معنی نیمکوب

حل جدول

نیمکوب

بلغور غلات


بلغور غلات

نیمکوب

فرهنگ فارسی هوشیار

مجشوش

شکسته و نیمکوب شده

لغت نامه دهخدا

مجشوش

مجشوش. [م َ] (ع ص) شکسته و نیمکوب شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).


مرضوض

مرضوض. [م َ](ع ص) نعت مفعولی از مصدر رَض ّ. رجوع به رض شود. کوفته.(منتهی الارب). ریزه کرده شده.(آنندراج). || نیمکوب شده و شکسته شده.(ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد).


مرضة

مرضه. [م ِ رَض ْ ض َ](ع اِ) خرمای کوفته از خسته ٔ پاک کرده در شیر تر نهاده، یا عام است.(منتهی الارب)(از اقرب الموارد). مُرِضَّه. || وسیله ای که بدان نیمکوب کنند و خرد نمایند.(از اقرب الموارد). آنچه بدان خرمن نرم کنند. ج، مراض ّ.(مهذب الاسماء).


قسط

قسط. [ق ُ] (ع اِ) کسد. کست. کسط، و آن دارویی است. (منتهی الارب). عود هندی و عربی که بدان علاج کنند، مُدِرّ و نافع کبد است. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). بیخی است شبیه به بیخ لفاح و از نواحی هند خیزد و نباتش مفروش و بی ساق و برگش عریض و سه قسم میباشد: یکی شیرین و سبک و سفید و با عطریت و قسط بحری و عربی نامند و قسمی مایل به سیاهی و سبک و سطبر و کم بوی و تلخ و او را قسط هندی نامند و قسمی مایل به سرخی و سنگین ودر وزن شبیه به چوب شمشاد و خوشبو و بی تلخی است، واز مطلق او مراد قسط شیرین است و بهترین او سفید تازه ٔ گرم نخورده است که اندک زبان را بگزد و قوتش تا چهار سال باقی است، و فرق در میان او و راسن که قسط شامی نامند عدم عطریت راسن است و عدم گزندگی زبان و صلابت آن، در سیُم گرم و خشک و مدرّ بول و حیض و جاذب خلط از عمق بدن و تریاق سموم حیوانی و مفتح سدّه ٔ جگر و قاطع خلاط غلیظه و لزجه و مبهّی و کشنده ٔ اقسام کرم معده و جهت درد رحم و درد سینه و شکافتگی عضل و تقویت معده و جگر و دردهای مزمنه ٔ دماغی و معده و عضلات و مفاصل و تحلیل ریاح و اخراج سنگ گرده و با سکنجبین جهت تب ربع و با عسل جهت ربو و ضیق النفس و سرفه ٔکهنه و یرقان و علل سپرز و استسقاء و تشنج و کزاز ورعشه و حذر نافع و بخور او قاتل جنین و رافع وبا و زکام و ضماد او جهت کلف و عرق النسا و دردهای بارده وبا روغن زیتون جهت رفع لرز و فالج و استرضاء و درد گوش و سعوط او جهت دردسر مزمن و ذرور او جهت قروح رطبه مفید و فرزجه ٔ او مُدرّ حیض و طلای او با سرکه و قطران و عسل جهت داءالثعلب و غش نافع و مضر مثانه و مصلحش گل انگبین و مضر ریه و مصلح او انیسون و قدر شربتش یک درهم و بدلش نصف وزن او عاقرقرحاست و روغن قسطساذج که قسط تلخ را به قدر چهل مثقال نیمکوب کرده یک شبانه روز در شراب خیسانیده با چهارصد مثقال روغن زیتون بجوشانند تا شراب سوخته ٔ روغن بماند گرم و خشک و محلل و مقوی و رافع برودت معده و جگر و لرز و تبهای بلغمی و سوداوی و مقوی موی و قدر شربتش تا هفت درهم و روغن غیرساذج او در دستورات مذکور است. (تحفه ٔ حکیم مؤمن). و رجوع به بحرالجواهر و مخزن الادویه شود.


