمی در این باره رجزی سروده که مطلعش این است:
انی قتلت هاشم بن حرمله
بین الهباآت و بین الیعمله
خنساء که از کشته شدن قاتل برادر خود آگاه شد. شعری بدین مطلع سرود:
فداً للفارس الجشمی نفسی
و افدیه بمن لی من حمیم.
(از الاعلام زرکلی چ 2 ج 9).

هاشم. [ش ِ] (اِخ) ابن یزیدبن عبدالملک بن مروان بن الحکم. از فرزندان یزیدبن عبدالملک خلیفه ٔ اموی. (عقدالفرید ج 5 ص 205).

هاشم. [ش ِ] (اِخ) ابن عبدالواحد (جشاش)، مکنی به ابوبشر. محدث است.

هاشم. [ش ِ] (ع ص) آنکه نان در اشکنه خرد میکند. (ناظم الاطباء). هشم الترید لقومه، فهو هاشم. (اقرب الموارد). || کوه نرم. (یادداشت مؤلف). || دوشنده ٔ شیر. (یادداشت مؤلف). ج، هُشُم.

هاشم. [ش ِ] (اِخ) ابن حکیم مشهور به المقنع. رجوع به المقنع شود.

هاشم. [ش ِ] (اِخ) ابن اخی الابرد. جاحظ از قول احمدبن عبدالرحمان الحرانی، داستانی درباره ٔ مجلس ضیافت امیر اسحاق بن ابراهیم حاکم بغداد در زمان مأمون و معتصم و الواثق آورده و در آن ذکری از هاشم که یکی از مهمانان آن مجلس بوده کرده است. رجوع به کتاب التاج چ مصر ص 13 شود.

هاشم. [ش ِ] (اِخ) ابن عیسی الحمصی. محدث است. وی از پدرش و پدر او از یحیی بن سعید الانصاری روایت کرده. عقیلی، هاشم را منکرالحدیث ذکر کرده است. (لسان المیزان ج 6 ص 184).

هاشم. [ش ِ] (اِخ) پدر برخی از سی نفر شجاعان داود بود. (قاموس کتاب مقدس).

فرهنگ معین

هاشم

دوشنده شیر، شکننده، آن که نان در اشکنه خرد کند، نامی است از نام های مردان. [خوانش: (ش ِ) [ع.] (اِ.)]

فرهنگ عمید

هاشم

شکننده، خردکننده،

حل جدول

هاشم

دوشنده شیر

نام های ایرانی

هاشم

پسرانه، نام جد پیامبر (ص)

فرهنگ فارسی هوشیار

هاشم

شکننده، خرد کننده

فرهنگ فارسی آزاد

هاشم

هاشِم، نام جدّ اعلای حضرت محمد است که خود پسر عبد مناف بود، و پدرِ شیبه (عبدالمُطَّلِب)، و شیبه (عَبدُالمُطَّلِب) پدر عبدالله، و عبدالله پدر حضرت رسول، ایضاً هاشم نام حضرت فرنوش است که جان فدای مُبعث رسل فرمودند و بین این دو هاشمِ قدیم و اخیر، هاشم های مشهور بسیارند که شرح احوالشان خارخ از حد این کتاب مختصر است،

هاشِم، شکننده، ترید کننده نان و غذا، شیر دوشنده ماهر،

معادل ابجد

هاشم

346

قافیه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری