معادل ابجد
هارون در معادل ابجد
هارون
- 262
حل جدول
هارون در حل جدول
- برادر حضرت موسی
مترادف و متضاد زبان فارسی
هارون در مترادف و متضاد زبان فارسی
- نقیب، نگهبان، پاطر، پیک، قاصد
فرهنگ معین
هارون در فرهنگ معین
- پیک، قاصد، برادر حضرت موسی، نگهبان،
لغت نامه دهخدا
هارون در لغت نامه دهخدا
-
هارون. (ص، اِ) قاصد و پیک. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا). قاصد که بر کمر زنگله داشته تا کس از راه داران و حجاب مانع او نشوند و مردم وی را بشناسند. (یادداشت مؤلف):
ستاره بین که فلک را جلاجل کمر است
که بر کمرگه هارون جلاجل است صواب.
خاقانی.
کآسمان را به حکم هارونیش
ز اختران زنگل روان بستند.
خاقانی.
چرخ هارون کمردارش و چون هارونان
ز انجمش زنگله ها در کمر آویخته اند.
خاقانی.
هارون صدر اوست فلک زآنکه انجمش
هر شب جلاجل کمر است از زر سخاش. توضیح بیشتر ...
- هارون. (اِ) فروماندگی و حیرت، و این لغت عجمی است، اما فارسی نیست. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). توضیح بیشتر ...
-
هارون. (اِخ) نام برادر بزرگ موسی. (برهان) (ناظم الاطباء). نام پیغمبری معروف. (دهار). نام پیغمبری که برادر کلان موسی بود. (غیاث اللغات) (آنندراج). || اولین کشیش و روحانی بزرگ عبریها. (قاموس کتاب مقدس). || نام خلیفه ٔ بغداد که هارون الرشید میگفتند. (آنندراج). رجوع به هارون بن عمران و هارون الرشید شود.
- هارون رای:
فلک به پیش رکاب وزیر هارون رای
نطاق بسته، بهارونی آید، اینت عجاب.
خاقانی. توضیح بیشتر ...
-
هارون. (اِخ) رجوع به الوزیر شود.
-
هارون. (اِخ) او راست: کتاب آلات الحرب.
-
هارون. (اِخ) مکنی به ابومحمد. تابعی است.
- هارون. (اِخ) از بنی مأمون معاصربا ابوالقاسم عبداﷲ المستکفی باﷲبن المکتفی باﷲ خلیفه ٔ عباسی (332-334 هَ. ق. ) (النقود العربیه ص 126). توضیح بیشتر ...
- هارون. (اِخ) فرزند ابواحمد موفق برادر معتمد خلیفه ٔ عباسی. (ابن اثیر ج 7 ص 138). والی واسط بوده است. توضیح بیشتر ...
-
هارون. (اِخ) از محدثین است. رجوع به کتاب المصاحف شود.
- هارون. (اِخ) مکنی به ابومحمد. از رواه حدیث بود. حسن بن صالح از وی و او از مقاتل بن حیان روایت میکرد. توضیح بیشتر ...
- هارون. (اِخ) (امیر. ) از امیرانی است که در حدود سیرجان، شاه شجاع از آل مظفر را هنگامی که برای جنگ با دولتشاه (در اسفند 765 هَ. ق. ) بطرف کرمان میرفت یاری کرد. (تاریخ عصر حافظ ج 1 ص 222). توضیح بیشتر ...
- هارون. (اِخ) (سید. ) از سادات مرتضوی هزارجریب، از خانواده ٔ جبرئیلی است که در میان سالهای 934- 973 هَ. ق. در هزارجریب حکومت رانده. (از سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد بخش فارسی تألیف رابینو ص 191). توضیح بیشتر ...
- هارون. (اِخ) (یهودی) شاگرد ابوالعباس مبرد. رجوع به ابن حائل شود. توضیح بیشتر ...
- هارون. [هارْ وِ] (اِخ) نام جائی بوده است در ناحیه ٔ سیستان. رجوع به تاریخ سیستان چ ملک الشعراء بهار ص 327 شود. توضیح بیشتر ...
- هارون. (اِخ) ابن ابراهیم بن حمادالازدی العذری. وی به سال 278 هَ. ق. متولد شد و در سال 328 هَ. ق. درگذشت. قاضی و فقیه بود. خوی آرامی داشت و بسیار مورداحترام و به احکام بسیار آشنا بود. در بغداد اقامت گزید و در آن شهر به مسند قضا می نشست و قضاوت میکرد. مسند قضای بسیاری از شهرهای مصر بوی واگذار شد. در بغداد ناگهانی درگذشت. (از اعلام زرکلی ج 3 ص 1114). توضیح بیشتر ...
- هارون. (اِخ) ابن ابی حفصه. از مشاهیر شعر و ادب عرب، مداح مهدی و رشید خلفای عباسی بود. زادگاهش یمامه و در زمان خلفا ببغداد آمد. وفاتش به سال 182 هجری اتفاق افتاد. (حبیب السیر ج 2 ص 231). توضیح بیشتر ...
- هارون. (اِخ) ابن آلتونتاش. پدر او آلتونتاش حاجب سلطان محمود غزنوی و اولین امیر خوارزم از طرف وی بود. هارون ابتدا مورد توجه و محبت سلطان مسعود غزنوی بود، ولی در سال 425 هَ. ق. در خوارزم علم طغیان برافراشت و عبدالجبار پسر خواجه احمد عبدالصمد را که از طرف امیر مسعود غزنوی والی خوارزم بود از حکومت خلع کرد و دستور داد نام مسعود غزنوی را از خطبه بزدند و به نام هارون خطبه خواندند. هارون بزودی نواحی اطراف خوارزم را به تصرف درآورد و طغرل و داود و ینالیان و سلجوقیان را که با بنه ٔ بسیار و شتر و اسب و گوسفند بی اندازه به حدود خوارزم آمده بودند جای و چراخور داد و هدیه ها برای آنها فرستاد. توضیح بیشتر ...
- هارون. (اِخ) ابن ابی سهل بن نوبخت. از خانواده معروف نوبختی که معاشر ابونواس شاعر مشهور دربار هارون الرشید بوده است. علامه مجلسی در بحارالانوار بنقل از کتاب فَرَج الهموم تألیف سیدرضی الدین علی بن طاوس نقل میکند که هارون بن سهل و برادرش محمد عریضه ای به حضرت امام عبداﷲ جعفربن محمد الصادق نوشته سؤال کردند که ما از فرزندان نوبختیم و پدر و مادر و جد ما عمر خود را به تحصیل نجوم می گذراندند، آیا اشتغال به این فن حلال و مجاز است یا نه ؟ حضرت در جواب فرمودند: آری حلال است. توضیح بیشتر ...
- هارون. (اِخ) ابن ابی عبید. از رواه است. (سیره عمربن عبدالعزیز ص 35). توضیح بیشتر ...
-
هارون. (اِخ) ابن احمدبن عبدالواحدبن هاشم، پسر محمدبن هاشم بن علی بن هاشم الحلبی الاسدی الخطیب. اصل خاندانش ازرقه [در مصر] و به حلب کوچ کرده بودند. در 466 هَ. ق. متولد شد. وی مردی خطیب و در قرائت نیکو و عابد و زاهد بودو کتبی از آنجمله: کتاب «اللحن الخفی » و کتاب «افراد ابی عمروبن العلاء» تألیف کرد. خطبه خوانی حلب به وی واگذار شد و در سال 537 هَ. ق. وفات یافت. ابوعبداﷲبن القیرانی شاعر درباره ٔ او گفته است:
شرح المنبر صدراً
لِتلقیک َ رحیباً
اتُری ضم خطیباً
منک أم ضُمخ طیبا. توضیح بیشتر ...
- هارون. (اِخ) ابن اسحاق. محدث است. عبداﷲ از وی روایت کند. رجوع به کتاب المصاحف شود. توضیح بیشتر ...
- هارون. (اِخ) ابن اسماعیل بن النعمان عبداﷲبن کعب بن مالک، مکنی به ابوموسی. محدث است. رجوع به ابوموسی شود. توضیح بیشتر ...
- هارون. (اِخ) ابن اعین. از رواه است. سعیدبن عامر از قول وی داستانی درباره ٔ عمربن عبدالعزیز روایت کرده است. (سیره عمربن عبدالعزیز ص 176). توضیح بیشتر ...
- هارون. (اِخ) ابن بهاءالدین المرجانی القازانی، شهاب الدین (1233-1306 هَ. ق. ). فقیه مالکی و از اهالی قازان (در روسیه) است. وی در کودکی به سمرقند و بخارا کوچ کرد. تألیفاتی دارد که از آنجمله: «خزانهالحواشی لازاحهالغواشی » که حاشیه ای بر التوضیح شرح التنقیح است و «ناظوره الحق فی فرضیه العشاء ان لم یغب الشفق » و «عقیده شهاب الدین » را میتوان نام برد. (از اعلام زرکلی چ 2 ج 9 ص 39). توضیح بیشتر ...
- هارون. (اِخ) ابن الحائک الضریر النحوی. یهودی الاصل، اهل حیره و نحوی است. از اوست: کتاب العلل فی النحو، کتاب الغریب الهاشمی. (معجم الادباء چ مصر ج 19 ص 261). توضیح بیشتر ...
- هارون. (اِخ) ابن حاتم الکوفی. او راست: کتاب القرأات. (ابن الندیم). توضیح بیشتر ...
- هارون. (اِخ) ابن حمادبن اسحاق. قاضی حران و اعمال آن. وی کتابی سریانی یافت که در آن امر مذاهب و صلوات حرنانیان و کلدانیان یعنی صابئه در آن بود. پس به مردی که سریانی نیک میدانست داد تا ترجمه کرد و آن مفصل ترین کتب است در این موضوع. (ابن الندیم). توضیح بیشتر ...
- هارون. (اِخ) ابن خالد المروزی. از امراء دولت عباسی است. متوکل خلیفه ٔ عباسی بلاد سند را به وی واگذار کرد (232 هَ. ق. ) و او در آنجا بود تا اینکه جنگی بین یمانیه و نزاریه برپا شد و در آن جنگ به قتل رسید (240 هَ. ق. ). (از اعلام زرکلی چ 2 ج 9 ص 40). توضیح بیشتر ...
- هارون. (اِخ) ابن حاتم التمیمی، مکنی به ابوبشر البِزاز. مورخ و محدث و قاری قرن سوم هجری. اهل کوفه بود و عده ای از قارئین قراآت خود را از وی گرفته اند. علماء حدیث در ثقه بودنش اختلاف دارند. ابن حبان او را ثقه شمرده، و درباره ٔ تاریخ نویسی اش، ابن الجزری، گفته است: کتاب تاریخی جمع کرده و ابن حجر گفته است: تاریخی برای ما باقی گذارده است. خیرالدین زرکلی مؤلف «الاعلام » در ذیل نام مذکور می نویسد: در کتابخانه ٔ ظاهریه در دمشق اوراقی با علامت «خ » در موضوع تاریخ وجود دارد که از زمان علی بن ابیطالب شروع میشود و به آخر دولت اموی ختم می گردد و در اوایل قرن ششم هجری نوشته شده است. توضیح بیشتر ...
- هارون. (اِخ) ابن حسن بن علی بن حسن الطبرسی، مکنی به ابومحمد و ملقب به ضیاءالدین و فرزند عمادالدین طبرسی. وی فقیهی فاضل و عالمی محقق و ازشاگردان علامه حلی بود. صاحب روضات الجنات نسخه ٔ خطی از کتاب قواعد علامه حلی به خط ضیاءالدین هارون طبرسی در قصبه ٔ دهخوارقان از اعمال تبریز دیده است که در پشت آن علامه حلی به خط خود چند سطری در مدح و تعریف ابومحمد هارون طبرسی (محرر کتاب) و پدرش عمادالدین طبرسی نوشته و ظاهراً تاریخ تحریر این چند سطر هفدهم رمضان سال 701 هَ. توضیح بیشتر ...
- هارون. (اِخ) ابن خمارویه بن احمدبن طولون (264-292 هَ. ق. ). از پادشاهان سلسله ٔ طولونیه مصر است که بعد از کشته شدن برادرش جیش در سال 283 هَ. ق. با او بیعت کردند هارون بر معتضد عباسی از قنسرین و اطراف آن فرودآمد. و چون مکتفی باﷲ در بغداد به خلافت رسید لشکری در سال 291 هَ. ق. برای استخلاص مصر از بنی طولون فرستاد. لشکر وی با فتح و پیروزی به فسطاط رسید در این هنگام هرج و مرج در سپاه هارون بن خمارویه درگرفت. هارون برای رفع اختلاف و هرج و مرج و متحد کردن ایشان پیش رفت، اما با نیزه ٔ یکی از دشمنانش کشته شد. توضیح بیشتر ...
- هارون. (اِخ) ابن خواجه شمس الدین جوینی صاحب دیوان، ملقب به خواجه شرف الدین. از فضلاو شعرا و مربیان علم و ادب بود. دختر ابوالعباس احمدبن مستعصم آخرین خلیفه ٔ عباسی را به زنی داشت. وی پس از عطاملک جوینی به حکومت عراق منصوب شد و در عهد ارغون در این سمت از امیر آروق برادر ایوقا نیابت میکرد. خواجه هارون امیر آروق را به قتل خواجه سعدالدین مستوفی قزوینی برادر خواجه فخرالدین محمد واداشت. چون دولت صاحب دیوان رو به زوال گذاشت خواجه فخرالدین مستوفی به انتقام قتل برادر، خواجه هارون را نزد آروق متهم کرد و هارون در جمادی الاَّخر سال 685 به امر آروق کشته شد. توضیح بیشتر ...
- هارون. (اِخ) ابن رِئاب، مکنی به ابوالحسن، صحابی بدری است. عبدالرحمن بن الجوزی گوید: مردی زاهد بود و در زیر لباس خود جامه ٔ پشمین میپوشید. سفیان بن عیینه گفته است: هارون بن رئاب را دیدم چهره ای نورانی داشت. (صفهالصفوه چ 1 ج 3 ص 209). توضیح بیشتر ...
- هارون. (اِخ) ابن زکریا الهجری، مکنی به ابوعلی. نحوی است و کتاب «النوادر المفیده» از اوست. ثابت بن خرم السَرَقُطی و جز او از وی روایت کنند. (معجم الادباء ج 19 ص 262). توضیح بیشتر ...
- هارون. (اِخ) ابن زیاد. از فضلائی است که مورد احترام الواثق باﷲ خلیفه ٔ عباسی بود. سیوطی از قول احمدبن حمدون نقل کرده است که هارون بن زیاد به مجلس الواثق باﷲ وارد شد، واثق در اکرام و بزرگداشت وی مبالغه کرد. یکی پرسید: یا امیرالمؤمنین ! کیست اینکه بدین گونه مورد احترام توست ؟ جواب داد: این اول کسی است که زبان مرا به ذکر خداوند بازکرد و مرا به رحمت او نزدیک گردانید. (تاریخ الخلفاء ص 228). توضیح بیشتر ...
- هارون. (اِخ) ابن سعید، مکنی به ابوعبدالرحمن الراعی العابد. محدث است و ابومسعود رازی از وی روایت کند. رجوع به ذکر الاخبار اصبهان ج 2 ص 336 شود. توضیح بیشتر ...
- هارون. (اِخ) ابن سلیمان بن داودبن بهرام بن قُطبه بن حُریث بن جویزه السلمی، مکنی به ابوالحسن و معروف به الخزاز. از محدثین است. عبداﷲبن جعفربن احمد از هارون بن سلیمان و او از حمادبن مَسعَده و او از میمون بن موسی و او از حسن و او از مادرش و او از ام سلمه روایت کند که: «ان النبی صلعم کان یصلی رکعتین بعد الوتر و هو جالس ». هارون در سال 263 یا 265هَ. ق. وفات یافت. (ذکر الاخبار اصبهان ج 2 ص 336). توضیح بیشتر ...
-
هارون. (اِخ) ابن سعد العجلی. از شعرا و پیشوایان فرقه ٔ زیدیه بود. وی درباره ٔ رافضیان و عقاید آنان نسبت به امام جعفر صادق ابیات زیر را سروده است:
ا لم تر ان الرافضین تفرقوا
فکلهم فی جعفر قال منکرا
فطائفه قالوا اله و منهم
طوائف سمته النبی المطهرا
فان کان یرضی ما یقولون جعفر
فائی الی دبی افارق جعفرا
و من عجب لم اقضه جلد جفرهم
برئت الی الرحمن ممن تجفرا
برئت الی الرحمن من کل رافض
بصیر بباب الکفر، فی الدین اعورا
اذا کف اهل الحق عن بدعه مضی
علیها و ان یمضوا علی الحق قصرا
ولو قال ان الفیل ضب لصدقوا
ولو قال زنجی تحول أحمرا
و اخلف من بول البعیر انا نه
اًذا هو للاقبال وجه أدبرا
فقبح اقوام رموه بفریه
کماقال فی عیسی الفری من تنصرا. توضیح بیشتر ...
- هارون. (اِخ) ابن سلیمان. شهاب الدوله بغراخان، اولین پادشاه از ملوک ترک ماوراءالنهر معروف به خانیه ٔ افراسیابیه یاایلیک خانیه است. بغراخان لقب ترکی اوست و لقب اسلامی وی که ظاهراً از دارالخلافه ٔ بغداد برای او فرستاده بوده اند شهاب الدوله بود. نام بغراخان به قول ابن الاثیر «هارون بن سلیمان » و به قول ابن خلدون «هارون بن فرخان (قزاخان ؟) علی » بوده است. وی بلاساغون و کاشغر و سایر بلاد ترکستان شرقی را تا حدود چین در تصرف داشت وپایتخت او شهر بلاساغون بود. توضیح بیشتر ...
- هارون. (اِخ) ابن سلیمان بن منصور. صاحب تاریخ الحکماء در شرح حال یوحنابن ماسویه داستانی آورده که به مناسبتی ذکری از هارون بن سلیمان رفته است. برای اطلاع بیشتر رجوع به تاریخ الحکماء قفطی صص 390-391و عیون الانباء فی طبقات الاطباء ج 1 صص 180-181 شود. توضیح بیشتر ...
- هارون. (اِخ) ابن سلیمان الفراء، مکنی به ابوموسی. محدث است. رجوع به ابوموسی شود. توضیح بیشتر ...
- هارون. (اِخ) ابن سیاوش. از سرداران نصربن سیار حاکم خراسان بود. رجوع به تاریخ بخارای نرشخی ص 72 شود. توضیح بیشتر ...
- هارون. (اِخ) ابن صاعد، پسر هارون صابئی، مکنی به ابونصر. اهل بغداد و مقیم در همانجا، در طبابت دست داشت و به درمان و معالجه بیماران مشهور بود. وی رئیس و ساعور پزشکان در بیمارستان عضدی بود. در رمضان سال 444 هَ. ق. وفات یافت. (اخبارالحکماء ص 338). توضیح بیشتر ...
- هارون. (اِخ) ابن عباس بن محمدبن احمدبن محمدبن المأمون، مکنی به ابومحمد الهاشمی العباسی المأمونی (متوفی در573 هَ. ق. ). مورخ و ادیب و اهل بغداد بود. ابن قاضی شهبه گفته است: تاریخی در اخبار اوائل و حوادث و دول در دو مجلد در دو سال تألیف کرد و شرح مختصری بر مقامات حریری نوشت. (از اعلام زرکلی چ 2 ج 9 ص 40). توضیح بیشتر ...
- هارون. (اِخ) ابن عبدالرزاق بن حسن بن زید البنجاوی الازهری (1249-1336 هَ. ق. ). دانشمند مصری در شهر بنجا از منطقه ٔ صعید متولد شد، و در دانشگاه الازهر تحصیل کرد. به سمت ریاست جمعیت صعیدی ها در الازهر برگزیده شد و سپس به نمایندگی پارلمان مصر رسید و برای تدریس عربی در مدرسه ٔ «المهندسخانه» و مدارس نظامی انتخاب گردید. مبارک پاشا رادر تألیف «الخطط التوفیقیه » کمک کرد. از آثار اوست: «حسن الصیاغه فی فنون البلاغه و «عنوان الظرف فی علم الصرف » و «المبادی النافعه فی تصحیح المطالعه». توضیح بیشتر ...
- هارون. (اِخ) ابن عبدالصمد رخی نیشابوری. از مردم رخ (نام پشته ای به نیشابور). توضیح بیشتر ...
- هارون. (اِخ) ابن عبداﷲ الشاری الصفری. پیشوای صفریه در ایام معتمد و معتضد عباسی. مردی شجاع و غارتگربود و در اطراف موصل خروج کرد. عده ٔ زیادی از او تبعیت کردند. در سال 282 هَ. ق. معتضد با وی به جنگ پرداخت. و شکست در سپاه هارون افتاد. بزرگان لشکر وی تسلیم شدند و امان خواستند. معتضد به آنان امان داد و هارون با اندکی از لشکرش باقی ماند و از دجله عبورکرد. حسین بن حمدان تغلبی وی را دنبال کرد. هارون اسیر شد. وی را به نزد معتضد بردند. توضیح بیشتر ...
- هارون. (اِخ) ابن عبداﷲبن محمد، مکنی به ابویحیی الزُهْری العوفی. از احفاد عبدالرحمن بن عوف. فقیه مالکی و ازقضاه بود. اهل مکه بود و به بغداد آمد. مأمون مسندقضای مصر را به وی واگذار کرد (217 هَ. ق. ) و هنگامی که مجادله بر سر قدیم یا حادث بودن قرآن بین متکلمین درگرفته بود مأمون او را مجبور کرد که بر مخلوق بودن قرآن گواهی دهد. هارون بن عبداﷲ ابتدا چنین کرد، ولی بعدها عقیده ٔ خود را تغییر داد. وی شاعر بود ومرزبانی ابیاتی لطیف از اشعارش آورده است. توضیح بیشتر ...
- هارون. (اِخ) ابن عبداﷲبن مروان بغدادی، مکنی به ابوموسی بزاز و معروف به حمال (171-243 هَ. ق. ). از محدثین ثقه و بسیار امین و راستگو بود. ابراهیم الحربی گفته است اگر دروغ حلال بود باز هم ابوموسی بزاز به ترک آن میگفت. ابن حجر گفته است که بزاز فروشنده ٔ قماش بود و باربری میکرد و از اجرت آن در کمال زهد میزیست. محدثین بسیاری از او روایت کرده اند. (از اعلام زرکلی چ 2 ج 9 ص 42). توضیح بیشتر ...
- هارون. (اِخ) ابن عبداﷲ المهلبی. محدث است و مرزبانی به وساطت محمدبن یحیی، داستانی از وی درباره ٔ ابوتمام شاعر در الموشح آورده است و خود نیز داستانهایی از وی در ایراد و انتقاد به ابوتمام نقل کرده است. (الموشح ص 299، 304 و 321). توضیح بیشتر ...
- هارون. (اِخ) ابن عبداﷲ خارجی. از رؤسا و فرماندهان خوارج که مدتی با سپاهیان المعتضدباﷲ خلیفه ٔ عباسی در اطراف موصل جنگید و سرانجام شکست خورد و اسیر گشت و در سال 283 هَ. ق. به فرمان خلیفه کشته شد. (کامل ابن اثیر ج 7 ص 187 و 189). توضیح بیشتر ...
- هارون. (اِخ) ابن عبدالولی. او راست: کتاب الملل المتقدمین فی اصول دین. توضیح بیشتر ...
- هارون. (اِخ) ابن عزّون الراهب. از مورخین است و تاریخی دارد که در آن بیست ودو تن از قیصران روم را از عهداسکندر ذکر کرده است. (تاریخ الحکماء قفطی ص 126). توضیح بیشتر ...
- هارون. (اِخ) ابن علی بن هارون بن یحیی بن ابی منصور. در ایام دیالمه در بغداد از علماء احکام به شمار میرفت. وی مطلع به علم هیئت و آلات رصدیه بود و نیز زیج مشهوری داشت که مردم بدان عمل میکردند. در ذی الحجه ٔسال 376 هَ. ق. پس از 74 سال زندگی در بغداد وفات یافت. (گاهنامه ٔ 1310 ص 52) (التفهیم حاشیه ٔ ص 161). توضیح بیشتر ...
- هارون. (اِخ) ابن علی بن یحیی بن منصور. رجوع به ابوعبداﷲ هارون. شود. توضیح بیشتر ...
- هارون. (اِخ) ابن عبدالولی بن عبدالسلام الاخیمی (700-764 هَ. ق. ). اصلش از مراغه و به دمشق کوچ کرده بود. از فقهای شافعی که به فلسفه و معقولات اشتغال داشت، در مصر به قونوی مشهور شد و در آنجا از دبوسی درس شنید و سُبکی را نیز ملاقات کرد. کتابی به نام «المنقذ من الزلل » در اصول دین مشتمل بر منطق و طبیعی و الهی تألیف کرد که در آن با اشعریه مخالفتهای زیادی کرد. ابن کثیر گفته است که وی کتابی در علم کلام تصنیف کرد. توضیح بیشتر ...
- هارون. (اِخ) ابن غرور الراهب. مورخ است و تاریخ مختصری دارد. رجوع به عیون الانباء ج 1 ص 72 شود. توضیح بیشتر ...
- هارون. (اِخ) ابن غریب (ابن الخال). پسر خال مقتدر بود و فرمانده ٔ لشکر وی. در باب الطاق بر سر دو غلام میان او و بازوک نزاع افتاد و بازوک هلاک شد. چون این خبر به امیرالامرا مونس الاستاد رسید، وی را گران آمد که چرا با وی در این کار مشورتی نشده از این رو پسر بازوک را برانگیخت تا به جنگ مقتدر شتافت و مقتدر را منهزم گردانید و شکستی سخت به خلافت وارد آمد. در این هنگام اسماعیلیان در ولایت مغرب و دیلمان در عراق عجم (خمس و عشر ثلثمائه) بر امیران وقت بشوریدند و مستولی شدند. توضیح بیشتر ...
- هارون. (اِخ) ابن غزوان. از چاکران ابوجعفرمنصور دوانیقی دومین خلیفه ٔ عباسی که به فرمان وی، فضیل بن عمران استاد جعفر پسر منصور را کشت. هارون ازموالی عثمان بن نهیک بود. (الوزراء و الکتاب ص 92). توضیح بیشتر ...
-
هارون. (اِخ) ابن فاتک. او راست: علل النحو.
- هارون. (اِخ) ابن محمد، مکنی به ابوالطیب. داودبن رشید از وی روایت کند. و رجوع به ابوالطیب شود. توضیح بیشتر ...
- هارون. (اِخ) (الثائر) ابن محمدبن حسین بن علی، مکنی به ابوطالب. از فرمانروایان علوی (سادات حسینی) مازندران است که در نیمه ٔ اول قرن پنجم هجری در آن سامان حکومت داشته است. (ترجمه ٔ مازندران و استرآباد تألیف رابینو ص 186). توضیح بیشتر ...
- هارون. (اِخ) ابن محمدبن عبدالملک الزیات، مکنی به ابوموسی. از جمعکنندگان اخبار و یکی از رواه بود. از جمله کتب وی کتاب «اخبار ذی الرمه» و مجموعه ٔ رسائل او را میتوان نام برد. (الفهرست چ مصر ص 178). توضیح بیشتر ...
- هارون. (اِخ) (امیر) ابن محمد العباسی، مکنی به ابوموسی. مورخ است و از اوست:تاریخ خلفای بنی عباس. (تاریخ الخلفاء سیوطی ص 18). توضیح بیشتر ...
- هارون. (اِخ) ابن محمدبن کثیربن زادویه القرشی. محدث است. (ذکر اخبار اصبهان ج 2 ص 237). و رجوع به الموشح ص 373 شود. توضیح بیشتر ...
- هارون. (اِخ) (الواثق باﷲ) ابن محمد (المعتصم باﷲ) ابن هارون الرشید العباسی. رجوع به الواثق باﷲ شود. توضیح بیشتر ...
- هارون. (اِخ) ابن محمدبن هارون اسوانی، مکنی به ابوموسی. از فقهاء مالکی و محدث بود. در ربیعالاول سال 327 هَ. ق. درگذشت. توضیح بیشتر ...
-
هارون. (اِخ) ابن محمد کاتب. رجوع به ابوالغمر هارون شود.
-
هارون. (اِخ) ابن مسلم، مکنی به ابومسلم. محدث است.
-
هارون. (اِخ) ابن مسلم حنائی. محدث است.
- هارون. (اِخ) ابن معروف. محدث است. (المصاحف ص 30). رجوع به ابوعلی شود. توضیح بیشتر ...
- هارون. (اِخ) ابن مغیره الرازی، مکنی به حمزه. تابعی است. رجوع به ابوحمزه شود. توضیح بیشتر ...
- هارون. (اِخ) ابن المقتدر. برادر الراضی باﷲ خلیفه ٔ عباسی. وی در سال 324 هَ. ق. درگذشت. (الاوراق ص 7) (اخبار الراضی باﷲ و متقی باﷲ ص 71). توضیح بیشتر ...
-
هارون. (اِخ) ابن ملول. محدث است.
- هارون. (اِخ) ابن موسی، مکنی به ابوعبداﷲ انصاری. از مشاهیر نحویان و از خانواده ٔ یهودی است. در حدیث و تفسیر بی مانند بود. و به دین اسلام درآمد، در بصره میزیست اصمعی به ثقه بودنش گواهی داده است. (قاموس الاعلام ترکی). توضیح بیشتر ...
- هارون. (اِخ) ابن موسی. محدث است و از حسن بن موسی الاشیب و او از حمادبن زید و او ازیحیی بن سعید روایت کرده است که عمربن عبدالعزیز گفت: «کسی که دینش را هدف دشمنی ها قرار بدهد پیوسته در حالت دگرگونی و تحول است. » (عیون الاخبار ج 2 ص 162). توضیح بیشتر ...
- هارون. (اِخ) ابن عمران. برادر موسی بنی اسرائیل و وزیر وی که با برادر خویش (موسی) از جانب خدا مأمور به دعوت فرعون شد و با موسی از مصر هجرت کرد. و آنگاه که موسی برای آوردن الواح عشره به طور شد، وی گاوی را که از زر کرده بود و آواز میکرد خدا خواند و موسی بر او برآشفت. صاحب قاموس کتاب مقدس گوید: هارون به معنی کوه نشین یا متنور، اولین رؤسای کهنه و اول زاده ٔ عمرام پسرزاده ٔ لاوی از یوکابد دخت لاوی که عمه ٔ عمرام بود و از قرار معلوم این تزویج در آن زمان حرام نبوده و پس از اعطای شریعت حرام گردید و خانواده ٔ هارون از قهاتیان بودند که بزرگترین قبیله ٔ لاویان و قوی ترین ایشان بودند. توضیح بیشتر ...
- هارون. (اِخ) ابن عنتره. محدث است. عمروبن ابی قیس از او و وی از عمروبن مرهروایت کند: سئل رسول اﷲ صلی اﷲ علیه و سلم عن قول اﷲ:«فمن یرد اﷲ أن یهدیه یشرح صدرَه ُ للاسلام » فقال: «اذا دخل النور القلب و انفسح شرح لذلک الصدرُ»؛ قالوا: یا نبی اﷲ هل لذلک آیه یعرف بُها؟ قال: «نعم الانابه الی دارالخلود و التجافی عن دارالغرور و الاستعداد للموت قبل نزول الموت ». (عیون الاخبار چ مصر ج 2 ص 328). رجوع به ابوعمرو شود. توضیح بیشتر ...
- هارون. (اِخ) ابن موسی. یکی از مشاهیر اطبای آندلس از اهالی اشبونه (لیسبون) بوده و در خدمت ناصر و مستنصر طبابت میکرده است. (قاموس الاعلام ترکی). توضیح بیشتر ...
- هارون. (اِخ) ابن موسی بن احمد الشیبانی التَلْعُکْبَری، مکنی به ابومحمد. اهل «تل عکبرا» نزدیکی بغداد، از رجال حدیث بر مذهب امامیه بود. وی از محمدبن یعقوب بن اسحاق کلینی رازی روایت کرده است. کتاب «الجوامع» در علوم دینی از اوست. به سال 385 هَ. ق. درگذشت. (اعلام زرکلی ج 9 ص 46) (روضات الجنات ص 554). توضیح بیشتر ...
- هارون. (اِخ) ابن موسی بن جعفر. یکی از پسران موسی بن جعفر علیه السلام امام هفتم شیعیان است. (تاریخ حبیب السیر ج 2 ص 81) (تاریخ گزیده ص 606). توضیح بیشتر ...
- هارون. (اِخ) ابن موسی بن شریک، مکنی به ابوعبداﷲ و معروف به اخفش. او آخرین فرد از اخفش هاست. وی قاری و نحوی و اهل دمشق بود. به سال 201 هَ. ق. متولد شد. قرائتهای مختلف و روایات غریب آموخت و در قراآت سبع ماهر بود. عالم به تفسیر و نحو و معانی و غریب و شعر و دارای صوتی خوش و شیرین بیان بود. قرائت مردم شام از او گرفته شده. نزد عبداﷲبن ذکوان و جز او تلمذ کرد و ابوالحسن بن اخرم شاگرد وی بود. و از ابومسهر الغسانی روایت میکرد و ابوبکربن فطیس از وی روایت داشت. توضیح بیشتر ...
- هارون. (اِخ) ابن موسی بن صالح بن جندل القیسی الادیب القرطبی، مکنی به ابونصر. زادگاهش مَجریط از شهرهای اندلس. وی شاگرد ابوعیسی اللیثی و ابوعلی قالی بود و خولانی از وی روایت کرده است. وی مردی پرهیزگار و از ثقات ادبا بود و داستانی درباره ٔ ابوعلی قالی آورده که یاقوت حموی آن را در معجم الادباء ذکر کرده است. (الحلل السندسیه ج 1 ص 343). توضیح بیشتر ...
- هارون. (اِخ) ابن موسی القرطبی. وی ابیات کتاب سیبویه را شرح کرده است. توضیح بیشتر ...
- هارون. (اِخ) ابن موسی القروی. از رواه است. رجوع به الموشح تألیف مرزبانی ص 207 شود. توضیح بیشتر ...
- هارون. (اِخ) ابن نعیم. در «الوزراء و الکتاب » داستانی راجع به شهادت دادن وی در محضر مأمون خلیفه ٔ عباسی آمده است. رجوع به الوزراء و الکتاب صص 258-259 شود. توضیح بیشتر ...
-
هارون. (اِخ) ابن هارون. رجوع به ابوالعلاء شود.
-
هارون. (اِخ) (بربری) رجوع به ابومحمد هارونی بربری شود.
- هارون. (اِخ) بغراخان بن یوسف خضرخان از امرای ایلک خانیه مشرق از 455 تا 496. (طبقات سلاطین اسلام ص 123). رجوع به آل افراسیاب شود. توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید
هارون در فرهنگ عمید
-
قاصد، پیک،
دربان، پاسبان، نقیب: چون دست کلیم پای گلگونْش / هارونِ وزیر گشته هارونْش (خاقانی۱: ۴۳)، سام نریمان چاکرش، رستم نقیب لشکرش / هوشنگ هارون درش، جم حاجب بار آمده (خاقانی: ۳۹۱)،. توضیح بیشتر ...
نام های ایرانی
هارون در نام های ایرانی
- پسرانه، معرب از عبری کوه نشین، نام برادر موسی (ع)
گویش مازندرانی
هارون در گویش مازندرانی
- کوهی در هفت کیلومتری جنوب شهرستان کتول و به ارتفاع،، ۵۰متر. توضیح بیشتر ...
فرهنگ فارسی هوشیار
هارون در فرهنگ فارسی هوشیار
- قاصد و پیک، نام برادر حضرت موسی (ع)
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا
وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که
هنوز عضو جدول یاب نشده اید
از اینجا ثبت نام کنید