توتیا

توتیا. (اِ) بمعنی سنگ سرمه، و در تحفه گوید آن بر سه قسم است، یکی زرد و یکی کبود و معدنی و انابیبی که مشتق از انبوبه است و به پارسی توتیای قلم می نامند و یکی از آنهااز دود مس است که در گداختن سنگ مس در کوره ٔ دوطبقه بهم می رسد و از سایر چیزها نیز گیرند و بهترین مصنوع آن انابیبی کرمانی است، و اصل در این لغت دودها بوده و توتیا معرب آن است. (انجمن آرا) (از آنندراج). سنگی است که از آن سرمه سازند... (شرفنامه ٔ منیری). اُکسید روی که در کوره هائی که روی و سرب را می گدازندحاصل می شود. (ناظم الاطباء). توتیاء، عرب این کلمه را از فارسی گرفته است. (از المزهر سیوطی). فارسی، سنگی است معروف که بدان سرمه کنند. (از تاج العروس) (از اقرب الموارد). بمعنی سرمه... (غیاث اللغات). معرب از دودهای فارسی است و یونانی ثغمولس نامند و آن معدنی و انابیبی می باشد و معدنی سه قسم است، یکی سفید شبیه به پوست تخم شترمرغ و بر او چیزی مثل نمک ظاهر و بهترین اقسام اوست. یکی زرد و یکی کبود و سبز و شفاف و آن غلیظتر از همه است و مشهور به توتیای هندی و در غایت حدت است. و انابیبی که مشتق از انبوبه است و بفارسی توتیای قلم نامند و مزاربی که بمعنی شبیه ناودان باشد عبارت از اوست و چندین قسم می باشد یکی از دود مس است که در حین گداختن سنگ مس در کوره ٔ دوطبقه بهم می رسد. قسمی سفید وبسیار بی ثقل، و قسمی ثقیل و کثیف. اول (سفید) از صاعد و ثانی (ثقیل) از راسب اوست و آن از اذابه ٔ اقلیمیا است که به تدریج در ذایب مس ریزند و از طلا و نقره و قلعی نیز بهم می رسد و به دستور از مورْد و از چوب درخت زیتون بری و از به، بعد از اخراج دانه ٔ او بعمل می آرند و بدستور از عفص و خرنوب و توت سفید خشک و شاخ درخت امرود و مصطکی و حبهالخضرا و شمشاد و انجیر و از گل پودنه ٔ تازه و از شکوفه ٔ تاک و از سریشم ماهی و از عری جلود به قرو از پشم غیرمغسول ترتیب می دهند. اما طریق اشجار آنکه بعد از نیمکوب کردن آن در ظرف سفال جای داده سرپوش سوراخداری بر آن مستحکم نموده چندان آتش کنند که دود او برطرف شود. اما طریق پشم و سریشم آنکه به زفت یا به عسل آلوده به دستور آتش کنند و صاعد هر یک را استعمال نمایند و بهترین مصنوع او انابیبی کرمانی و بهترین معدنی، سفید آن و عدیم الوجود است. و اقسام توتیا را بدون تغسیل استعمال جایزنیست و طریق غسل آن در دستورات تحریر یافته است و امین الدوله ذکر نموده است که توتیای بحری نیز می باشد و آن سفید و مستدیر، و شبیه به سنگ ریزه است... (تحفه ٔ حکیم مؤمن). رجوع به توتیای بحری شود. بمفولوکس. فمفولوکس. اثمد. کحل حجری. کحل اسود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا):
چشم مخالفان را چون ناشکسته خاری
چشم موافقان را چون سوده توتیائی.
فرخی.
بر چشم دشمنانش چون نوک سوزنست
در چشم دوستانش چون سوده توتیاست.
فرخی.
قمر بسان چشم، دردگین شود
سپیده دم شود چو توتیای او.
منوچهری.
گفته ٔ او بر تن حکمت سر است
چشم خرد را سخنش توتیاست.
ناصرخسرو.
بی توتیاست چشم تو و بر دروغ و زرق
از مرد چشم درد ترا طمْع توتیاست.
ناصرخسرو.
مر چشم خرد را ز علم بهتر
ای پور پدر هیچ توتیا نیست.
ناصرخسرو.
هرکه را چشم بخت خیره شود
خاک پای تو توتیا باشد.
مسعودسعد.
بیمار گشت و تیره تن و چشم، جاه و بخت
ای جاه و بخت تو همه داروی و توتیا.
مسعودسعد.
سرشته نقش دواتش ز توتیای امید
دمیده شقه ٔ کلکش ز کیمیای عطا.
مختاری.
خوب نبود عیسی اندر خانه پس در هاونان
ازبرای توتیا سنگ سپاهان داشتن.
سنائی.
بچشم من تو چنانی که توتیا شمرند
دو چشم من تو بهر جا قدم نهی بر خاک.
سوزنی.
عطسه ٔ جودش بهشت و خنده ٔ تیغش سقر
ظل چترش آفتاب و گرد رخشش توتیا.
خاقانی.
همه درد چشم تو شد هستی تو
شو از نیستی توتیائی طلب کن.
خاقانی.
همه دزدان گنج من کورند
تا مرا توتیا فرستادی.
خاقانی.
مرا چشم درد است و خورشید بهتر
که از زحمت توتیا می گریزم.
خاقانی.
چو عیسی هرکه دارد توتیائی
ز هر بیخی کند داروگیائی.
نظامی.
برگ نسرین به گوهر آمودن
شاخ سوسن به توتیا سودن.
نظامی.
غمزه ٔ نسرین نه ز باد صباست
کز اثر خاک تواَش توتیاست.
نظامی.
از نوی انگور بود توتیا
وز کهنی مار شود اژدها.
نظامی.
کسانی که پوشیده چشم و دلند
همانا کزین توتیا غافلند.
سعدی (بوستان).
دیده ٔ سر را اگر، سرمه ببخشد فروغ
کوری دل را چه سود مکحله ٔ توتیا؟
فیضی هندی.
ختلان و خنگ، چاچ و کمان، روم و پرنیان
توران و تیر، مصر و شکر، هند و توتیا.
قاآنی.
رجوع به بحر الجواهر و صیدنه و اختیارات بدیعی و ترجمه ٔ ضریر انطاکی و فهرست مخزن الادویه و الفاظ الادویه و الجماهر صص 196-263 و نزهه القلوب ج 3 ص 205 و دزی ج 1 ص 154شود.


رب

رب. [رُب ب / رُ] (از ع، اِ) فشرده و عصاره و آب برخی میوه ها یا گیاهها که اندکی جوشانیده شود تا ستبر و غلیظ گرددچون انار و گوجه و سس و جز آن. عصاره ٔ هر چیز که به قوام آورند چون رب انار، رب به، رب انگور. (لغت محلی شوشتر) (از شعوری ج 2 ورق 21). شیره ٔ ستبر از هر ثمر بعد فشاردن آن. (منتهی الارب) (از متن اللغه) (ناظم الاطباء) (آنندراج). مأخوذ از تازی، شیره ای از هر میوه ای که آن را قوام آورده ستبر کرده باشند مانند رب انار و رب سیب و جز آن. (ناظم الاطباء). آب انگور و انار و سیب و غیره که بپزند، تا غلیظ شود. (غیاث اللغات): ضرع الرب، خوب ناپخت شیره را. (منتهی الارب). ج، رُبوب، رِباب. (از متن اللغه). مفرد ربوب است و درنزد پزشکان عبارت است از اینکه آب گیاهها و میوه ها را بگیرند و بجوشانند و گرفتن آب آنها نیز بوسیله ٔ کوبیدن و فشردن و سپس صاف کردن، وزآن پس بوسیله ٔ پختن یا بر آفتاب نهادن، غلیظ شدن و بعداً مورد استعمال قرار دادن باشد. (از اختیارات بدیعی): خلاص، رب خرما. (منتهی الارب). دبوس، رب خرما که در روغن داغ اندازند تا گداخته شود و روغن را بگرداند. (منتهی الارب).
اقسام رب ها: ربها که در طب بکار است، رب گلابی، رب انار، رب سیب، رب غوره، رب ریواس (ریوند)، رب توت، رب گوز، رب شاهتوت، رب بسر، رب آلوسیاه، و... برای شرح آنها رجوع به ذخیره ٔ خوارزمشاهی باب پانزدهم از گفتار دوم از قراوادین، ترکیبات زیر شود. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- رب آلاس، رب مورْد افشره. قی و اسهال و حالت تهوع را قطع میکند.برای تهیه ٔ آن دانه های مورْد را می پزند تا بجوشد و صاف شود و چندان روی آتش بماند تا سفت تر گردد. (از تذکره ٔ ضریر انطاکی).
- رب آلو، تبهای تیز را دفع دهد و دفع عطش کند و طبیعت را نرم گرداند. برای بدست آوردن ابتدا آلو را صاف کرده بجوشانند تا ربعی بماند یا آب آلو را بجوشانند تا نصفی بماند.پس از آن صاف کنند و به اندازه ٔ آن نبات مصری یا قند سپید صاف کرده آمیخته بجوشانند تا غلیظ شود. (از تحفه ٔ حکیم مؤمن، ذیل آلو).
- رب الحصرم، غوره افشره. غوره افشرج. (از مفردات ابن بیطار). ضریر انطاکی گوید: برای عطش و تبهای گرم و رانش شکم سودمند است. (از تذکره ٔ ضریر انطاکی).
- رب الخشخاش، برای دفع سرفه و تقویت سینه سودمند است. (از تذکره ٔ ضریر انطاکی).
- رب الرمّان، انار فشره. تبها و عطش فرونشاند و معده را تقویت کند و سرفه و ترشی معده را برطرف سازد. (از تذکره ٔ ضریر انطاکی).
و رجوع به رب انار ترش و رب انار شیرین در همین ترکیب ها شود.
- رب الریباس، رب ریواس. رب ریوند. ضریر انطاکی گوید: مفرح است و برای خفقان و ضعف معده و کبد و طحال سودمند است و آن از لطیف ترین رب ها و از حیث اثر از قویترین داروهاست. (از تذکره ٔ ضریر انطاکی). و رجوع به ترکیب رب ریواج شود.
- رب السفرجل، به افشره. قی و اسهال و حالت تهوع را برطرف کند و برای تقویت معده و رفع عطش سودمند است. برای تهیه ٔ آن به را روی آتش میگذارند و چندان بجوشانند تا صاف و سفت گردد. (از تذکره ٔ ضریر انطاکی). و رجوع به به افشره شود.
- رب السوس، اثرآن بیشتر بر سرفه و سینه درد و سردرد است. (از تذکره ٔ ضریر انطاکی). رب شیرین بیان. (یادداشت مرحوم دهخدا). عصاره ٔ سوسن است. (از اختیارات بدیعی). عصاره ٔ مشک. برای ساختن آن در محلی که سوسن تر و تازه باشد آنرا بگیرند و نیمکوب کرده دو سه روز در آفتاب بخیسانند و بعد از آن در دیگ انداخته بجوشانند تا به ریع آید، بعد از آن صاف کرده باز بجوشانند تا بقوام آید و قرصها نگاه دارند و بوقت حاجت استعمال نمایند فایده ٔتمام کند. (میزان الادویه). صاحب اختیارات بدیعی آرد:عصارهالمشک، عصاره ٔ سوسن است و رب السوس خوانند، طبیعت وی معتدل بود در حرارت و برودت و رطوبت، و در وی قبض اندک بود و خشونت قصبه ٔ شش را نافع بود و مثانه و تشنگی قطع کند. (از اختیارات بدیعی، ذیل حرف ع).
- رب العنب، رب انگور. در دیلم دوشاب ترش نامند. (از تحفه ٔ حکیم مؤمن). و رجوع به دبس در تذکره ٔ ضریر انطاکی و همین لغت نامه شود.
- رب القَرَظ،اقاقیا و آن عصاره ٔ خرنوب شجرالسنط است. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- رب انار ترش، فشرده و جوشانده ٔ اناری که شیرین نباشد. طبیعت را قبض کند و صفرا را فرونشاند و جگر را قوت دهد. برای بدست آوردن آن انار ترش را صاف کرده بجوشانند تا ربعی بماند یا آب انار را بجوشانند تا نصفی بماند، آنگاه آن را صاف کنند و بهمان اندازه نبات مصری با قندسفید صاف کرده آمیخته بجوشانند تا غلیظ شود. (از تحفه ٔ حکیم مؤمن، ذیل انار).
- رب انار شیرین، فشرده و جوشانده ٔ دانه های انار که شیرین باشد. سرفه را نفع دهد و نفث الدم را سودمند آید و شکم را نرم گرداند. برای طرز تهیه ٔ آن رجوع به ترکیب رب انار ترش شود. (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ذیل انار).
- رب ریواج، قی و اسهال را دفع کند و خون را ببندد و عطش را تسکین دهد و به معده نیک بود و صفرا فرونشاند. برای طرز تهیه ٔ آن رجوع به رب انار ترش و همچنین رجوع به رب الریباس و رب ریوند شود. (از تحفه حکیم مؤمن).
- رب ریوند، رب الریواس. رب ریواج. رجوع به این دو ترکیب شود.
- رب سیب، دل را قوت دهد و طبیعت را قبض کند و قی و غثیان را ساکن گرداند. برای طرز تهیه ٔ آن رجوع به رب انار ترش شود. (از تحفه ٔ حکیم مؤمن). ضریر انطاکی در ذیل رب التفاح گوید: برای خفقان و ضعف قلب و معده و دهان و قی سودمند است. (از تذکره ٔ ضریر انطاکی).
- رب شاه توت، اورام حلق و خناق را سودمند بود. برای تهیه ٔ آن شاه توت را بجوشانند تا نصفی بماند آنگاه آن را صاف کنند و بهمان اندازه نبات مصری یا قند سفید صاف کرده آمیخته میجوشانند تا غلیظ شود. (از تحفه ٔ حکیم مؤمن، ذیل شاه توت).
|| می پخته. (دهار). می پخته. ج، رباب، ربوب. (مهذب الاسماء). || دُرد روغن. آب سطبر از هر چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از متن اللغه). || طلای ناسره. (از متن اللغه). || رِب ّ.جماعت کثیر یا ده هزار. (منتهی الارب). || نام جمادی الاولی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج).

معادل ابجد

نیمکوب

128

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری