معنی نیزارها

حل جدول

نیزارها

اجام

آجام


گربه وحشی

گربه جنگلی با نام علمی Felis chaus از سایر گربه‌های وحشی بزرگتر است و طول بدن آنها تا ۷۵ سانتیمتر و دم تا ۲۹ سانتیمتر می‌رسد. ماده‌ها به‌طور واضح از نرها کوچکتر هستند. بدن آنها تا حدی کوتاه و گوش نسبتاً بزرگ و با موهای انتهایی بلند است. دم کوتاه و طول آن در حدود یک سوم بدن است. رنگ به‌طور کلی قهوه‌ای و با سایه کمی از قرمزی است. گربه جنگلی معمولاً در بوته‌زارها و نیزارها و جنگلهای نزدیک آب زندگی می‌کند. اگر چه بیشتر شبها فعال است ولی در روز گاهی دیده می‌شود. بسیار با احتیاط و بدون صدا و نزدیک به سطح زمین می‌دود و گاهگاه سر خود را برای دیدن اطراف و شنیدن صدا بلند می‌کند. علاوه بر حس بینایی و شنوایی قوی از حس بویایی برای ردیابی استفاده می‌کند و به خوبی از درخت بالا می‌رود. غذای اصلی آن از پرندگان مختلف، برخی از پستانداران و به‌خصوص جوندگان است. در جاهای خشک یا میان نیزارها و زیر بوته‌ها لانه درست می‌کند و کف لانه را از گیاه‌های خشک می‌پوشاند. گاهی از لانه‌های حیوانات دیگر مانند گورکن استفاده می‌کند. در اواسط زمستان جفت‌گیری کرده و جفت‌گیری آنها مانند گربه وحشی اروپایی با نزاع میان نرها همراه است. تعداد بچه‌ها معمولاً سه تا ۵ است.

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

آجام

بیشه ها، نیزارها

فرهنگ فارسی هوشیار

آجام

(تک: اجم اجمه) بیشه ها نیزارها (اسم) جمع: اجم و اجم و جج. اجمه بیشه ها نیزارها.

لغت نامه دهخدا

نی تراشی

نی تراشی. [ن َ / ن ِ ت َ] (حامص مرکب) عمل برکندن نی نیزارها برای اصلاح زمین. (یادداشت مؤلف).


محظار

محظار. [م ِ] (ع اِ) مگس سبز. (منتهی الارب). ذباب اخضر که مانند مگس نیزارها نیش زند. (از تاج العروس).


بداسقان

بداسقان. [ب َ] (معرب، اِ) بیونانی حشیشی است گرم و خشک و آنرا بعربی کف الکلب خوانند. (برهان قاطع) (از آنندراج). بدسغان بدشغان. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). معرب از بذستکان فارسی و آن گیاهی است شبیه ببردی و زردرنگ ذهبی و باریکتر از بردی و از آن نرمتر و منبت او نیزارها و در آبهای ایستاده و اهل زنج دست برنجن از آن می سازند و گویند در آذربایجان بسیار است. (تحفه ٔ حکیم مؤمن). بداشقان. باشغان. بدکشان. قاتل ابیه. (از مخزن الادویه). بدسکان. بذسقان. بدسقان. (یادداشت مؤلف). و رجوع به بدسغان شود.


قسنطینیه

قسنطینیه. [ق ُ س َ نی َ] (اِخ) شهری است در افریقا و پیرامون آن را نیزارها و کشتزارها احاطه کرده اند و عرب آفریقا تا آن حدود به دنبال آب و علف احشام خود روند. ابوعبید بکری گوید: از قیروان به مجانه واز آنجا به شهر یُنْجُس و از ینجس به قسنطینیه روندو قسنطینیه شهری است قدیمی و بزرگ و باجمعیت و دارای برج و بارو که استحکامات آن را در جای دیگر آن حدود سراغ نتوان داشت. این شهر دارای سه نهر بزرگ است که بدان احاطه دارد و قابل کشتیرانی است. این نهرها ازمنابعی به نام اشقار سرچشمه گرفته اند و در خندقی عمیق و دور فرومیریزند. بر روی خندق سه پل بر روی یکدیگر ساخته شده و از روی آن عبور میکنند و به شهر وارد میشوند و از آن بالا آب در ته خندق چون ستاره ٔ کوچکی نمایان است. (معجم البلدان). رجوع به قسنطینه شود.


عمران سلمی

عمران سلمی. [ع ِ ن ِ س َ ل َ] (اِخ) ابن شاهین سلمی. حاکم امارت شاهینی در بطیحه. اصل او ازجامده (از اعمال واسط) بود و به بنی سلیم منتسب میشد. وی ابتدا در جنگلها و نیزارها متواری بود و پس از اندکی گروهی از شکارگران و راهزنان را در گرد خویش جمع کرد و برای خود قدرتی فراهم آورد که حکومت واسط از سرکوب وی عاجز بود. در این هنگام ابن شاهین بر «جامده» مستولی گشت و پس از اندکی دامنه ٔ حکومتش تا نواحی بطائح گسترش یافت. در سال 338 هَ.ق. معزالدوله ٔ دیلمی سپاهی از بغداد برای سرکوب وی فرستاد، ولی این سپاه شکست خورد و پس از برخوردهای دیگر که بین سپاه معزالدوله و عمران روی داد، قرارداد صلحی بین آنان منعقد گشت مبنی بر اینکه امارت بطیحه ازآن ِ عمران باشد. بدینسان عمران مدت چهل سال با کمال قدرت حکومت کرد و در سال 369 هَ.ق. به مرگ طبیعی درگذشت و پس ازاو فرزندانش حکومت را به ارث بردند. (از الاعلام زرکلی و حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 543). رجوع به تاریخ ابن خلدون ج 3 ص 423 و تاریخ ابن اثیر ج 8 ص 159 شود.


لقلق

لقلق. [ل َ ل َ] (معرب، اِ) معرّب از فارسی لک لک. ج، لقالق. لقلاق (و هو افصح). (منتهی الارب). طائری است مار و ماهی راشکار کند. (غیاث). حاجی حاجی. حاجی لکلک:
چون صفیری بزند کبک دری در هزمان
بزند لقلق بر کنگره بر ناقوسی.
منوچهری.
لقلق ناموخته گر مار گیرد می چه سود
باز علم آموخته از قدر و عز جوید شکار.
سنائی.
به حکم، مار دمان را برآری از سوراخ
ز بهر طعمه ٔ راسو و لقمه ٔ لقلق.
انوری.
حکیم مؤمن گوید: به فارسی لک لک نامند و از طیور معروفه است و در سالی که وبا در بلاد مأوای او شود ترک توطن آنجا میکند. در آخر سوم گرم و خشک و گوشت او جهت جذام و لقوه و ضعف باه و خذر و ریاح غلیظه و برودت مستحکم نافع و مضر محرورین و مصلحش روغن کنجد. و بیضه ٔ او در جمیع افعال قوی ترو سرگین او جالی بهق و آثار و با تخم او سیاه کننده ٔموی و رافع صرع است. و زهره ٔ او رافع شبکوری، و خون او از سموم و جهت وضح و بهق نافع است. (تحفه ٔ حکیم مؤمن). در قاموس کتاب مقدس آمده: یکی از پرندگان سفرکننده است. از کلنگ بزرگتر و بر وزغها و حلزون و حشرات به سر برد [کذا]. و در شریعت موسوی در ضمن مرغهای ناپاک محسوب است و چون برپا ایستد ارتفاع آن چهار قدم می باشد و لقلق بر دو نوع است: اول سفیدرنگ که اطراف بالهایش سیاه می باشد و او را ساقهای بلندی است که به یاری آنها در باتلاقها و چالاب ها تواند رفت. نوکش دندانه هائی دارد که رو به طرف انسی ترتیب یافته تا گرفتن شکار بر وی دشوار نباشد. و بر درختان و خرابه ها آشیان کند (مز 104:17) و به واسطه ٔ محبتی که نسبت به جوجه ها و نسبت به ماده ٔ خود دارد مشهور است و از آفریقا طی مسافت کرده به اروپا آید. و بالطبع هنگام مسافرت را نیکو شناسد (ارمیا 8:7) و چون در پریدن بسیار قوی و تواناست، ضرب المثل شده است (زکریا 5:9) و چقدر نیکو و خوش نماست هنگامی که منقار سرخش در جلوو ساقهای بلند و قرمزش از عقب نمودار میشود. لقلق را صدای طبیعی حقیقی نمیباشد جز اینکه با نوک خود طق طق کند و غالباً بی اذیت است و بدا به حال کسانی که اورا بدون جهت میکشند. دوم لقلق سیاه است که در نیزارها و چالابهای فلسطین یافت شود. از آن سفید کوچکتر و از انسان هراسی ندارد. و رجوع به لکلاک شود.


شکار

شکار. [ش ِ] (اِ) قصد کشتن آدمی مر حیوانی را. (آنندراج) (غیاث). صیدکردن حیوانی را. (از یادداشت مؤلف). صید. قنز. قبض. (منتهی الارب). وعد. (از المنجد): اصطیاد؛ شکار کردن چیزی را. (منتهی الارب). موضوع شکار در جهان امروز دارای اهمیت زیاد است و به شعب مختلف تقسیم میشود:
اولاً - شکار از نظر تجارت، از قبیل پوست و مو وگوشت شکار برای صادرات.
ثانیاً - برای تفریح.
ثالثاً - شکار حیوانات سَبُع و عظیم الجثه مانند شیر و ببر و پلنگ و غیره.
و در هر یک از کشورها قواعد و مقررات مخصوصی برای شکار حیوانات مختلف هست و نیز در هر نقطه ای جانوران خاصی برای شکار وجود دارد. در کشور ایران شکار بیشتر جنبه ٔ تفریحی دارد جز شکار ماهی و استفاده از پر برخی از پرندگان یا پوست برخی ازحیوانات.
حیوانات شکاری در ایران در پنج منطقه پیدا میشود: 1- سواحل دریای خزر 2- فلات مرکزی 3- کوههای لرستان و کوه کیلویه 4- خوزستان 5- سواحل خلیج فارس و بلوچستان. در سواحل دریای خزر بواسطه ٔ گرمی هوا ووجود جنگل، حیوانات عظیم الجثه از قبیل ببر و پلنگ وخرس یافت میشود و جانوران کوچک نیز مانند روباه و شغال و خوک وحشی و گراز و سمور و سگ آبی و سنجاب و خارپشت و خرگوش و گاومیش و گربه ٔ وحشی زیست میکنند. و اقسام مارهای زهردار و آبی و انواع بز کل، مرال، پازن و انواع لاک پشت وجود دارد. در فلات مرکزی پلنگ و یوزپلنگ، کفتار، گورخر، آهو، گربه ٔ وحشی، روباه، خرگوش، گرگ، شغال و غیره دیده میشود. در کوهستانهای لرستان و کوه کیلویه یوزپلنگ و خرس و گرگ و روباه و گربه ٔ وحشی و بندرت پلنگ و بز کل و غیره یافت می شود. در خوزستان سابقاً در نیزارها شیر بوده ولی اکنون نیست و انواع آهو و موشهای صحرایی زندگی میکنند. در سواحل خلیج فارس و بلوچستان پلنگ، گرگ، شغال، بز کوهی، آهو وگاو کوهی یافت می شود.
در بیشتر کشورهای جهان پوست حیوانات وحشی و خز و غیره اهمیت فوق العاده ای دارد و در اروپا و آمریکا این اجناس از حیث قیمت با اشیاء تجملی و جواهرات برابری میکنند، و در ایران نیز بااینکه از این حیث در درجه ٔ دوم اهمیت قرار دارد ولی باز میتوان تا اندازه ای از آن بهره مند شد بویژه پوست روباه که این جانور در ایران فراوان است و پوست پلنگ که از جنس زیباترین پوست پلنگها میباشد.
برای طیور شکاری نیز در ایران سه منطقه میتوان مشخص کرد: 1- سواحل خلیج فارس 2- سواحل بحر خزر و قسمتی از البرز شمالی 3- فلاتهای مرکزی. عده ای از طیور مدت کمی در ایران زندگی میکنند مانند پرندگان شمالی روسیه که در سرمای سخت زمستان به سواحل دریای خزر می آیند و در اوایل تابستان به محل اصلی خود بازمیگردند. طیور ایران را به دو نوع میتوان تقسیم کرد: 1- طیور اهلی، از قبیل اردک، غاز، مرغ شاخدار، بوقلمون و غیره. 2- طیور وحشی، اول: حلال گوشتها، مانند اردک وحشی، درنا، سیاه سنبلی، بلدرچین، یلوه، هوبره، خروس کولی، کبوتر چاهی، توکا، سار، تیهو، باقرقره، زنگوله بال، کبک، کبک دری، قمری، چکاوک و غیره. دوم: حرام گوشتها، مانند عقاب، باز، طرلان، شاهین، بالابان، لک لک، قوش، قره قوش، قرقی، کرکس، سبزه قبا، هدهد، حواصیل، ماهی خوار و اقسام جغد و موش خوار و غیره.
شکار ماهی در ایران رایج است و بیشتر در نقاط زیر صورت میگیرد: 1- دریای خزر 2- خلیج فارس 3- دریاچه ٔ پریشان. در گیلان 14 نوع ماهی بدین شرح شکار میشود: ماهی سفید، سوف، سیم، کپور، آزاد، گلی، کله، تیان، ماشک، قزل آلا، پلور، ماشی، بینو و پلت. در مازندران بیشتر8 نوع ماهی شکار میشود بدین شرح: ماهی سفید، سیم، سوف، کپور، آزاد، اورنج، چکا، تلاوج. در استرآباد، چهار قسم ماهی صید میکنند: تلاجی، لیش، سازان و سفید. علاوه بر شکار ماهیهای فوق همه ساله مقدار فراوانی خاویار در شکارگاههای بحر خزر به دست می آید که آنرا به شکل خاویار سفید و سیاه در خارج از ایران بخصوص در روسیه ٔ شوروی به فروش میرسانند. فصل شکار ماهی در ایران از 23 آذرماه تا 20 اردیبهشت سال بعد است. در خلیج فارس ماهی خوراک نسبت به بحر خزر کمتر است از اینرو ماهیهایی که در خلیج فارس و رودهای آن شکار میشود کم است و بیشتر برای خوراک اهالی است و اقسام آن از این قرار است: ماهی قباد، حلوا، شوریده، سنگسر، شئوم، رشد، گزاف، بیدار، طار، سفید، صدف و شور. در دریاچه ٔپریشان که در سه فرسخی کازرون قرار دارد، مقدار کمی ماهی شکار میشود. شکار مروارید نیز در بنادر و جزایرایران از قبیل بندر طاهری، عسلویه، بستانو و لنگه، و جزایر شیخ شعیب و هندرابی و کیش و قشم و خارک و بحرین بعمل می آید. (از جغرافیای اقتصادی کیهان صص 24 -37):
برآراست یک روز پس شهریار
شد از شهر بیرون زبهر شکار.
فردوسی.
به خوان و نبید و شکار و نشست
همی بود با شاه یزدان پرست.
فردوسی.
بدان روزگار اندر، اسفندیار
به دشت اندرون بُد برای شکار.
فردوسی.
چنین شکارهم او را سزد که روز شکار
شکاری آرند او را همی ز صد فرسنگ.
فرخی.
بارگی خواست شاه بهر شکار
برنشست و بشدبه دیدن شار.
عنصری.
بسیار نخجیر آمد و شکاری سخت نیکو رفت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 418).
چون باز سفید در شکاریم همه
با نفس و هوای یار واریم همه.
(منسوب به ابوسعید ابوالخیر).
زشت بود شیر شکارشکال.
ناصرخسرو.
شیر اگر در میان شکار خرگوش خرگوری بیند دست از خرگوش بردارد و روی سوی خرگور آرد. (کلیله و دمنه).
غزال چشم نگاری که بر شکار دلم
شده ست چیره تر از شیر بر شکار غزال.
سوزنی.
چون گوزنان هویی از جان برکشم
کآن شکار آهوان بدرود باد.
خاقانی.
زلفت به شکار دل پراکند آری
لشکر به شکارگه پراکنده بُوَد.
خاقانی.
هست صیاد ار کند دانه نثار
نی ز رحم و جود بل بهر شکار.
مولوی.
شهریارا آن شنیدستی که در روز شکار
شاه کسری کرد سوی پیر دهقانی گذر.
ابن یمین.
خدنگ غمزه ٔ ابروکمانان از شکار دل
نمیگردد خطا تیر قضا بوده ست دانستم.
نورالعین واقف (از آنندراج).
نتابند مردان رخ از کارزار
هژبران ندانند غیر از شکار.
قاسم گنابادی (از آنندراج).
ای غزالان حرم جان من و جان شما
کآن جفاپیشه صنم بهر شکار آمده است.
خان آرزو (از آنندراج).
- باز شکار، باز شکاری. باز که به صید و شکار پردازد. باز آموخته که به صید پردازد:
جز که هشیار حکیمان خبر از کار ندارند
که فلک باز شکار است و همه خلق شکارند.
ناصرخسرو.
- به شکار آمدن، به شکار رفتن. برای صید وشکار آمدن:
فلک گردان شیری است رباینده
که همی هرشب زی ما بشکار آید.
ناصرخسرو.
چون بشکار آمد در مرغزار
آهوکی دید فریدون شکار.
نظامی.
- به شکار رفتن، برای صید حیوانات رفتن: مثال داد تا... حشم بازگشتند که ایشان را مثال نبود به شکار رفتن. (تاریخ بیهقی). بشکار شیر رفتی تا ختن. (تاریخ بیهقی). امیر... سوی منجوقیان رفت به شکار. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 344).
- جای شکار، شکارگاه. نخجیرگاه. محل شکار و صید:
همان شهر و دو آب خوشگوارش
بنای خسرو و جای شکارش.
نظامی.
- شکارپذیر، پذیرای شکار شدن. قابل شکار شدن. که تواند که صید شود:
که اگر در اجل بود تأخیر
وین شکاری بود شکارپذیر.
نظامی.
- شکار جرگه، شکار قمرغه. صف جرگه. نوعی از شکار که مردم بسیاری دست یکدیگر گرفته و نخجیر را احاطه نمایند، و در عرف هند هته جوری گویند. (از آنندراج). قسمی از نخجیر. (از ناظم الاطباء). پره بستن صیادان و شکارگردانان و راندن شکار درون پره. و رجوع به ترکیب شکار قمرغه شود.
- شکار قمرغه، شکار جرگه. صف جرگه. (آنندراج). صید نخجیر با گرفتن دست همدیگر و تنگ نمودن دایره:
ندارد کسی یاد در روزگار
بر او شد قمرغه بدینسان شکار.
ابوطالب کلیم (از آنندراج).
و رجوع به ترکیب شکار جرگه شود.
- شکار قیل، آنرا گویند که همه ٔ جانوران شکاری را یکبارگی برای گرفتن صید سر دهند. (غیاث) (آنندراج).
- شیر شکار، شیر شکاری.شیر شکارگر. شیر که صید کند جانوری دیگر را:
چو بشنیدازو پهلو نامدار
به میدان درآمد چو شیر شکار.
فردوسی.
چو هومان و چو بارمان دو سوار
به جنگ اندرون همچو شیر شکار.
فردوسی.
بسا شیر شکار و گرگ جنگی
که شد در زیر این روبه پلنگی.
نظامی.
هژبرانی که شیران شکارند
به پای خود پیام خود گزارند.
نظامی.
- عزم شکار کردن، رفتن برای شکار و نخجیر کردن. (ناظم الاطباء).
- میر شکار، شکارچی باشی. رئیس شکاربانان در دستگاههای سلاطین گذشته. و رجوع به ترکیب شکارچی باشی در زیر ماده ٔ شکارچی شود.
|| هر حیوانی که صید شود. (فرهنگ فارسی معین). صید. نخجیر. حیوان صید شده و شکار شده. (ناظم الاطباء). حیوانی که شکار کردنش مطلوب بود و با لفظ زدن و کردن و شدن مستعمل. (آنندراج). گاه به معنی حیوانی که کشته شده باشد. (غیاث). نخجیر. صید. اشکار. قنص [ق َ ن َ] قنیص. قنیصه. صید. (یادداشت مؤلف). عرین. قنیص. (منتهی الارب):
که ملکت شکاری است کاو را نگیرد
عقاب پرنده نه شیر شکاری.
دقیقی.
به پیر و جوان یک بیک بنگرد
شکاری که پیش آیدش بشکرد.
فردوسی.
شکاریم یکسر همه پیش مرگ
سر زیر تاج و سر زیر ترگ.
فردوسی.
دد و دام بر هر سویی بیشمار
سپه را نبد خوردنی جز شکار.
فردوسی.
بدو گفت این رزم کار من است
چو سیرم کنند این شکار من است.
فردوسی.
مخالفان چو کلنگ اند و او چو باز سپید
شکار باز بود، ورچه مِه ز باز، کلنگ.
فرخی.
چنان شکار هم او را سزد که روز شکار
شکاری آرند او را همی ز صد فرسنگ.
فرخی.
امیر پیش و گروهی شکار اندر پس
به تیر کرده بر ایشان فراخ دشت حصار.
فرخی.
راست گفتی یکی شکاری بود
پیش یوز امیر شیرشکر.
فرخی.
شکار باز خرچال و کلنگ است
شکار باشه ونج است و کبوتر.
عنصری.
شاهی که بدو هیچ ملک چیر نباشد
شاهی که شکارش بجز از شیر نباشد.
منوچهری.
این طریقیست کش نبیند چشم
وین شکاری است کش نگیرد باز.
ناصرخسرو.
جز که هشیار حکیمان خبر از کار ندارند
که فلک بازِ شکار است و همه خلق شکارند.
ناصرخسرو.
مجوی از کس شکاری گر نخواهی
که جوید دیگری از تو شکاری.
ناصرخسرو.
می کند چشم تو در صید دلم دیر که چه
بر سر تیر شکار آمده تأخیر که چه ؟!
باذل.
بحری به تیغ و شخص نهنگان غریق توست
کوهی به گرز و جان پلنگان شکار توست.
خاقانی.
دانم علوم دین نه بدان تا به چنگ زرق
کام از شکار جیفه ٔ دنیا برآورم.
خاقانی.
صد چنین سگ اندرین تن خفته اند
چون شکاری نیست شان ننهفته اند.
مولوی.
شکار آنگه توان کشتن که محکم در کمند آید
چو بیخ مهر بنشاندم درخت وصل برکندم.
سعدی.
جرگه ٔ مژگان او چو دیدم گفتم
در همه ٔ دشت یک شکار ندارد.
سنجر کاشی (از آنندراج).
- دل کسی شکار دیگری شدن، رام و مطیع و فرمانبر وی گردیدن. بدو دل دادن:
خداوند پیروز یار تو باد
دل زیردستان شکار تو باد.
فردوسی.
یوز و باز سخن نکته م رابی شک
دل دانای سخن پیشه شکارستی.
- شکارجویان، در حال جستجوی شکار:
آراسته کرد و رفت پویان
چون شیر سیه شکارجویان.
نظامی.
- شکار خویش کردن کسی را، بازیچه و مطیع خود ساختن:
شکار خویش کردت چرخ و نامد
به دستت جز پشیمانی شکاری.
ناصرخسرو.
- شکار زدن، زدن نخجیر با تیر. شکار کردن.
- شکار ستدن، شکار گرفتن. بیرون آوردن صید از دست دیگری:
روز پیکار و روز کردن کار
بستدندی ز شیر شرزه شکار.
عنصری.
- شکار کسی بودن،مطیع و رام وی بودن. مسخّر و در اختیار و در قبضه ٔ تصرف او بودن. تسلیم وی بودن:
به پنجم به کاری که کار تو نیست
نَیازی بدان کاو شکار تو نیست.
فردوسی.
به خوبی بتان پیشکار منند
به مردی دلیران شکار منند.
فردوسی.
برو کآفریننده یار تو باد
همه دیو و جادو شکار تو باد.
فردوسی.
به نخجیر شاهان شکار ویند
دد و دام در زینهار ویند.
فردوسی.
لاجرم اکنون جهان شکار من است
گرچه همی داشت او شکار مرا.
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
- شکرشکار، شکارکننده ٔ شکر. به دست آورنده و رباینده ٔ شکر یعنی لب معشوق:
تا در شکارگاه بتان عاشقی به لب
باشد شکرشکار چه پنهان چه آشکار.
سوزنی.
- فریدون شکار، لایق شدن برای فریدون پادشاه باستانی ایران:
چون به شکار آمد در مرغزار
آهوکی دید فریدون شکار.
نظامی.
- امثال:
شکار که سر تیر آمد باید زد.
شکاری را که زخمی هست کاری
اگر رحمی کنی زخمی دگر زن.
؟
|| هر چیز رایگان و مفت. (فرهنگ فارسی معین). هر چیز رایگان و بی زحمت به دست آمده. (ناظم الاطباء). || یغما. غارت. (فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء). تاراج. || غنیمت. (ناظم الاطباء). || لقمه ٔ چرب و نرم. (فرهنگ فارسی معین). || نام نوعی خراج که از قراء بر زمان پیشین می گرفته اند. (مرآه البلدان ج 1 ص 237). || (ص) (در تداول عامیانه) ناراحت. آشفته. آزرده. (فرهنگ فارسی معین). || رباینده. (از ناظم الاطباء). اما این معنی و معنی قبل خاص ترکیب شکار است با کلمه ٔ دیگر.
- جانشکار، جانشکر. شکارکننده ٔجان.
(یادداشت مؤلف). رباینده ٔ دل. (ناظم الاطباء).
- مردم شکار، تعاقب کننده و گرفتارکننده ٔ مردم. (ناظم الاطباء). صیدکننده ٔ مردم. گیرنده ٔ زندگانی مردم، چنانکه مرگ.


صاحب الزنج

صاحب الزنج. [ح ِ بُزْ زَ] (اِخ) ابن اثیر در حوادث سال 255 هَ. ق. گوید: به شوال این سال در فرات بصره مردی خروج کرد و خود را علی بن محمدبن احمدبن عیسی بن زیدبن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب خواند و زنگیان را که در سباخ بودند فراهم ساخت و از دجله گذشته در دیثاری (؟) فرودآمد و از ابوجعفر آرد که نام وی را علی بن محمدبن عبدالرحیم گفته اند از طایفه ٔ عبدالقیس و مادر او دختر علی بن رحیب بن محمدبن حکیم از بنی اسدبن خزیمه است، از قرای ری. وی میگفت: جد من محمدبن حکیم از مردم کوفه بود و با زیدبن علی بن حسین بر هشام بن عبدالملک خروج کرد و چون زید کشته شد به ری گریخت و در قریه ٔ وَرزَنین سکونت جست، و پدر پدر وی عبدالرحیم از طائفه ٔ عبدالقیس و مولد او طالقان بود و به عراق آمد و کنیزکی سندی بخریدکه از او پدر صاحب متولد گشت. صاحب الزنج ابتدا با بعض اطرافیان منتصر متصل بود و ایشان را مدح میگفت و صله میستد، سپس بسال 249 هَ. ق. از سامرا به بحرین رفت و خود را علی بن عبداﷲبن محمدبن فضل بن حسن بن عبیداﷲبن عباس بن علی بن ابی طالب خواند و در «هجر» مردم رابه طاعت خود دعوت کرد و جمعی کثیر او را متابعت کردند و میان ایشان دودستگی پدید شد و مردم بحرین وی راچون پیغمبری دانستند و او از ایشان خراج بگرفت و فرمان وی در آنجا نافذ گشت چنانکه با اصحاب سلطان به جنگ بخاست و از بحرینیان بسیار کس کشته شدند و چون این شکست آنان را ناخوش افتاد، صاحب الزنج ناچار به احساء رفت و نزد بنی شماس که طایفه ای از بنی سعدبن تمیم اند اقامت جست و تنی چند از مردم بحرین با او بودند. از وی حکایت کنند که در این ایام بود که مرا آیاتی چند از امامت دادند و مردمان را آشکار شد از جمله آنکه چند سوره ٔ قرآن بر من تلقین گشت و برفور به یک بار آن را از بر ساختم که از این سور سوره های سبحان، کهف و ص است. دیگر آنکه به فکر بودم که به کجا بروم، ناگاه ابری بر سر من سایه افکند و از آن خطاب رسید که به بصره رو. و از وی آرند که مردم بادیه را گفت من یحیی بن عمر علوی ابوالحسن هستم که در ناحیت کوفه کشته شد. و بسیار کس را بفریفت و با خود همراه ساخت و به ردم که ناحیتی است از بحرین حمله برد و جنگی سخت کرد و شکست بر او افتاد و بسیاری از یاران وی کشته شدند و اعراب از گرد او پراکنده گشتند و او به بصره نزد بنی ضبیعه رفت و جماعتی در آنجا پیرو وی شدند که علی بن ابان مهلبی در جمله ٔ آنان بود (سال 254) و این وقت عامل بصره محمدبن رجاء حضاری بود. و چون ورود صاحب الزنج به بصره با جنگ دو طایفه ٔ بلالیه و سعدیه مصادف گشت وی در یکی از دو طایفه طمع بست، و کس نزد ایشان فرستاد، اما مردم شهر دعوت او نپذیرفتند و ابن رجاء به طلب وی برخاست و صاحب الزنج با تنی چند از یاران خویش به بغداد گریخت. ابن رجاء عده ای از پیروان او را زندانی ساخت که پسر بزرگ وی و زن و دختر و کنیزک آبستن او در جمله ٔ آنان بودند. چون صاحب و یاران وی به زمین بطیحه رسیدند عمیربن عمار مأمور آن ناحیت ایشان را گرفته نزد محمدبن عوف عامل واسط فرستاد، لیکن صاحب الزنج حیلتی کرد و خود و یاران وی از دست او خلاصی یافتند و به بغداد شدند، پس یک سال در این شهر بماند و در آنجا خود را محمدبن احمدبن عیسی بن زید نسبت کرد و گفت: علامتهایی بر من آشکار شده است که آنچه در ضمیر یاران من باشد فهم کنم و هر کار که کنند بدانم و عده ای از مردم بغداد به وی گرویدند. در این وقت محمدبن رجاء از ولایت بصره عزل شد و بزرگان بلالیه و سعدیه زندانها بگشودند و زندانیان را رها ساختند که در جمله زنان و فرزندان صاحب الزنج بودند. وی چون این خبر بشنید در رمضان 255 بهمراهی چند تن از یاران خویش به بصره رفت و در قصر قرشی کنار نهری که عمود ابن منجم نام داشت سکونت گزید و گفت من از جانب فرزندان واثق در فروش سباخ وکیل هستم. ریحان که یکی از غلامان سورجیان و نخستین کس از آنها است که بدو پیوست گوید: من برای غلامان مولای خویش آرد میبردم و به دست کسان صاحب الزنج افتادم، مرا نزد او بردند و گفتند وی را به امارت سلام ده. چون سلام دادم پرسید از کجا می آیی ؟ و احوال غلامان سورجیان بپرسید و مرا به کیش خود خواند. بپذیرفتم. سپس گفت برو و از غلامان هرچند کس توانی فرار ده و بیاور تا تو را امیر ایشان سازم و مرا سوگند داد که جای وی به کس نشان ندهم و چون بامداد بسوی وی رفتم عده ای از غلامان دباشین (؟) نزد او آمده بودند، پس بر پارچه ای حریر این آیت بنوشت: ان اﷲ اشتری من المؤمنین انفسهم و اموالهم بأن ّ لهم الجنه. و آن را بر چوبی زد که بدان کشتی رانند و غلامان بصره را دعوت کرد و بسیار کس از ایشان بخاطر رهایی از سختی بردگی بدو پیوستند و صاحب الزنج برای آنان خطبه خواند و وعده داد که ایشان را خداوند مال و زمین خواهد کرد و سوگند یاد کرد که به آنان خیانت نکند و در کوششی، کوتاهی نورزد. در این وقت صاحبان بردگان بیامدند و گفتند برای هر غلام پنج دینار بگیر و او را بازپس ده. وی غلامان را بفرمود تا هر یک از آقایان خویش یا وکلای آنان را پانصد تازیانه بزدند، سپس ایشان را رها ساخت تا به بصره بازگشتند و خود بر کشتی بنشست و از دجیل گذشته به نهر میمون درآمد و همواره سپاهیان بگرد او فراهم میشدند. و چون عید فطر شد با ایشان نماز بگزارد و خطبه خواند و آنان را محنت و سختی بردگی و اینکه چگونه خداوندشان نجات داد، فرا یاد آورد و بگفت که من خواهم شما را خداوند بنده و اموال سازم. سپس یکی از رؤسای زنگیان که ابوصالح نام داشت و معروف به قصیر بود بهمراهی سیصد تن زنگی بدو پناه آوردند و چون عده ٔ سیاهان بسیار شد قائدانی از خود ایشان بر آنان گماشت و قریه ٔ جعفریه را غارت کرد و مردم آن را بکشت و بعضی را اسیر کرد و با لشکر بصره نبرد کرد و آنان را شکست داد و رئیس بصریان که عقیل نام داشت با کشتی بگریخت و صاحب الزنج بدنبال او برفت و کشتیهای وی بگرفت و قریه ٔ مهلبیه را غارت کرد و بسوزانید، سپس در کنار نهر ریان با یکی از سران ترک بنام ابوهلال که چهار هزار مرد جنگجوبا خود داشت روبرو شد و جنگی سخت درگرفت. زنگیان برعلمدار ترک حمله کردند و او را از پای درآوردند و ابوهلال و لشکریان او بگریختند و سیاهان بیش از هزار وپانصد تن از آنان بکشتند و عده ای اسیر کردند و آنان را نیز کشتن فرمود. سپس وی را بگفتند که زینبی اسب و مرد برای نبرد وی فراهم همی کند و طایفه ٔ بلالیه و سعدیه که خلقی کثیرند ریسمانها آماده ساخته اند تا زنگیان را که اسیر گیرند از کتف ببندند و مقدم ایشان ابومنصور است. صاحب الزنج علی بن ابان را با صد تن سیاه بفرستاد تا خبر گیرد و علی با گروهی از ایشان روبروشد و آنان را شکست داد و غلامان که همراه ایشان بودند به علی بن ابان پیوستند و او دسته ای دیگر را روانه ساخت تا به موضعی رفتند که هزار و نهصد کشتی با مستحفظان در آنجا بودند، نگاهبانان چون سیاهان را بدیدندبگریختند و زنگیان کشتیها را گرفتند و نزد صاحب خویش بردند و در آن کشتی حاجیانی بودند که از راه بصره به حج میرفتند. صاحب الزنج بر مکانی مرتفع از زمین بنشست و با حاجیان مناظره درپیوست و ایشان وی را تصدیق کردند و گفتند: اگر زیاده بر زاد و راحله داشتیم درراه تو بکار میبردیم و در نزد تو میماندیم. صاحب الزنج آنان را رها ساخت و فرقه ای دیگر برای استعلام از حال لشکریان دشمن بفرستاد و اینان خبر آوردند که عده ٔبسیاری بسوی او در حرکتند. صاحب الزنج محمدبن سالم وعلی بن ابان را بفرمود تا در نخلستانها کمین کنند و خود بر کوهی که مشرف بود بنشست. دیری نگذشت که علمهاو مردان نزدیک شدند، پس فرمان داد تا زنگیان تکبیرگویان حمله برند و سواران بصره نیز حمله کردند و زنگیان بطرف کوه که صاحب الزنج بود عقب رفتند و سپس به حمله پرداختند و در این نبرد از زنگیان فتح حجام کشته شد. زنگیان بار دیگر سخت حمله بردند و عده ای را در میان گرفتند و محمدبن سالم و علی بن ابان حمله کرده و عده ای را بکشتند و شکست بصریان ظاهر شد و بگریختند وسیاهان آنان را تا نهر بیان (ریان ؟) دنبال کردند و فراریان به گل فرورفتند و سیاهان به آنان رسیدند و عده ای بکشتند و بسیاری نیز غرق شدند. سپس زنگیان را خبر رسید که عده ای دیگر در کمین ایشانند و آنان هزار تن از مغربیان بودند. سیاهان بدانها حمله بردند و ایشان را تا آخرین کس بکشتند و سلاح آنان را بگرفتند.
صاحب الزنج دسته ای دیگر از یاران خود رابر سر دویست کشتی فرستاد که بار آنها آرد بود و زنگیان متاع کشتیها تاراج کردند، سپس صاحب الزنج با بصریان جنگی کرد و شکست را به غارت بردند و از یاران صاحب الزنج جز پانصد تن بنماند. در این هنگام، محمدبن سالم را از جانب خویش روانه ساخت تا بصریان را پند دهدو سبب خروج وی بازگوید. بصریان فرستاده ٔ او بکشتند و سپاهی گران فراهم کردند و آماده ٔ نبرد شدند و جنگی سخت درپیوست، و انجام بصریان را شکست افتاد و خلق بسیار کشته شدند و یا به دریا غرق گشتند. این کشتار که با صورتی زشت به وقوع پیوست بصریان را سخت هراسان کرد و بیم صاحب الزنج در دلها بنشست و مردم شکایت به خلیفه رفع کردند و او جعلان ترکی را به کمک ایشان فرستاد و ابوالاحوص باهلی را به اُبُلّه روانه کرد و صاحب الزنج با یاران خود به سبخه ٔ ابی قره رفت و اصحاب خود را از چپ و راست به غارت فرستاد. (کامل ابن اثیر ج 7 صص 81- 85).
بسال 256 هَ. ق. جعلان ترکی به بصره آمد و به یک فرسنگی مکان صاحب الزنج منزل گزید و بگرد خود و لشکریان خویش خندق کرد و شش ماه در خندق نشست. بیشتر سپاهیان جعلان سوار بودند و جایگاه ایشان بغایت تنگ و مجال حمله نداشتند و تنها به دشمن سنگ می افکندند. چون مقام آنان در خندق به درازا کشید صاحب الزنج اصحاب خود را به درِ خندق ها فرستاد تا بر جعلان شبیخون زدند و عده ای از سپاهیان وی را بکشتند و بقیه را بیمی سخت بگرفت. زینبی عده ای از بلالیه و سعدیه ٔ بصره را در دو جای فراهم آورد و به جنگ او فرستاد و صاحب بر آنها نیز چیره شد و کشتار بسیار کرد. سپس جعلان خندق خویش بگذاشت و به بصره رفت و چون سلطان عجز او رادر مقاتلت صاحب الزنج بدانست، وی را از کار باز کرد و سعید حاجب را به جنگ زنگیان فرستاد. صاحب الزنج از سبخه بیرون شد و به نهر ابی الخصیب فرودآمد و بیست وچهار کشتی با اموال بسیار به دست آورد و ساکنان کشتی را بکشت و زنگیان در این سال به اُبُلّه درآمدند و آن را بسوختند و بسیار کس بکشتند و هم در این سال مردم عبادان که وقایع ابلّه را دیده بودند بر جان و مال خویش بترسیدند و نامه ای به صاحب الزنج نوشتند و امان خواستند و او ایشان را امان داد و غلامان آنان را بگرفت و سلاحی که ایشان را بود بر لشکریان خود قسمت کرد.چون صاحب الزنج از کار اُبلّه و عبادان فارغ شد طمع در اهواز بست و لشکریان خویش را بطرف جی حرکت داد. مردم جی مقاومت نیاورده بگریختند و زنگیان بدانجا ریختند و هرکه را یافتند بکشتند و آنچه دیدند به غارت بردند و یا بسوزانیدند و خانه ها خراب کردند و بسوی اهواز رفتند و دوازده شب از ماه رمضان سال 256 گذشته بدانجا رسیدند و لشکریان و بیشتر مردم شهر گریخته بودند و جز اندکی بنمانده بود. زنگیان اهواز را خراب کردند و ابراهیم بن مدبر را که متولی خراج آن شهر بود اسیر گرفتند و چون خبر قتل و غارت اهواز و عبادان و ابلّه به بصره رسید بصریان را بیم بگرفت و عده ٔ بسیاری از آنان به دیگر شهرها رفتند. (کامل ابن اثیر ج 7 صص 93- 94).
هم در این سال سعیدبن صالح از جانب سلطان مأمور جنگ صاحب الزنج شد و در رجب سال 257 به زنگیان حمله برد و ایشان راپراکنده ساخت و اسیران که گرفته بودند بستد و تا پایان شعبان در هطه که معسکر او بود بماند و در این سال ابراهیم بن محمدبن مدبر که در زندان زنگیان بود رهایی یافت. و هم در این سال (257) صاحب الزنج بر سعید حمله برد و از لشکر او بسیار کس به قتل رسید و اردوی وی را آتش زدند. سعید ناچار به بازگشت شد و سلطان کار زنگیان به منصوربن جعفر خیاط گذاشت و او نیز از زنگیان سخت شکست خورد و بسیاری از لشکر وی به قتل رسیدند و گروهی نیز غرق گشتند و در این سال صاحب الزنج لشکری به سرکردگی علی بن ابان روانه ساخت تا پل اربک راقطع کند. ابراهیم بن سیما که با لشکری از فارس بازمیگشت آنان را بدید و جنگ درپیوست و ابن سیما گروهی بسیار از زنگیان را بکشت و علی بن ابان مجروح گشت و چون از آن واقعه برست به خیزرانیه درآمد و در آنجا وی را خبر دادند که شاهین کاتب ابراهیم بن سیما قصد ایشان کرده است. علی بن ابان با دسته ای از زنگیان بسوی او حرکت کرده و شب هنگام بدو رسید و شکست سختی به وی دادو بسیاری از لشکر او را بکشت و علی گوید در جنگ با ابراهیم از لشکریان جز پنجاه تن با من نمانده بود. چون صاحب الزنج بدانست که بصریان در سختی افتاده و به اطراف پراکنده شده اند به شوال 257 قصد گرفتن بصره کرد و محمدبن یزید دارمی را مأمور فراهم ساختن اعراب کرد و او عده ٔ بسیاری گرد آورد. صاحب الزنج سلیمان بن موسی شعرانی را نزد آنان فرستاد و بفرمود که به بصره حمله برند، و علی بن ابان را با دسته ای مأمور ساخت تا از ناحیه ٔ بنی سعید روانه ٔ بصره شود و یحیی بن محمدبن بحرینی را با گروهی دیگر از اعراب از طرف نهر عدی روانه ساخت. سرانجام زنگیان بصره را بگرفتند و با آنکه یحیی بن محمد مردم شهر را امان داده بود خلق بسیاری را بکشت و علی بن ابان مسجد جامع و ناحیت مرید و زهران و مواضع دیگر را آتش زد و زنگیان به قتل و غارت پرداختند و آنکس که مال دار بود نخست مال او بگرفتندو سپس بکشتند و آنکه را مالی نبود به قتل آوردند. پس از آن یحیی فرمان داد تا منادی اعلام امان کند، لیکن مردم از بیم آشکار نگشتند و چون صاحب الزنج از این واقعه خبر یافت علی بن ابان را از بصره بخواند و یحیی را بگذارد و چون از قتل و تخریب بصره فراغت یافت خود را به یحیی بن زید منتسب ساخت، چه عده ای از علویان که علی بن محمدبن احمدبن عیسی بن زید از آنجمله بود بدو پیوسته بودند. ابن اثیر از قاسم بن حسن نوفلی آرد که ادعای صاحب الزنج دروغ بود، چه یحیی بن زید جز یک دختر که در شیرخوارگی بمرد فرزندی نداشت. در ذوالقعده ٔسال 257 معتمد خلیفه لشکری به ریاست احمد مولد به بصره فرستاد تا کار زنگیان را تمام کند و صاحب الزنج یحیی بن محمد را به جنگ مولد فرستاد و جنگ هایی میان آنان درپیوست و در پایان زنگیان به اردوگاه مولد درآمدند و به غارت پرداختند، سپس وی را تا جامده تعقیب کردند، و مردم انقریه را کشتند و اموال ایشان به غارت بردند و به نهر معقل بازگشتند. (کامل ابن اثیر ج 7 صص 97- 98).
چون صاحب الزنج کار بصره را پایان داد علی بن ابان را مأمور ساخت که به «جی » رود و کار منصوربن جعفر خیاط را که حکومت اهواز داشت بسازد. منصوربا عده ٔ کمی در خیزرانیه بود که علی بن ابان به سروقت وی رسید و صاحب الزنج عده ٔ بسیاری از یاران و سپاهیان خویش را به سرکردگی ابواللیث اصفهانی به کمک او فرستاد و او را فرمود تا از علی اطاعت کند، لیکن ابواللیث بدون اجازت از علی به منصور حمله برد و از او سخت شکست خورد و بگریخت. سپس علی بن ابان کس فرستاد تااز منصور خبر گیرد و منصور بطرف خیزرانیه حرکت کرد، لیکن علی بن ابان راه بر او بگرفت و در این جنگ منصور بگریخت و یاران وی پراکنده شدند و او را تنها گذاردند، و دسته ای از زنگیان به وی رسیدند، منصور چندان با آنان جنگید که نیزه ٔ وی بشکست و تیرهای او تمام شد، آنگاه خود را به نهر افکند تا بگذرد، لیکن یکی اززنگیان وی را بکشت و برادر وی خلف بن جعفر نیز به قتل رسید. (کامل ابن اثیر ج 7 صص 99- 100).
در ربیعالاول سال 258 معتمد ولایت مصر و قنسرین و عواصم را به برادر خویش ابواحمد داد و وی را به جنگ صاحب الزنج روانه ساخت و خود به احترام برادر به مشایعت وی بیرون شد. در این وقت علی بن ابان در «جی » بسر میبرد و یحیی بن محمد بحرانی بطرف نهر عباسی رفت و بیشتر زنگیان را با خود ببرد و صاحب الزنج با عده ٔ کمی برجای ماند. و چون ابواحمد به نهرمعقل درآمد زنگیان نزد صاحب الزنج رفتند و او را از آمدن لشکری گران آگاه ساختند و گفتند تاکنون با چنین لشکری روبرو نشده ایم. وی دو تن از رؤسای لشکر را بخواند و نام سردار خلیفه را از ایشان بپرسید و آنان ندانستند. صاحب الزنج را بیم بگرفت و کس به علی بن ابان فرستاد تا با لشکریان خویش نزد وی آید. روز چهارشنبه دوازده روز از جمادی الاولی مانده بعض سران لشکر وی خبر رسیدن لشکر خلیفه را بدو دادند. صاحب الزنج سپاهیان خود را فراهم آورد و در این وقت مفلح که در رکاب ابواحمد بود با لشکریان خویش برسید و جنگ درپیوست وناگهان تیری به مفلح رسید و او را سخت مجروح ساخت چنانکه ناچار به بازگشت شد و لشکریان وی بگریختند و زنگیان بسیاری از ایشان کشتند و گوشت کشتگان را تقسیم کردند و اسیران و سرهای کشتگان را نزد صاحب الزنج بردند. وی از اسیران نام سردار خلیفه بپرسید و دانست که وی ابواحمد برادر خلیفه است. مفلح از آن تیر که به وی رسیده بود بمرد و ابواحمد بطرف ابلّه حرکت کرد تا فراریان را فراهم آورد، سپس بسوی نهر ابی الاسد رفت و چون صاحب الزنج خبر قتل مفلح را بشنید و کسی را مدعی قتل او ندید بگفت او را من کشته ام. در این سال یحیی بن محمد بحرانی که یکی از سرداران صاحب الزنج بود به دست لشکریان ابواحمد گرفتار شد و او را به سامرا فرستادند و در آنجا دو دست و دو پای وی را ببریدند و سپس او را بکشتند. صاحب الزنج و زنگیان از قتل وی آزرده خاطر شدند و صاحب گفت هنگامی که وی کشته شد سخت اندوهناک شدم لیکن مرا ندا دادند که کشته شدن او ترا بهتر، چه او شری بود. و چون ابواحمد به نهر ابی الاسد رسید بیماری در لشکریان وی پدید گشت و بسیار کس بمردند، پس وی به باذآورد بازگشت و عده ٔ خویش را کامل کرد، آنگاه بطرف اردوی صاحب الزنج روی آورد و میان دو لشکر جنگ درپیوست و از زنگیان و لشکر ابواحمد بسیاری به قتل رسیدند.
در رجب سال 259 صاحب الزنج علی بن ابان مهلبی را بسوی اهواز روانه کرد. در این وقت والی اهواز مردی بود بنام اصعجور. چون خبر حرکت زنگیان بشنید به استقبال آنان شد و در دشت میشان میان دو فریق جنگ درپیوست و اصعجوربگریخت و در آب غرق گشت و مردم بسیار کشته و یا اسیر گشتند و سر اسیران را نزد صاحب الزنج بردند و زنگیان به اهواز درآمدند. در ذوالقعده ٔ سال 259 معتمد موسی بن بغا را مأمور جنگ صاحب الزنج کرد و او عبدالرحمن بن مفلح را به اهواز روانه داشت و اسحاق بن کنداجیق را به بصره و ابراهیم بن سیما را به باذآورد فرستاد. عبدالرحمن بن مفلح والی اهواز به جنگ علی بن ابان رفت ولی از او شکست خورد و بگریخت و بار دیگر به جنگ او شد و بسیاری از زنگیان را بکشت و اسیر گرفت و بقیه بگریختند و علی نتوانست ایشان را فراهم آورد. سپس علی بن ابان به سروقت ابراهیم بن سیما که در باذآورد بسر میبرد رفت و او را منهزم ساخت و دیگر بار بر سر او شد، لیکن این بار از وی شکست خورد و شبانه از نیستانها بگریخت و خبر فرار وی به عبدالرحمن بن مفلح رسید و او طاش تمر را با عده ای از موالی به دنبال وی فرستاد، لیکن علی خود را در نیزارها پنهان ساخت و چون طاشتمر بر وی دست نیافت نیزارها را آتش زد و علی بن ابان با همراهان بگریخت و عده ای به اسارت درآمدند. سپس عبدالرحمن و ابراهیم بن سیما با علی بن ابان و پیروان صاحب الزنج جنگها کردند و زنگیان را شکستهای سخت افتاد تا آنکه موسی بن بغا از جنگ زنگیان منصرف شد و خلیفه مسرور بلخی را مأمور مقاتله ٔ آنان کرد. (کامل ابن اثیر ج 7 صص 100- 103).
در سال 267 موسی بن بغا عبدالرحمن بن مفلح را روانه ٔ شیرازکرد و بجای وی ابوالساج را به حکومت اهواز گماشت و او داماد خویش عبدالرحمن را به جنگ زنگیان فرستاد. وی در ناحیت دولاب با علی بن ابان روبرو شد و در این جنگ عبدالرحمن کشته شد و ابوالساج از اهواز بطرف عسکر مکرم رفت و زنگیان به اهواز درآمدند و مردم آنجا را کشتند و شهر را آتش زدند. موسی بن بغا ابراهیم بن سیمارا که مأمور باذآورد بود بجای ابوالساج ولایت اهوازداد و او تا انصراف موسی بن بغا در اهواز بماند. (ابن اثیر ج 7 ص 109).
در شوال 261 معتمد عباسی پسر خود جعفر را ولیعهد و برادر خویش ابواحمد موفق را ولیعهد فرزند خود کرد و او را الناصر لدین اﷲ الموفق لقب داد و بفرمود که به جنگ زنگیان رود. موفق مسرور بلخی را مأمور اهواز و بصره و کور دجله کرد و او را در ذی الحجه سال 261 در مقدمه ای روانه ساخت و خود نیز عازم حرکت شد. لیکن در محرم سال 262 یعقوب لیث صفاری از فارس بطرف اهواز حمله کرد و آن شهر را بگرفت و ابواحمد موفق به جنگ او پرداخت و یعقوب شکست خورد و بگریخت و به جندی شاپور رفت. در این وقت صاحب الزنج نامه ای بدو نوشت و وی را به بازگشت به بغداد تشویق کرد و وعده ٔ مساعدت داد، ولیکن او کاتب خود را گفت که درپاسخ او نویسد: «قل یا ایها الکافرون لااعبد ما تعبدون »... (ابن اثیر ج 7 ص 110 و 115). هنگامی که مسرور بلخی و ابواحمد موفق سرگرم جنگ یعقوب بودند صاحب الزنج پیروان خود را به اطراف دشت میشان فرستاد تا در آنجا به غارت و تخریب بپردازند و چون شنید که بطیحه نیز از لشکریان سلطان خالی است سلیمان بن جامع را با دسته ای بطرف حوانیت فرستادو سلیمان بن موسی را به قادسیه روانه کرد. پس ابن ترکی با سی شَذاوه بطرف زنگیان روی آورد. صاحب الزنج سلیمان بن موسی را بنوشت تا وی را از گذشتن از آب بازدارد. سلیمان راه بر ابن ترکی بگرفت و یک ماه با وی جنگید. در این وقت جمع کثیری از شناختگان و گزیدگان بلالیه با صدوپنجاه سُمَیْریّه به سلیمان پیوستند. مسرور بلخی پیش از حرکت از واسط لشکری با چند شَذاوه به جنگ سلیمان فرستاده بود، سلیمان آنها را نیز شکست داد و هفت شذاوه به دست آورد. سپس به سلیمان خبر رسید که دو سردار خلیفه بنام اغرتمش و حشیش با سوار و پیاده و شذاوه و سمیریه به جنگ وی می آیند. چون لشکریان بدو نزدیک شدند با دسته ای از یاران خود پیاده براه افتاد و بقیه را بفرمود تا پنهان شوند و تا بانگ لشکریان اغرتمش نشنوند خود را آشکار نسازند. پس با کسانی که از یاران خویش برگزیده بود پیاده براه افتاد وپشت به لشکر اغرتمش کرد. از آنسو چون سپاهیان اغرتمش نزدیک شدند لشکر سلیمان را بیم بگرفت و پراکنده گشتند و اندکی بمانده به جنگ پرداختند. بناگاه سلیمان از پشت سر حمله کرد و طبل ها را به صدا درآورد و خود را برای گذشتن از نهر به آب انداختند. اغرتمش که خود را در محاصره دید بگریخت و حشیش و گروه بسیاری از لشکریان به قتل رسیدند و اموال فراوان و کشتیها به چنگ زنگیان افتاد. سلیمان با پیروزی و غنیمت بازگشت و سر حشیش را با غنائمی که گرفته بود نزد صاحب الزنج فرستاد و صاحب الزنج آن سر را نزد علی بن ابان که در اهواز بود روانه داشت.
و هم در این سال احمدبن لیثویه که از جانب مسرور بلخی حکومت اهواز داشت به سوس رفت. از آنسو صاحب الزنج محمدبن عبیداﷲبن هزار مرد کردی را که از جانب یعقوب صفار به حکومت بلاد اهواز منصوب شده بود بفریفت و او را وعده ٔ حکومت داد و محمد لشکریان علی بن ابان را کمک کرد تا به سوس رفتند و با لشکریان احمد به جنگ پرداختند و شکست بر سپاه زنگیان افتاد. علی بن ابان از اهواز به یاری محمد رفت و محمد با انبوهی از اکراد و صعالیک به تستر شد و چون این خبر به احمدبن لیثویه رسید از جندی شاپور به سوس روانه گشت. محمدبن عبیداﷲ، علی بن ابان را وعده کرده بود که روز جمعه بر منبر تستر خطبه بنام صاحب الزنج خواند، لیکن در این روز خطبه بنام معتمد و صفار خواند و چون علی بدانست به اهواز بازگشت و پلی را که در آنجا بود ویران ساخت تا سواران عبور کردن نتوانند و اصحاب وی به عسکر مکرم رفتند و آن شهر راکه در امان صاحب الزنج بود تاراج کردند. احمدبن لیثویه چون این خبر بشنید به تستر آمد و با محمدبن عبیداﷲ به جنگ پرداخت و او بگریخت. سپس احمد با علی بن ابان جنگی سخت کرد و علی در آن جنگ مجروح شد و بگریخت وبسیاری از سپاهیان دلیر وی به قتل رسیدند. (ابن اثیر ج 7 صص 115- 116).
بسال 263 علی بن ابان برادر خویش خلیل را با لشکری انبوه به جنگ احمدبن لیثویه فرستاد. دراین وقت احمد در عسکر مکرم بسر میبرد. چون خبر حرکت خلیل را بشنید گروهی را در کمین ایشان بگماشت و جنگ درپیوست و کسانی که در کمینگاه بودند بیرون شدند و بر زنگیان حمله بردند و سپاه زنگی نیمی کشته شد و نیمی بگریختند و نزد علی بن ابان رفتند. و هم در این سال یعقوب بن لیث از فارس بیامد و چون به نوبندجان رسید، احمدبن لیثویه از تستر برفت و چون یعقوب به جندیشاپور رسید لشکریان خلیفه آن بلده را ترک گفتند. یعقوب مردی را که خضربن عنبر نام داشت به اهواز فرستاد و چون خضر به اهواز نزدیک گشت علی بن ابان از آنجا بیرون شد و در نهرالسدره اقامت گزید و خضر به اهواز درآمد و گاهگاه دو سپاه بر یکدیگر غارت میبردند تا آنکه علی خویشتن را آماده کرد و به اهواز رفت و با لشکریان خضر بجنگید و بسیار کس از ایشان بکشت و خضر بگریخت. دیگر بار یعقوب وی را مدد فرستاد و بفرمود تا از جنگ با زنگیان دست بدارد و به اقامت در اهواز قناعت کند، لیکن علی بن ابان نپذیرفت و پاسخ داد که میبایست ارزاقی را که در اهواز است ببریم و چون یعقوب رضا داد دست از جنگ بکشید و ارزاق اهواز ببرد و علفی که درآنجا بود بگذاشت. (ابن اثیر ج 7 ص 122).
بسال 263 سلیمان بن جامع که بر اغرتمش و حشیش غالب شده بود از صاحب الزنج اجازت خواست تابنزد او رود و نیز امور خانه ٔ خویش را سامان بخشد. صاحب وی را اجازت داد، لیکن حیاتی او را گفت که بر تکین بخاری که در یزدود اقامت دارد حمله برد. سلیمان بپذیرفت و با کمک حیاتی نیرنگی بکار بردند و بر لشکرتکین غالب شدند و غنیمت بسیار بدست کردند و سلیمان، حیاتی را بر لشکریان بگماشت و خود بسوی صاحب الزنج رفت و در این سال سلیمان واسط را بگرفت و بسیاری از مردم آن شهر را بکشت و اموال آنان تاراج کرد و شهر راآتش زد. بسال 265 سلیمان بن جامع صاحب الزنج را نامه کرد و اجازت خواست که نهر زهری را اصلاح کند تا آنچه را در حنبلاء و سواد کوفه است بتوان حمل کرد. صاحب الزنج نکرویه را به یاری وی فرستاد و سلیمان برفت و در شریطه اقامت گزید و به عمل نهر پرداخت. در این وقت احمدبن لیثویه که از جانب موفق عامل حنبلاء بود بر ایشان حمله برد و چهل و چند تن از سران زنگیان و گروه بیشماری از سپاهیان آنان بکشت و سلیمان بسوی طهثا بگریخت. و هم در این سال زنگیان به نعمانیه درآمدند و شهر را آتش زدند و گروهی را اسیر گرفتند. و باز در این سال (265) موفق، مسرور بلخی را به حکومت اهواز گماشت و او تکین بخاری را بدانجا روانه کرد. در این وقت علی بن ابان و زنگیان تستر را در محاصره داشتند و تستریان آماده ٔ تسلیم بودند، که تکین فرارسید و با زنگیان درافتاد و علی با سپاهیان خویش بگریخت و تکین به تستر درآمد و این وقعه به «باب کورک » معروف است. سپس جمعی از سران زنگی نزد علی بن ابان رفتند و او بفرمود تا در قنطره ٔ فارس مقام کنند. در این وقت غلامی رومی از ایشان گریخت و نزد تکین شد و وی را از حال زنگیان خبر داد. پس تکین شبانه بر ایشان حمله برد و جماعتی از سران آنان بکشت و بقیه بگریختند و غلامی ازآن ِ علی که جعفرویه نام داشت اسیر تکین گشت. پس علی به اهواز بازگشت و تکین به تستر رفت و علی تکین را نامه کرد تا از کشتن غلام وی درگذرد. آنگاه میان علی و تکین نامه ها و هدیه ها مبادله گشت و چون مسرور بدانست تکین را بگرفت و به زندان افکند تا بمرد و هنگامی که تکین به زندان افتاد گروهی از اصحاب وی به زنگیان پیوستند و گروهی نزد محمدبن عبیداﷲ کردی شدند. چون مسرور بشنید سپاهیان تکین راامان داد و عده ای از ایشان به وی پیوستند. (ابن اثیر ج 7 ص 128).
پس بسال 266 اغرتمش بجای تکین ولایت اهواز و نواحی آن یافت و در ماه رمضان به تستر رفت و منظربن جامع که با وی بود جعفرویه غلام علی بن ابان و جماعتی دیگر از اسیران زنگی را بکشت. آنگاه بسوی عسکر مکرم شدند، علی بن ابان راه بر ایشان بگرفت و جنگ درپیوست و اینان چون انبوه زنگیان بدیدند پل ها را ببریدند.پس علی بن ابان به اهواز رفت و برادر خویش خلیل را با بسیاری از زنگیان در مسرقان گماشت. اغرتمش با اصحاب خود قصد خلیل کردند و خواستند که از قنطره ٔ اربک بگذرند، خلیل برادر را نامه کرده، و علی خود را به نهر رسانید. سپاهیان علی پس از رفتن وی بترسیدند و از اهواز بسوی نهرالسدره شدند و چون علی یک روز با اغرتمش بجنگید به اهواز بازگشت و اصحاب خویش را در آنجا نیافت، پس کس فرستاد تا ایشان را از نهرالسدره بازگرداند، لیکن این کار بر آنها دشوار بود و علی خود بدنبال ایشان بدانجا رفت و آماده ٔ جنگ شد، اغرتمش نیز به عسکر مکرم بازگشت و چون خبر یافت که زنگیان خود راآماده ٔ جنگ میکنند، بسوی آنان شد و جنگ درپیوست و در پایان شکست بر اغرتمش افتاد و اصحاب وی بگریختند ومطربن جامع و گروهی از سرداران وی اسیر گشتند و علی بن ابان مطر را به کیفر غلام خویش جعفرویه بکشت و به اهواز بازگشت و سرهای کشتگان را نزد صاحب الزنج فرستاد و او بیشتر سپاهیان خود را به کمک علی روانه کرد. اغرتمش چون چنان دید او را بگذاشت و برفت و علی به غارت آن نواحی پرداخت از آنجمله بر قریه ٔ بیروذ غارت برد و اموال آن قریه را نزد صاحب الزنج فرستاد. (ابن اثیر ج 7 ص 131).
محمدبن عبیداﷲکردی که از جانب یعقوب حکومت رامهرمز داشت پیوسته از علی بن ابان بیمناک بود و در این سال انکلای پسر صاحب الزنج را نامه کرد تا از پدر بخواهد که علی بن ابان را از او بازدارد. این شکوه علی را سخت به خشم آورد چنانکه از صاحب الزنج رخصت خواست که به بهانه ٔ مطالبه ٔ خراج با او جنگ کند و چون صاحب اجازت داد وی از محمد خراج خواست و او مماطلت کرد. علی بسوی او روی آورد و این هنگام محمد در رامهرمز بود، چون خبر حرکت علی بشنید از آنجا بگریخت و علی با سپاهیان زنگی به شهر درآمد و آنجا را قتل عام کردند. محمد که سخت از علی بیمناک شده بود از در صلح درآمد و علی را دویست هزار درهم بفرستاد تا با وی آشتی کرد و هم در این سال به درخواست محمد، علی بن ابان با کردهای دارنان بجنگید و شکست بر زنگیان افتاد. و صاحب الزنج بر محمد خشمناک شد، لیکن محمد کسانی را در حضرت او برانگیخت تا با وی به مسالمت درآمد، بدان شرط که در منابر بلاد بنام او خطبه خواند و محمد بپذیرفت. (ابن اثیر ج 7 صص 131- 132).
و هم در این سال علی آماده ٔ گرفتن متوث شد ولی تسخیر آن نتوانست و بازگشت و به فراهم آوردن آلاتی پرداخت تا بدان قلعه را بگشاید. منصور بلخی از قصد وی مطلع گشت و راه بر وی ببست و او ناگزیر بگریخت. (ابن اثیر ج 7 ص 132).
و نیز در این سال اعراب پرده های کعبه را به تاراج بردند و بعضی از آن به صاحب الزنج رسید. (ابن اثیر ج 7 ص 133). موفق که خبر غلبه ٔ زنگیان را بر واسطبشنید در ربیعالاَّخر سال 266 فرزند خود ابوالعباس رابا ده هزار تن سواره و پیاده و قایق ها و کشتی ها مأمور به سرکوبی آنان کرد و او بر سپاه صاحب الزنج چیره گشت و اعمال دجله را که سلیمان بن جامع در دست داشت پس ستد و غنائم بسیار به دست آورد. (ابن اثیر ج 7 صص 134- 136). موفق چون فرزند خود ابوالعباس را به جنگ زنگیان فرستاد خویشتن به تهیه ٔ سپاه و عده پرداخت، آنگاه بسال 267 از بغداد به واسط رفت و ابوالعباس خبر فتح خویش بدو گفت و موفق وی و سرهنگان سپاه را خلعت بخشید و او را با آلات حرب در پی زنگیان کرد. و خود نیز قصد تسخیر شهری کرد که صاحب الزنج آن را منیعه نامیده بود و آن را از زنگیان بگرفت، آنگاه در پی سلیمان بن جامع که در طهثا اقامت داشت شد و پس از جنگی که با زنگیان کرد، سلیمان با چند تن از اصحاب خود بگریخت و شهر به تصرف موفق درآمد. (ابن اثیر ج 7 صص 136- 138). موفق پس از فتح منیعه و طهثا عازم تسخیر اهواز شد و صاحب الزنج که خبر شکست سلیمان بن جامع را شنیده بود علی بن ابان را که در اهواز میزیست و سی هزار سپاه در فرمان داشت بطلبید. وی ارزاق و چهارپایان و غنیمت ها که در آن شهر داشت رها کرد و موفق اهواز وتستر و جندی شاپور را بگرفت و پیروان صاحب الزنج را که در اهواز بودند امان داد و محمدبن عبیداﷲ کردی را عفو فرمود و او را گرامی داشت و فرزند خود ابوالعباس را به نهر ابی الخصیب فرستاد تا کار صاحب الزنج بسازدو ابوالعباس از بامداد تا گرمگاه بجنگید و زنگیان را شکست افتاد. پس موفق صاحب الزنج را نامه کرد تا از خونریزیها و خرابیها که به دست او رفته است توبه کند، لیکن وی بدین نامه پاسخ نداد. (ابن اثیر ج 7 ص 138). موفق در بیستم رجب سال 267 با پسر خویش ابوالعباس به تسخیر مختاره (شهر صاحب الزنج) همت گماشت. صاحب الزنج این شهر را با بارو و منجنیق و خندق و دیگر وسایل مجهز ساخته بود. زنگیان در آغاز با سنگ پرانی و تیراندازی سپاه ابوالعباس را عقب راندند لیکن دسته ای اززنگیان از موفق امان خواستند و بدو پیوستند. موفق شهر را در محاصره گرفت و بقرب مختاره شهری بنا کرد و آن را موفقیه نامید، آنگاه نامه ها به بلاد نوشت تا به ساختن شذاوه ها و سمیریه ها بپردازند و امان نامه ها نوشته بر تیر بستند و به شهر زنگیان بینداختند و در هرروز بسیار کس از زنگیان امان میخواستند و بدو می پیوستند و چند تن از رؤسای سپاه زنگی نیز به صاحب خیانت کردند و نزد موفق شدند و در پایان ماه ذی الحجه موفق باروی شهر را سوراخ کرد و بداخل شهر راه یافت و به قتل و اسارت پرداخت. مردم شهر دفاعی مردانه کردند وبر سپاهیان موفق سنگ و چوب و تیر ریختند و بر آنها حمله بردند و موفق قصر صاحب را آتش زد. (ابن اثیر ج 7صص 142- 143). صاحب الزنج چون خانه و جایگاه خود را سوخته و غارت زده دید بجانب شرقی نهر ابوالخصیب رفت وکار او تباه گشت و قحطی در میان اصحاب وی پدید آمد چندانکه یکدیگر را میخوردند. (ابن اثیر ج 7 ص 153). لشکریان موفق بازارهای شهر را آتش زدند و جانب غربی شهر را تصرف کردند، سپس به قسمت شرقی رو آوردند و برآن نیز استیلا یافتند.
در پایان سال 269 احمدبن طولون مکه را بگرفت و سبب آن بود که معتمد از خلافت جز نامی نداشت و در همه ٔ ملک فرمان موفق میرفت و مالیات بدو میدادند، معتمد را سخت ناپسند افتادو شکایت به ابن طولون نوشت و او وی را به مصر خواندو معتمد به شام رفت لیکن حاکم موصل وی را به سامرا بازگردانید و در این سال احمدبن طولون لشکری به مکه روانه داشت و میان ایشان و سپاه موفق جنگ درگرفت و هم در این سال لؤلؤ غلام احمدبن طولون که بر حمص و قنسرین و دیار مصر و حلب حکومت داشت به مخالفت مولای خویش برخاست و به موفق پیوست. این حوادث موفق را از جنگ زنگیان بازداشت و چون در سوم محرم سال 270 لؤلؤبه نزد وی رسید او را سخت گرامی داشت، آنگاه وی را به جنگ صاحب الزنج بخواند و لؤلؤ آماده ٔ جنگ شد و با ابوالعباس فرزند موفق از چند سو به زنگیان حمله بردند و در این جنگ خلیل بن ابان و محمد برادر علی کشته شدند. صاحب الزنج که شکست خود را مشاهده کرد بگریخت و لؤلؤ و لشکریان بدنبال وی رفتند. سرانجام سلیمان بن جامع اسیر شد و صاحب الزنج به قتل رسید و در سال 270 دوازده شب به پایان جمادی الاولی مانده بود که ابوالعباس فرزند موفق با سر صاحب الزنج به بغداد درآمد و خروج صاحب الزنج روز چهارشنبه چهار روز مانده به پایان رمضان 255 و قتل او روز دوشنبه دوم صفر 270 بود. پس از قتل صاحب الزنج قصایدی در حق موفق و صاحب الزنج سرودند که از آن جمله است قصیده ٔ ذیل از یحیی بن محمد الاسلمی:
اقول و قد جاء البشیر بوقعه
اعزت من الاسلام ماکان واهیا
جزی اﷲ خیرالناس للناس بعدما
ابیح حماهم خیر ماکان جازیا
تفرد اذ لم ینصر اﷲ ناصر
بتجدید دین کان اصبح بالیا
و تجدید ملک قد وهی بعد عزه
و اخذ بثارات تبین الاعادیا
و رد عمارات ازیلت و أخربت
لیرجع فی ٔ قد تخزم وافیا
و ترجع أمصار أبیحت و احرقت
مراراً فقد أمست قواء عوافیا
و یشفی صدورالمسلمین بوقعه
یقربها منها العیون البواکیا
و یتلی کتاب اﷲ فی کل مسجد
و یلفی دعاء الطالبیّین خاسیا
فاعرض عن جناته و نعیمه
و عن لذهالدنیا و اصبح عاریا.
و این قصیده طولانی است. (ابن اثیر ج 7 صص 399- 406).
صاحب تاریخ قم در فصلی از کتاب خویش که به ذکر توطن طالبیان در قم اختصاص داده است گوید: دیگر از فرزندان عبداﷲبن حسن افطس است که از بصره به قم آمدند و این عبداﷲ با علی بن عبداﷲ علوی صاحب زنج در بصره بود و چون صاحب زنج را بکشتند عبداﷲ و برادر وی حسن بن عباس از او بگریختند و به قم آمدند و اینجا متوطن شدند و از عبداﷲبن عباس به قم ابوالفضل العباس و ابوعبداﷲ الحسین ملقب به ابیض و سه دختر دیگر در وجود آمدند و عبداﷲ مذهب زیدیه داشت. روزی عباس بن عمرو غنوی امیر قم به صحبت عبداﷲ درآمد و عبداﷲ بجهت او برنخاست و هر دو پای خود را در روی او بکشید و دراز کرد و گفت ای امیر معذور دار که مرا زحمت نقرس است. چون عباس از صحبت او بیرون آمد گفت: هیچ سلطانی مرا اینچنین نترسانید که عبداﷲ مرا. سبب آن بود که عباس بن عمرو، عبداﷲ را با صاحب زنج در بصره دیده بود و از بعضی روایت است که ایشان گفتند ما از حسن بن علی علیهماالسلام از صاحب الزنج سؤال کردیم، امام فرمود که صاحب زنج از ما نیست، و ابوالحسین عیسی بن علوی عریضی دعوی کند که محمدبن الحسن بن احمد ولید فقیه روایت کرده است که صاحب زنج از علویه است و در میان ایشان صحیح نسب است، لیکن علویه و اهل شیعت خود را از وی دور میدارند بر وجه تقیه. واﷲ اعلم. (تاریخ قم ص 229).
مسعودی در مروج الذهب آرد که خروج صاحب الزنج بسال 255 و در خلافت المهتدی بود و خود را علی بن احمدبن عیسی بن زیدبن علی بن حسن بن علی بن ابی طالب میخواند و بیشتر مردمان را در نسب او سخن بود و کردار وی گفتار مردم را تصدیق میکرد، چه او زنان و کودکان و پیران کهنسال را میکشت و همه ٔ گناهان را شرک میدانست و آغاز خطبه ٔ وی چنین بود: «اﷲ اکبر اﷲ اکبر لااله الا اﷲ و اﷲ اکبر الا لاحکم الا للّه » و به رأی ازارقه میرفت. صاحب از قریه ٔ وزیق (ورزنین ؟) بود از اعمال ری و در برغیل که میان فتح و کرخ بصره است خروج کرد و خروج او به شب پنجشنبه سه شب مانده به پایان ماه رمضان سال 255 بود و به شب شنبه دوم ماه صفر بسال 270 به قتل رسید. نخستین کس که اخبار او تصنیف کرد محمدبن حسن بن سهل برادرزاده ٔ فضل بن سهل ذوالریاستین است. (مروج الذهب چ مطبعه ٔازهریه ج 1 ص 312).
و در مجمل التواریخ و القصص آمده است: پس مردی خارجی برخاست علی بن محمد البرقعی و دعوی کرد که از فرزندان حسین علی است علیه السلام. و او را اتباع از عبدالقیس بود. آن است که او را صاحب الزنج خوانند و فتنه ٔ او بماند تا بعد از این ایام در سال دویست و هفتاد کشته شد. (ص 363).
هندوشاه درتجارب السلف (صص 189- 190) آرد که: مردی در آن ایام [ایام معتمد] ظاهر شد که او را علی بن حسین بن علی بن ابی طالب گفتندی و در نسب او بیشتر نسابان طعن کرده اند و بعضی اثبات کرده اند. و او مردی عاقل و فاضل و بلیغ و شاعر فایق بود و در روزگار او زنگیان بسیار به بصره بودند چنانکه هیچ سرایی از سراهای اکابر و اوساطالناس از یکی یا دو یا سه یا زیادت خالی نبود، و دربعض از تواریخ بصره چنان آورده اند و العهده علی المؤرخ، که در شب نیمه ٔ شعبان که موسم جمعیت و شعلان (؟) بوده است اکابر و اعیان شهر تمامت جمع شدندی. از جمله شبی از شبها از احوال حاضران تتبع کرده بودند، هزار خواجه حاضر بود که هر یک از ایشان هزار غلام زنگی داشت. از اینجا باید قیاس کرد که چند بوده باشند. علی بن محمد مذکور زنگیان را در بصره و نواحی آن دعوت کرد و همه را به دست آورد و ایشان را وعده های نیکو داد، و با همه مقرر گردانید که در وقتی که او گوید خواجه ٔ خود را بکشند، و هرکه چنین کند زن و مال و سرا واملاک خواجه ٔ او تمامت ازآن ِ او باشد. خلقی بسیار اززنگیان و غیر ایشان بر او جمع شدند و این اندیشه به اتمام رسید و کار او قوت گرفت و بر بصره حاکم شد و توانگر گشت بعد از آنکه بغایت درویشی بود. و گویند در ابتداء کار از ترتیبها (؟) که لشکرکشان را میباشد سه شمشیر بیش نداشت، شخصی جهت او اسبی هدیه آورد و لگامی نبود که بر سر اسب کند، رسنی بجای لگام بر سر اسب کرد و سوار شد. و چند حرب او را اتفاق افتاد که در همه ٔ مرات ظفر با او بود و لشکر خویش را در شهرهای عراق و بحرین و هجر متفرق گردانید و چون خبر به دارالخلافه رسید موفق با لشکر گران روی به صاحب زنج نهادو صاحب زنج هم با لشکری گران از بصره بیرون آمد. میان واسط و بصره هر دو لشکر بهم رسیدند و چندین سال میان این دو طائفه جنگ بود، و آنجا حصارها ساختند، و صاحب زنج به همانجا شهری ساخت و نامش مختاره نهاد و عاقبت لشکر عباسی غالب آمدند و زنگیان را کشتند و بعضی را اسیر بگرفتند، و صاحب زنج کشته شد و مختاره راغارت کردند و سر او را به بغداد بردند، و گویند عددکشتگان در این جنگ از جانبین دو هزار و پانصد هزار مرد (کذا) بودند، و صاحب زنج شعر توانستی گفت، و این دو بیت او به خلیفه نوشت:
اقسم بالقتل و بالذبح
و العفو بعد الذنب و الصفح
لانظرت عینی اعلامکم
الاّ امیراً او علی رمح.
(تجارب السلف صص 189- 191).
در مجموعه ٔ نثرالدر از علاء نقل شده است که [ما با] سر صاحب زنج و سران لشکر او با لشکر انبوه (معتمد؟) فاتحانه وارد بغداد گردیدیم وبازارها را گردش کردیم تا به یکی از کوچه های باب الطاق رسیدیم، فریاد مردم کویچه برخاست که خدا معاویه را رحمت کند. معتضد دیگرگون شد و گفت ای ابوعیسی این چیست ؟ و بفرمود تا نفاطان نفط آرند و آن ناحیت را بسوزانند. من پیش رفته گفتم مولای من امروز از بهترین روزهای مسلمانان است، آن را برای جهالت یک گروه فاسد مگردان. مسعودی گوید بعضی مقتولین این سنوات را از شماره خارج دانسته اند و بعضی گویند حداقل پانصد هزار هزار تن (!!) بود و این جمله مبنی بر حدس و ظن است زیرا این کشتار چنان نبود که به ضبط آید. (مروج الذهب ج 2 ص 317). پس از قتل صاحب الزنج میان لشکریان لؤلؤ و لشکریان موفق بر مفاخرت در شکست به زنگیان نزاع افتاد تا آنکه در لشکر موفق گفتند:
کیفما شئتم فقولوا
انما الفتح للؤلو.
(مروج الذهب ج 2 ص 319).
ابن ابی الحدید از ابوجعفر طبری از محمدبن حسن بن سهل و از محمدبن سمعان (کاتب صاحب الزنج) آرد که صاحب گفت: پیغمبری بر من عرضه کردند و نپذیرفتم زیرا مسؤولیتی سنگین دارد، ترسیدم که شایدمتحمل آن نتوانم شد. (شرح نهج البلاغه ج 2 ص 341).


خالصه

خالصه. [ل ِ ص َ / ص ِ] (ع ص) بی آمیغ. (منتهی الارب): غب خالصه، تب نوبه که شطرالغب و ربعنباشد. || (اِ) زمین و ملک پادشاهی که به جاگیر کسی نباشد. (آنندراج). ملک دولتی. مسعود کیهان تاریخ املاک خالصه ٔ ایران را چنین می آورد: خالصجات عبارتند از: دهات یا مراتع و اراضی که از زمان سلطنت نادرشاه به دولت تعلق یافته و بوسیله ٔ مأمورین دولتی اداره میشوند. قسمتی از خالصجات سابقاً به اشخاص متفرقه منتقل و فروخته شده و امروز این قبیل ده ها به اسم خالصجات انتقالی در دفاتر مالیه نامبرده میشود.تا این اواخر وضعیت این قبیل دهات غیر معلوم و مالکین بواسطه ٔ سنگینی منال دیوانی درصدد آبادی برنیامده بودند. قانونی برای خرید اضافه مالیات این دهات وضعشده که موجب تأمین و تشویق مالکین و بالنتیجه باعث آبادی آنها خواهد شد. اساساً خالصجات دولت با اینکه از املاک مرغوبی است نسبت به املاک اربابی و خرده مالک خراب تر و عایداتش کمتر و همه ساله بطور کلی بمیزان معینی به اجاره واگذار شده و مستأجرین مقدار زیادی از عواید دولت را بعنوان آفت یا مخارج از بین میبرند.اگر دولت بخواهد این املاک واقعاً آباد گشته و منافعزیادتری ببرد بهتر این است که با رعایا مساعدت نموده املاک مزبوره را به نسبت دارائی و اعتبار هر رعیت بین آنها تقسیم و به آنها فروخته قیمت را تدریجاً از عایدات وصول و بدینوسیله رعایا را ذی نفع در ملک داری نموده هم قیمت را در ظرف چند سال وصول و هم در سنوات بعد مطابق همین عایدی امروزه از آنها مالیات اخذ نماید و تا وقتی هم که این ترتیب عملی نشده اقلاً از اجاره دادن یک ملک به یکنفر خوداری نموده و قوانینی برای اجاره دادن خالصجات بخود رعایا وضع نماید که تا اندازه ای از اجحاف مستأجرین کل جلوگیری بعمل آید و دلسوزی رعایا برای آبادی ملک و پرداخت مالیات دیوانی بیشتر گردد. قرائی که به اسم خالصه ٔ دولت ثبت شده بیش از 1345 پارچه نمیباشد که از این عده 175 پارچه درایالت تهران و وسعت آنها تقریباً هفده فرسخ مربع است. به تناسب این مقیاس وسعت کل اراضی خالصه را میتوان به یکصد و ده فرسخ مربع تخمین نمود. این برآورد راجع به کلیه ٔ خالصجات نیست بلکه فقط آن قسمتی از اراضی است که داخل حدود دهات میباشد. مثلاً در خوزستان بنادر جنوب، قم، محلات، استرآباد، گیلان و سمنان دولت دارای اراضی وسیعی است که مربوط به خالصجات نمیباشد.
عایدات تقریبی خالصجات دولت:در سال 1304 هَ. ش. نقد 6660427 قران جنس 6440000 قران. در سال 1305 نقد 5943658 جنس 5300000 قران. (نقل از جغرافیای اقتصادی کیهان چ 1311 هَ. ش. صص 85- 86). خانم لمتون در کتاب خود بنام «مالک و زارع » تاریخ و وضع خالصه ٔ ایران را چنین می آورد: قانون مدنی ایران ببحث درباره ٔ املاک خالصه نمیپردازد. از لحاظ تاریخی اینگونه زمین داری مربوط به دوران قبل از اسلام است. مسلمانان صدر اسلام پس از گشودن شهرها به تکمیل نظریه ای پرداختند تا این نوع اراضی هم تابع قاعده ٔ کلی باشد. پس از آنکه حق امام به فرمانروای دنیوی انتقال یافت فرمانروایان حقی را که امام نسبت به خالصه داشت بر عهده گرفتند. البته مخفی نخواهد ماند که وسعت اراضی خالصه با ظهور و انقراض سلسله ها بنسبت معتنابهی بیش و کم میشده است. پس از اعطای مشروطیت باز مسأله ٔ خالصه مورد بحث بود و دوران مشروطیت نیز از قاعده ٔ فوق مستثنی نگردید. و تفسیرهای تازه ٔ سیاسی فقط تعدادی از املاک خالصه را از میان برد و خالصه های جدیدی بوجود آورد. قوانین بیشتر با موضوع خرید و فروش و اداره ٔ املاک خالصه سروکار داشت و در ماهیت و کیفیت این املاک بهیچ وجه وارد نمیشد. هنگام اعطای مشروطیت املاک خالصه ای که در آن زمان وجود داشت برحسب اصل و منشاء هر یک به سه دسته ٔ عمده تقسیم میشد: 1- املاکی که در رقبات نادری ثبت شده و عبارت از زمینهایی بود که در زمان نادرشاه از طرف دیوان ضبط شده بود.2- خالصه های محمدشاهی. 3- خالصه های ناصرالدین شاهی یا ناصری. دسته ٔ دوم و سوم مشتمل بر املاکی بود که بابت مالیات معوقه یا به علل دیگر ضبط کرده بودند و همچنین بعضی از املاک دیگر که دولت خریده و مالک شده بود. بیشتر این املاک گوناگون مستقیماً بوسیله ٔ دیوان اداره نمیشد. بعضی از آنها را مادام العمر یا برای مدت کوتاه با حق انتقال آنها به اشخاص واگذار کرده بودند و این املاک به «خالصجات انتقالی » یا «واگذاری » معروف بود. پس از اعطای مشروطیت نخستین اقدامی که درباره ٔ خالصه ها شد لغو «تسعیر» در املاک خالصه بود که این کار در سال 1325 هَ. ق. صورت گرفت. در نتیجه ٔ این اقدام عواید مالیاتی اعم از نقدی و جنسی به مقدار زیادی افزایش یافت. علاوه بر تسعیر «تخفیفاتی » نیز برای مقاصد خاص قائل شده بودند و این تخفیفات اعم بود از آنچه در فرمان انتقال مقرر شده یا بعداً بوسیله ٔ احکام صدر اعظم لغو کرده بودند. دولت کوشید که مگر این تخفیفات را هم لغو کند اما وقتی که از دارندگان خالصه «عین نقد و جنس جزء جمعی » را مطالبه کرد آنان اعتراض کرده گفتند که سرمایه ٔ خود را به تصور این که مشمول بعضی تخفیفات مالیاتی خواهند شد در راه آباد کردن املاک مزبور بکار برده اند و گمان میکرده اند که مالیات و به اصطلاح «منال » خود را مطابق تسعیرات مقرر خواهند پرداخت. این مرافعه چندین سال دوام یافت. شوسترکه در سال 1329 هَ. ق. (1911 م.) خزانه دار کل ایران شد معتقد بود که عین منال املاک مزبور مطابق «جزء جمع» وصول شود یا دولت این املاک را پس بگیرد. سرانجام مصالحه شد. دولت مبالغ مالیاتی را تعدیل و مقداری از تخفیفاتی را که سابقاً حکومتهای وقت قائل شده بودند تأیید کرد. نوع دیگری از خالصه ها وجود داشت موسوم به «خالصجات تیولی » که صاحبان آن مکلف بودند عده ای سرباز «بنیچه » آماده کنند و این نوع خالصه ها کلاً یا غالباً در مناطق عشایری وجود داشت. آخرین نوع خالصه ها «خالصجات دیوانی » بود که در تصرف کامل دیوان و از خالصه های انتقالی ممتاز بود. در سالهای اول مشروطیت بعضی از این خالصه ها را به اشخاصی فروختند و این امردر ایالت کرمان که سابقاً اراضی خالصه ٔ وسیعی در آنجا وجود داشت بوقوع پیوست با این همه ظاهراً تاکنون در مساحت کل اراضی خالصه نقصان فاحشی روی نداده است.میلیسپو در سال 1304 هَ. ش. (1926 م.) مینویسد که:دولت ایران «دارای دهات وسیع و متعدد و املاک مزروعی و مراتعی است که در همه ٔ نقاط کشور پراکنده است و در اوضاع و احوال کنونی محصول سالانه ٔ آنها متجاوز از «12000000» خروار است. فی المثل تمام ناحیه ٔ غله خیز سیستان که مساحت آن «3000» میل مربع (تقریباً 4800 کیلومتر مربع) است به دولت تعلق دارد و قسمتی از خالصه ها بشمار میرود. پس از سال 1324 هَ. ق. وضع خالصه هانسبت به سالهای قبل از آن فرقی نکرد یعنی همچنان خراب ماند و از این راه سودی عاید اقتصادیات مملکت نشدیا اگر شد ناچیز بود. بهمین سبب دولتهایی که روی کار آمدند این سیاست را در پیش گرفتند که با فروش آنهااز مقدار خالصه ها بکاهند. در 14 مهر ماه سال 1310 هَ. ش. (سپتامبر 1931 م.) قانونی موسوم به «قانون راجع به مستغلات انتقالی » تصویب شد که اجازه میداد اشخاص خالصه های انتقالی را بخرند. بموجب مقررات این قانون متصرفها میتوانستند «تمام منال خالصگی مستغلات انتقالی را از قرار تومانی ده تومان » بخرند. در 17 دی 1312 هَ. ش. (ژانویه ٔ 1934 م.) قانون دیگری یعنی «قانون راجع به فروش خالصجات و قرضه های فلاحتی و صنعتی » گذشت که به دولت اجازه میداد خالصجات را بفروشد به استثنای «خالصجات مربوط به املاک مزروعی حوزه ٔ تهران، میاندوآب، اراضی زراعتی حوالی تهران و اراضی میاندوآب و املاکی که دولت با افراد مشترکاً مالک است و خالصجات سیستان و بلوچستان و پشت کوه و لرستان و بنی طرف و هندیجان (که قسمتی از آنها ممکن است به اقساط بلاعوض به زارعان واگذار شود). و خالصجات واقع در بنادر خلیج فارس یا در سواحل به استثنای نقاطی که دولت بموجب تصویب نامه معین میکند و املاکی که دولت در هر حوزه برای مزرعه ٔ نمونه شدن مناسب بداند». «فروش خالصجات بطریق مزایده بعمل خواهد آمد به این ترتیب که در هر حوزه کمیسیونی مرکب از سه نفر از رؤسای ادارات آن حوزه به انتخاب وزارت مالیه تشکیل خواهد شد. کمیسیون پس از کسب نظر دو نفر خبره ٔ محلی حداقل قیمت هر ملک رامعین و اعلان میکند...» «هر خالصه که ده هزار ریال یاکمتر قیمت داشته باشد فقط در مقابل وجه نقد فروخته خواهد شد. سایر خالصجات را میتوان به اقساطی که مدت پرداخت آن از پنج سال تجاوز نکند فروخت مشروط بر اینکه لااقل ربع قیمت یا لااقل 10000 ریال نقداً تأدیه گردد». بودجه ٔ سال 1315 هَ. ش. نشان میدهد که دو میلیون ریال درآمد از محل سود حاصل از فروش خالصه های انتقالی برآورد کرده بودند. قانون «اجازه ٔ فروش خالصجات اطراف تهران » مصوب 20 آبانماه 1316 هَ. ش. اجازه میدهد که خالصه های اطراف تهران که از قانون مصوب 17 دیماه 1312 هَ. ش. مستثنی شده بود از طریق مزایده فروخته شود و مدت اعتبار این قانون ده سال بود. حداقل بهای هر ملک می بایست ده مقابل منافع خالص حد وسط سه محصول قبل از سال فروش باشد: «هر خالصه که پنجاه هزار ریال یا کمتر بها داشته باشد فقط در مقابل وجه نقدفروخته خواهد شد. سایر اقساط خالصجات را میتوان به اقساطی که مدت پرداخت آن از پنج سال تجاوز نکند فروخت ». این مشروط بر آن بود که نخست ربع بها یا لااقل «50000» ریال پرداخته شود. هنگامی که این قانون بتصویب رسید قریب به 200 ده خالصه در اطراف تهران وجود داشت که شماره ٔ آنها در تاریخ تحریر این سطور به 50 تقلیل یافته است. بموجب ماده ٔ 5 همان قانون «وزارت مالیه مجاز خواهد بود خالصجات واقع در خوزستان، ایذه و دشتستان و قسمتی از بنادر جنوب و قطعات دیگر را که برای اسکان زارعان لازم باشد مطابق نظامنامه ٔ هیأت وزراء به اقساط یا بلاعوض به آنها واگذار نماید». در نتیجه ٔ تصویب این قوانین متعدد بسیاری از خالصه های آذربایجان که سابقاً مشتمل بر اراضی وسیعی بود و بسیاری از خالصه های اراک و خراسان و کردستان به اشخاصی فروخته شد. گذشته از سیاست فروش خالصه ها به اشخاص که بیشتر ناشی از میل به پیشرفت کشاورزی در مملکت و سرانجام افزایش درآمد دولت بود اراضی خالصه علاوه بر این بعضاً برای اجرای سیاست رضاشاه در مورد اسکان عشایر نیز بکار میرفت. فی المثل بموجب «قانون اجازه ٔ فروش املاک واقع در اطراف پل زهاب برای دهنشین کردن طوایف آن حدود» مصوب 14 تیرماه 1311 هَ. ش. وزارت مالیه مجازشد که املاک خالصه ٔ آن ناحیه را کلاً یا بقطعات جزء بفروشد «با شرط اینکه خریداران مکلف باشند در ظرف مدتی که در موقع معامله با دولت معین خواهد شد کلیه ٔ ساختمانها و آبادیهایی را که بجهت ده نشین کردن طوایف آن حدود لازم است آماده نمایند و وسائل رعیتی را در دسترس ایشان بگذارند». «هرگاه از میان طوایف مزبور افرادی حاضر بخریداری قطعاتی از املاک مزبور بشوند که بقدر کفاف معاش خود و خانواده ٔ آنها باشد و از میزان بذرافشان دو جفت گاو تجاوز ننمایند وزارت مالیه مجاز است... قطعه ٔ مطلوب را به داوطلب بفروشد». همچنین بموجب «قانون اجازه ٔ واگذاری خالصجات واقع در لرستان به افراد الوار که ده نشین گردند». مصوب مهر 1311 هَ.ش. (اکتبر 1931 م.) وزارت مالیه «مجاز است به هر فردی از طوایف الوار که چادرنشینی را ترک کند و ده نشین گردد از خالصجات واقع در لرستان حصه ای که بقدر کفاف معاش او و خانواده اش باشد مجاناً واگذار نماید». همچنین بموجب قانون «اجازه ٔ واگذاری مراتع و اراضی دولتی واقع در آذربایجان به خوانین و افراد شاهسون » مصوب 7 دی 1311 هَ. ش. (دسامبر 1932 م.) «وزارت مالیه مجاز است از مراتع و اراضی دولتی در ولایت آذربایجان که مقر طوایف شاهسون است هر مقدار که مقتضی بداند به خوانین و افراد طوایف مزبور بلاعوض به ملکیت واگذار نماید. شرایط و ترتیبات واگذاری از طرف وزارت مالیه معین خواهد شد. در زمان رضاشاه یک سلسله قوانین دیگربه تصویب رسید که با سیاست عشایری او و همچنین سیاست وی مبنی بر کاهش قدرت ملاکان بزرگ بوسیله ٔ تجزیه ٔ املاک آنان مربوط بود. این قوانین اجازه میداد که قسمتی از املاک خالصه با املاک اصلی اشخاص که از زاد و بوم خود تبعید میشدند معاوضه شود. یکی از این موارد قانون «اجازه ٔ تبدیل علاقه ٔ آب و خاکی آقای قوام در شیراز با رقبات خالصه ٔ دولت در نقاط دیگر» مصوب 17 خرداد1311 هَ. ش. است که اجازه میداد املاک آقای ابراهیم قوام در شیراز با خالصه های دولت در سایر نقاط کشور یعنی بهشهر کنونی، سمنان، دامغان، نیشابور، کاشان. تورقوزآباد واقع در غار به مأخذ تساوی عواید آنها معاوضه شود و اگر این املاک بجهت این مقصود کافی نبود دولت از خالصه های دیگر واقع در غار بر آنها بیفزاید. بهمین ترتیب املاک گرانبهای «اواوغلی » (نزدیک خوی) باسایر املاک معاوضه شد و به صاحبان آنها املاکی واقع در مازندران دادند. پس از شهریور 1320 هَ. ش. (اوت -سپتامبر 1941 م.) که املاک واقع در مازندران را به صاحبان اصلی آنها پس دادند اواوغلی دوباره خالصه شد. سعیدآباد یکی از املاک خالصه ٔ گرانبهای آذربایجان را که در مقابل املاک دیگر قوام واقع در دیگر نقاط به اوداده بودند پس از شهریور 1320 هَ. ش. به شاه معاصرفروختند و وی آن را به شیر و خورشید سرخ واگذار کرد. در ناحیه ٔ جیرفت قریب بیست قریه ٔ خالصه در زمان سلطنت رضاشاه با املاک واقع در نقاط دیگر معاوضه شد. این املاک هم پس از شهریور 1320 هَ. ش. بعنوان خالصه به دولت مسترد شد زیرا املاکی که با اینها معاوضه شده بود دوباره به تصرف صاحبان اصلی آنها درآمده بود. گذشته از این تمایل به فروش خالصه جنبش دیگری هم در جهت مخالف بوجود آمد. در نخستین سالهای سلطنت رضاشاه عده ٔ معتنابهی از املاک که متعلق به یاغیان و دیگران بود از طرف دولت ضبط شد. از جمله ٔ این املاک اراضی وسیعی واقع در خوزستان بود که از شیخ خزعل گرفتند و همچنین عده ٔ معتنابهی از املاک واقع در کردستان و ماکو که ضبط کردند. در پاره ای از موارد به کسانی که املاکشان را ضبط میکردند، چنانکه پیش از این گفتیم املاکی درسایر نقاط ایران بعنوان معاوضه کلاً یا بعضاً میدادند. معمولاً این املاک را بعنوان «توقیف » ضبط میکردند. مراد از توقیف در اینجا ضبط املاک در مقابل دیون معوق مالیاتی است. علت ضبط املاک به این صورت آن بود که صورت «مصادره » یعنی ضبط اجباری را پیدا نکند. در بعضی موارد خاصه در مورد قنات های واقع در حوالی شهرها املاک خالصه به شهرداریهای محل واگذار شده است. مثلاً وزارت مالیه مزرعه ٔ «برنج زار» را بعنوان ملکیت و طبق قانون «اجازه ٔ واگذاری مزرعه ٔ برنج زار واقع در قصبه ٔ نی ریز به بلدیه ٔ همان محل » مصوب پنجم بهمن ماه 1310 هَ. ش. (ژانویه ٔ 1932 م.) ببلدیه ٔ نی ریز واگذار کردتا بلدیه آب برنجزار را برای مصرف اهالی به نی ریز بیاورد. پس از استعفای رضاشاه تحولات دیگری در امور مربوط به خالصه ها صورت گرفت. بموجب آیین نامه ٔ شماره ٔ 131/1 مورخ 19 فروردین 1322 هَ. ش. (آوریل 1944 م.) که از طرف دکتر میلیسپو رئیس کل دارایی صادر شد دستگاه مخصوصی مأمور بهره برداری املاک اختصاصی رضاشاه اعلام شده بود. از جمله وظایف این دستگاه یعنی «اداره ٔ کل بهره برداری و خالصه و املاک واگذاری » مواد ذیل بود: 1- تهیه و تنظیم و نگاهداری دفاتر جزء جمع از کلیه ٔ خالصجات کشور و املاک واگذاری. 2- تهیه و تنظیم دفاتر مخصوص برای ثبت اوراق اجاره نامه. 3- جمعآوری محصول املاکی که امانی عمل میشود و وصول اجاره بهای املاکی که به اجاره برگذار میشود. 4- قنائی و سدبندی و بطور کلی مراقبت در اداره و توسعه ٔ آبیاری املاک خالصه و یا املاک واگذاری. 5- مراقبت و مساعدت در کارهای مربوط به کشاورزان و زارعین املاک مزروعی. 6- تهیه وتنظیم آیین نامه های عمران و بهره برداری املاک. 7- دریافت زمین بها و آب بهای آبها و هرگونه حقی که دولت ازآبها یا زمین ها دریافت مینماید. 8- نگاهداری و بهره برداری از مراتع مربوط به املاک واگذاری و خالصجات وجنگلهای عمومی. 9- تقسیم اراضی خالصه که برطبق مقررات و دستورهای مربوط به رعایا واگذار خواهد شد. 10- انجام تشریفات راجع به فروش خالصجات و خریداری اراضی و املاک برای دولت. 11- نگاهداری باغهای دولتی و باغهای سلطنتی که تحت نظر این اداره است. 12- حفظ ماشینهای فلاحتی و استفاده از آنها. 13- نگاهداری ساختمانهای روستایی. 14- مراقبت از حال دهقانان و کوشش در بالابردن سطح زندگی آنان. در ضمن رئیس «اداره ٔ کل امور حقوقی و رسیدگی و تصفیه ٔ املاک واگذاری » موظف شد که مقدمات تثبیت املاک دولت و اخذ سند مالکیت از اداره ٔ کل ثبت را آماده سازد. سپس بموجب تصویب نامه ٔ مورخ 15 تیر 1325 هَ. ش. اقداماتی برای فروش و توزیع املاک خالصه بعمل آمد و تصویب نامه ٔ مزبور بعداً به ترتیب بوسیله ٔ تصویب نامه ٔ مورخ 22 تیر 1325 و تصویب نامه ٔ 12 آبانماه 1325 هَ. ش. اصلاح شد. مقصود از تصویب نامه ٔ 15 تیر تقویت خرده مالکی بود. بموجب ماده ٔ یک این تصویب نامه: بمنظور تشویق خرده مالکین و تهیه ٔ وسائل مالکیت برای کسانی که حرفه ٔ آنها کشاورزی است از این تاریخ سرمایه ٔ زیر به اختیار وزارت کشاورزی گذارده میشود: الف. کلیه ٔ خالصجات دولتی اعم از املاک دایرو بایر چه آنهایی که خالصه و چه آنهایی که جزو املاک واگذاری میباشند به استثنای مراتع و جنگلهای دولتی و همچنین مستغلات دولتی در شهرها و املاکی که دولت یا افراد نسبت به مالکیت تمام یا قسمتی از آن معترض و یا آنکه مورد اختلافات ثبتی و غیره باشد تا موقعی که تکلیف قطعی آنها معلوم نشده و مالکیت دولت نسبت به آنها محرز و مسلم نباشد. در این تصویب نامه تقسیم املاک خالصه بعهده ٔ بانک کشاورزی گذاشته شده است. بموجب ماده ٔ 6 که بوسیله ٔ تصویب نامه ٔ مورخ 22 تیر 1325 هَ. ش. اصلاح شده است بانک کشاورزی مجاز است که املاک خالصه ای را که باید طبق تصویب نامه بین رعایا تقسیم شود به قطعات مختلف تقسیم کند و این کار را برحسب وضع محلی با در نظرگرفتن اصول کشت و آیش بندی و آبیاری و مرغوبیت زمین به انجام رساند و قطعاتی را که بدین گونه تقسیم میشود به تصرف کشاورزان محلی بدهد و صورت تقسیم اراضی را بوسیله ٔ وزرات کشاورزی برای انتقال قطعی به زارعین و تقاضای صدور سند مالکیت به وزارت دارایی بفرستد. دهاتی که برای ایجاد ده نمونه ممکن است مورد نیاز وزارت کشاورزی باشد از تقسیم مستثنی است. بموجب اصلاح تبصره ٔ یک از ماده ٔ 6 «تقسیم بایستی طوری شود که مقدار محصول برداشتی از مرغوب و غیرمرغوب در مورد هر زارعی مساوی بوده و تبعیضی نسبت به کشاورزان نشود» در ضمن ناگفته نماند که اگر چه این ماده از تصویب نامه در اوضاع و احوال کنونی از نظر تقسیم عادلانه ٔاراضی مطلوب است با این همه اختصاص اراضی معین را برای کشت محصولات معین ناگزیر میسازد. تبصره ٔ 2 از ماده ٔ 6 برای کشاورزان محلی حق تقدم قائل شده است. بنا به تبصره ٔ 3 از ماده ٔ 7 یکی از شرایط تقسیم زمین آن است که کشاورز بمحض تحویل گرفتن آن به کشت و کار و بهره برداری اشتغال ورزد. ماده ٔ 8 که بوسیله ٔ تصویب نامه ٔ 12 آبان اصلاح شده است مساحت اراضی خالصه ٔ مورد تقسیم را بشرح ذیل محدود میسازد: اشخاصی که در نتیجه ٔ اجرای این تصویب نامه صاحب زمین و آب میشوند حداکثر بیش از ده هکتار زمین مالک نخواهند شد و نبایستی در سایر نقاط کشور بیش از دو هکتار زمین زراعتی داشته باشند. ملاک عمل برای هر آیش سه هکتار خواهد بود بدین معنی در محلهایی که دو آیش میشود برای هر کشاورزی شش هکتار و در محلهایی که سه آیش میشود برای هر کشاورزی نه هکتار تخصیص داده میشود و در هر صورت یک هکتار برای باغچه و طویله و غیره نیز علاوه داده میشود. حقیقت مطلب آنکه از این مساعی گوناگون که در راه تشویق وتوسعه ٔ خرده مالکی بعمل آمده است توفیقی عظیم حاصل نشده و بطور کلی اجرای این تصویب نامه ها - هر چند محتملاً با نیات عالی نوشته شده باشد - در عمل به شکست منجر شده است. در مواردی که زمین در واقع بین کشاورزان باید تقسیم شود یا هرگز بدست خرده مالکان نیفتاده یااگر افتاده است این گروه مورد تضییقات گوناگون واقعشده اند و در بسیاری موارد نیز به مرور دهور از آنان سلب مالکیت شده است. نمونه ٔ این کار چنانکه در ذیل بیان خواهد شد در سیستان اتفاق افتاده است. این واقعه را که در تاریخ املاک خالصه روی داده است تا حدی به تفصیل بیان خواهیم کرد زیرا نمودار پاره ای از مشکلاتی است که ممکن س.ت در راه اصلاحات دامنه دار اراضی پیش آید.
سیستان. تاریخ خالصه های سیستان از نخستین سالهای سلطنت ناصرالدین شاه آغاز میشود، چه ولایت سیستان در 1283 هَ. ق. از طرف حکومت مرکزی اشغال شد. پس از آن چند تن از خوانین محلی در استقرار قدرت حکومت مرکزی چون و چرا کردند و عاقبت سیستان بدست میرعلم خان امیر قاین افتاد و این شهرستان را در 1290 هَ. ق. بعنوان تیول به وی دادند و پس از مرگ او به فرزندش رسید. میگویند که میرعلم خان در زمان حکومت خود بعضی از «ملایان » محلی را بر آن داشت که به دیوان پیشنهاد کنند که باید بعضی اراضی به آنان اجاره داده شود و سرانجام در اینکار توفیق یافتند از این گذشته او «سرداران « »حکام محلی و خوانین ایلات » را مجبور کرد که مبالغی مالیات جنسی بدهند و عده ای مستخدم دولت بعنوان خدماتی که به اراضی آنان تعلق میگرفت آماده کنند. زمانی فرا رسید که این مالیات و خدمات مال الاجاره بشمار آمد و سیستان را «خالصه » شناختند. تاریخ بعدی سیستان بیشتر عبارت است از دسایسی که میان چند دسته از سرداران بخصوص علی خان سرابندی و خانواده ٔ امیرقاین صورت گرفته است. اوضاع طبیعی سیستان باعث ایجاد مسائلی خاص شده است. این ناحیه از شمال و مغرب محدود است به دریاچه ٔ معروف به هامون. رود هیرمند پس از جاری شدن در سیستان به دو شعبه منشعب میگردد. شعبه ٔ اول که موسوم است به پَریان در جهت شمال جاری است و به عده ای از نهرها منقسم میشود که از همه مهمتر عبارت است از: نیاتک و ملکی. اولی قسمتی از شمال غربی سیستان و دومی ناحیه ٔ «میان کنگی » یعنی شمال و شمال شرقی سیستان را مشروب میکند. پریان در جهت شمالی امتداد دارد و تشکیل مرز ایران و افغانستان را میدهد و سرانجام به طرف شمال شرقی افغانستان جاری میشود. شعبه ٔ دومی که موسوم است به رود سیستان در جنوب و جنوب غربی سیستان جاری است. نزدیک مرز، سد کهک که بر این رود بسته شده مسیر آب را به سوی پریان منحرف میکند. در قسمت پائین تر، سد دیگری بنام بند زهک ساخته اند که از آن عده ای نهر من جمله نهر حسنکی منشعب است. اراضی سیستان با این مجاری ونهرهای متعدد مشروب میشود و مازاد آب را به دریاچه ٔهامون میرسانند که از آنجا هم بوسیله ٔ نهری که به شیلا معروف است به خارج از دریاچه جریان می یابد. زمین های سیستان فقط بوسیله ٔ آبیاری مشروب میگردد و چون مسطح است هنگام طغیان آب این خطر پیش می آید که آب همه جا را فراگیرد. از یک طرف برای تأمین آبیاری سیستان و از طرف دیگر برای ممانعت از طغیان آب در طول ساحل رود، ساختن سدهایی معروف به «کوره » از گل و لای و چوب گز ضرورت دارد و هر سال باید نهرها را لایروبی کرد.مرمت و نگهداری سدهایی که در طول ساحل میسازند از مصالح مشترک عامه ٔ مردم است زیرا تنها یک شکاف ممکن است باعث شود که آب طغیان کند و همه جا را فراگیرد. اگر مقررات خاص و نظارت و مراقبت در امر جریان آب هیرمند از میان برود سیستان بر اثر طغیان آب یا کم آبی دچار زیان و ویرانی میشود چنانکه طغیان آب در سال 1327 هَ. ش. به یک دوره یعنی چندین سال بی آبی منجر شد و در طی این سالها نواحی وسیعی از نیزارها و مراتع که معمولاً چراگاه حشم است خشکیده و همین امر در تشدیدفقر و فاقه ٔ عمومی سیستانیان تأثیر داشت. نظارت و مراقبت در امر آب هیرمند مسأله ای است که فوق قدرت واستطاعت مالی رعایا است و مستلزم نوعی نظارت حکومت مرکزی است. ساختن و مرمت کردن نهرها بوسیله ٔ بیگاری که در اصطلاح محلی «حشر» گفته میشود تحت نظارت بنگاه آبیاری وزارت کشاورزی که بطور کلی مسؤول امور آبیاری است صورت میگیرد. تا سال 1311 هَ. ش. خالصه های سیستان را به «سرداران » و سرشناسان محل اجاره میدادند.در آن سال تصمیم گرفتند که خالصه های سیستان را میان کشاورزان تقسیم کنند زیرا سرداران و کسان دیگری که اراضی خالصه را در تصرف داشتند قدمی در راه حاصلخیز کردن زمینهای سیستان برنداشته بودند و در حق رعایا اجحاف کرده و غالباً از پرداخت مال الاجاره به دولت امتناع ورزیده بودند. پس از اراضی سیستان به حصه هایی که هر کدام 36000 ذرع مربع یا گزمربع بود تقسیم شد. زمینهایی که اسماً مرکب از یک الی 120 حصه بود به رعایا و سرداران و دیگران برمبنای قدرت فلاحتی آنان واگذار شد و به هر حصه مالیات سالانه ای «منال » از قرار حصه ای 50 ریال بستند. با این همه این واگذاری اراضی تغییری در ملکیت آنها نداد. پس از آن در سال 1316 هَ. ش. بموجب تصویب نامه ٔ هیأت وزیران (شماره ٔ 3124 مورخ 27 خرداد 1316 هَ. ش.) مقرر شد که خالصه های سیستان فروخته شود و به حصه های 36000 ذرع مربع یا گز مربعی تقسیم گردد. 1- قیمت هر حصه 500 ریال تعیین گردد که نقد و یک کاسه پرداخته شود یا 800 ریال که به اقساطده ساله از قرار قسطی 80 ریال تأدیه گردد. 2- زمین ها را به قطعات عمده بفروشند و تقسیم بعدی این قطعات میان زارعین و ترتیب آیش بندی زمین ها به عهده ٔ اداره ٔ کشاورزی باشد. 3- حق تقدم با کسانی باشد که در حال حاضر مشغول کشت و زرع زمینند. 4- زمین فقط به کسانی مجدداً فروخته شود که مقیم سیستانند یا به کسانی که پس از خرید زمین در سیستان اقامت خواهند یافت. 5- فقط به کسانی که در حال حاضر بیش از ده حصه زمین زراعت میکنند بیش از ده حصه زمین فروخته شود. 6- چنانچه زمینهای مجاور منازل رعایا برای درختکاری مناسب باشد، این زمینها بلاعوض به آنان واگذار گردد. برای اجرای این تصویب نامه هیچ عمل ممیزی صورت نگرفت. کار تقسیم زمین به دست مأموران اداره ٔ کشاورزی سیستان افتاد و بلافاصله شکایتهایی از بی نظمی امور شد. وزارت دارایی که هیچ نمیخواست خود را گرفتار کاری کند که رفته رفته بصورت مسأله ٔ غامض درمی آمد نخست در ادعای خود مبنی بر شرکت در امر تقسیم خالصه ها یا تقسیم آنها بوسیله ٔ کمیسیون محلی اصرار نورزید. با این همه در سال 1318 هَ. ش. وصول شکایت نامه های بسیار و عدم وصول مالیات و مطالبات دولت از مردم سیستان (تحصیل این مالیات و مطالبات از 1316 هَ. ش. بعهده ٔ اداره ٔ کل فلاحت گذاشته شده بود) وزارت دارایی را مجبور به دخالت کرد و در آن سال مسؤولیت تمام امور مربوط به تقسیم خالصه های سیستان را بجز آبیاری از اداره ٔ کل فلاحت سلب و به وزرات مالیه تفویض کردند. اما این امر تأثیری در کمیت شکایات نکرد. در اواخر 1318 هَ. ش. (1940 م.) و اوایل 1319 هَ. ش. (1941 م.) دو قضیه باعث شد که مشکلات و شکایات مورد بحث به منتهی درجه برسد. اوّلی قضیه ٔ محمد امین نارویی بود که شکایت کرده بودکه زمینی را که چند سال در تصرف او بوده و وی آن رازراعت میکرده است از او گرفته و به ارباب مهدی تاجر (یزدی) مقیم طهران فروخته اند. کمیسیونی که برای رسیدگی به این شکایت از طرف ستاد ارتش مأمور شد معلوم کرد که 196/5 حصه از اراضی سیستان به محمد امین نارویی اجاره داده شده است که آنها را او و رعایای محل زراعت کرده اند. در آن واحد این زمین برخلاف تصویب نامه ٔسابق الذکر هیأت وزیران به ارباب مهدی (یزدی) فروخته شده است و حال آن که تصویب نامه ٔ مزبور صریحاً مقررداشته بود که حق تقدم با کسانی است که در حال حاضر یعنی تاریخ صدور تصویب نامه به زراعت زمین اشتغال دارند. بعلاوه بر اثر تحقیقات این کمیسیون معلوم شد که به سی و سه تن از کسانی که هرگز در ناحیه ٔ زابل مالک نبوده اند زمین فروخته شده است و این سی و سه تن بیشتر عبارت بوده اند از مأمورین دولت. قضیه ٔ دوم عبارت بود از قضیه ٔ غلامحسین بارانی که از اجحاف مأموران اداره ٔ کشاورزی شکایت کرده و گفته بود که اداره ٔ مزبور اراضی بارانی ها را به محمدعلی کیانی فروخته است. پس از رسیدگی معلوم شد که 252 حصه زمین از بارانی ها گرفته و به محمدعلی کیانی اجاره داده اند و این اراضی را بعدها به خویشان و بستگان وی فروخته اند بنحوی که 252 حصه ظاهراً بنام بیست و دو تن اما در واقع تمام متعلق به کیانی و عملاً در تصرف اوست. بر اثر شکایات و تراکم آنها رضاشاه امر کرد که مسأله ٔ تقسیم زمین خالصه کلاً بوسیله ٔ کمیسیونی که بموقع خود تشکیل شد واعضای آن عبارت بودند از نمایندگان شعبات محلی وزارت دارایی و کشور و دادگستری و جنگ تجدید نظر شود و این کمیسیون گزارش خود را در 19 فروردین 1319 هَ. ش.به دولت تقدیم کرد. نتیجه ٔ گزارش کمیسیون با لحنی که ظاهراً تا حدی آمیخته بترس و ابهام است بیان شده وشاید بتوان گفت که ابهام آن عمدی بوده است. باری بموجب این گزارش قلت مساحت و کثرت جمعیت اراضی خالصه بحدی است که بزحمت میتوان برای هر خانوار یک حصه قائل شد. در گزارش پیشنهاد شده است که اول خالصه ها را ممیزی سپس حصه ها را از روی آن معین کنند اما قیمت زمین و شرایط پرداخت نباید تغییر یابد. برای آنکه بتوان این پیشنهاد را عملاً در مورد هر یک از دهات بکار بست کمیسیون پیشنهادهای متعددی میکند به این شرح: 1- اگر شماره ٔ خانوارها مطابق با شماره ٔ حصه ها باشد در این صورت اقدامی لازم نیست. 2- اگر شماره ٔ خانوارها مطابق با شماره ٔ حصه ها نباشد بلکه کمتر از شماره ٔ آنها باشد در این صورت کسانی از محل که سابقاً بیش از یک حصه داشته اند میتوانند حداکثر صاحب پنج حصه شوند. 3- اگر شماره ٔ خانوارها بیش از حصه ها باشد مازاد عده ٔ خانوارها باید به نزدیکترین دهی که دارای حصه های اضافی است کوچ داد. 4- اگر پس از اقدام در مورد پیشنهاد شماره ٔ (2) باز هم شماره ٔ حصه ها زیاد بیاید بقیه ٔ حصه ها را میتوان (الف) به اهالی محل و (ب) به اشخاصی که اهل سیستان نباشند واگذار کرد مشروط بر اینکه در سیستان اقامت کنند و در هرحال حداکثر میتوان تا 5 حصه به این گونه کسان داد. اگر باز هم حصه هایی باقی بماند باید در این صورت به مالکان اجازه داد که دارای اراضی وسیعتر یا عده ٔ مناسبی از آنها باشند. در این گزارش همچنین پیشنهاد شده است که زمین بایر و شوره زاری که احیای آن محتاج صرف مقداری سرمایه است در صورتی که صاحب زمین مجاور حاضر به احیای آن باشد بایدبلاعوض به او واگذار شود و اگر او حاضر به آباد کردن زمین نباشد به شخص دیگری که آماده ٔ این کار است انتقال یابد. بعدها کمیسیون محلی در برابر سوءالاتی که وزارت دارایی مطرح کرده بود اظهار کرد که مقصود کمیسیون در مورد کسانی که بیش از یک حصه به آنان تعلق گرفته این بوده است که بقیه ٔ حصه های آنان دوباره میان دیگران قسمت شود و ادعا کرد که موضوع شکایت مردم این نبوده است که چرا عده ای بیش از یک حصه دارند. در واقع چنین مینماید که این جواب خط بطلان بر اصل گزارش کشیده باشد. باری گزارش به عرض شاه رسید و امر کرد که هیأت وزیران کمیسیونی را مأمور تجدید نظر در این کار کنند (12 دیماه 1319 هَ. ش. = ژانویه ٔ 1941 م.) بنابراین هیأت وزیران در تاریخ 29 دی 1319 تصویب کردند که نمایندگان وزارت خانه های مربوط جلساتی تشکیل دهند و نسبت به دستوراتی که میبایست به کمیسیون مورد بحث صادر شود اتفاق آراء حاصل کنند. نمایندگان وزارتخانه های مربوط هم در گزارشی که بموقع خود در این باره تقدیم کردند پس از برشمردن شکایتهای ناشی از درست نشدن تصویب نامه ٔ 27 خرداد 1316 هَ. ش. (ژوئن 1937 م.) پیشنهاد کردند که کمیسیونی برای اجرای برنامه ٔ ذیل به زابل اعزام شود: 1- تقسیم اراضی خالصه بر حصه هایی که هر کدام 5 هکتار باشد. 2- فروش این حصه ها به اهالی محل از قرار هکتاری 250 ریال به اقساط بیش ازده سال یا به هکتاری 160 ریال یک کاسه و به پول نقد.3- فروش اراضی به قطعات بزرگ مشاع. 4- منع فروش هر قطعه زمینی که بیش از مقدار ده حصه باشد. 5- تشکیل شرکتی برای عمران سیستان که نصف سرمایه ٔ آن مرکب از اموال غیر منقول خرده مالکان و نصف دیگر عبارت از وجوهی باشد که سرمایه داران تعهد خواهند کرد و در این مورد سرمایه داران سیستانی باید بر دیگران مقدم باشند. در ضمن در اواخر سال 1319 هَ. ش. (1941 م.) اوضاع سیستان وخیم و از بس از دهقانان اخاذی شد آنان شروع به مهاجرت به جاهای دیگر کردند. از این رو کمیسیونی مرکب از نمایندگان وزارت دارایی و دادگستری و کشور و اداره ٔ کل کشاورزی بموقع خود تشکیل شد و در تاریخ 8 اردیبهشت 1320 هَ. ش. (آوریل 1941 م.) اعضای کمیسیون به زابل رسیدند اما کارهایی که کمیسیون انجام داد مطابق دستورات هیأت وزیران نبود. کمیسیون گزارش خود را در اول تیر ماه 1320 هَ. ش. (ژوئن 1941 م.) تقدیم کرد. در این گزارش شکایات به چند دسته تقسیم شده اند: 1- شاکیانی که زمین نگرفته اند. 2- شاکیانی که حصه های آنان کمتر از مقدار مقرر بوده است. 3- شاکیانی که حصه های آنان به دیگران داده شده است. 4- شاکیانی که دیگران حصه های آنان را غصب کرده اند. 5- شاکیانی که حدود حصص آنان تعیین نشده است. 6- شاکیانی که زمین گرفته اند اما زمینشان قابل زراعت نیست. گزارش از این حد فراتر رفته و اصل تقسیم زمین را بقطعات کوچک رد کرده و اهم دلایلی که در این مورد برشمرده به این شرح است: 1- در گزارش ادعا شده است که جمعیت آن ناحیه کافی نیست، عده ٔ بالقوه ٔ خرده مالکان به 30000 تخمین زده شده حال آن که جمع کل حصه ها که رسماً به 3600 برآورده شده است تخمیناً کمتر از 40000 نیست.2- ادعا شده است که جهل خرده مالکان و نداشتن سرمایه و افزار کار و عدم همکاری متقابل آنان مانع از عملی شدن نقشه ٔ تقسیم اراضی خالصه شده است. 3- کمیسیون پس از بررسی پیشنهاد دولت مبنی بر اعطای وام به خرده مالکان بوسیله ٔ بانک کشاورزی آن را غیرعملی دانسته و رد کرده اگر چه با دادن وام به عمده مالکان بمنظور درختکاری و احداث باغهای میوه و خرید تراکتور و غیره موافقت نموده است. سپس کمیسیون در این گزارش این نکات را توصیه کرده است: 1- اراضی خالصه باید قریه بقریه یا به قطعات بزرگ از قرار هکتاری 250 ریال به اقساط و در صورتی که خریدار بخواهد قیمت را یک جا و نقدبپردازد با تخفیف مجموع قیمت فروخته شود. موضوع اقامت در محل نباید شرط اصلی باشد اما زمین داران فعلی باید نسبت به تازه واردها حق تقدم داشته باشند. 2- دستور مورخ 15 اردیبهشت 1320 هَ. ش. (مه 1941 م.) اداره ٔ دارایی زابل مبنی بر متوقف ساختن فروش اراضی قبل از انجام گرفتن عمل ممیزی و اتخاذ تصمیم از طرف هیأت دولت باید تأیید شود. این گزارش در تاریخ 13 مرداد 1320 هَ. ش. (اوت 1941 م.) به هیأت وزیران تقدیم شد اما درباره ٔ آن اقدامی نکردند. با این همه وزارت دارایی دستوری که به اداره ٔ دارایی زابل داده بود تأیید کرد و قرار شد بعنوان اقدام موقت به کسان دیگری که تقاضای زمین کرده بودند حصه هائی به نسبت قدرت کشاورزی هر یک داده شود و این گونه اشخاص هر سال «بهره ٔ مالکانه ٔ دولت » را به اداره ٔ دارایی بدهند. همچنین وزارت دارائی موافقت کرد که کمیسیون محلی مرکب از فرماندار و رؤسای ادارات دادگستری و کشاورزی، مورد رسیدگی شکایات جزئی مردم شوند. در اوائل سال (1321 هَ. ش. / 1942 م.) به دستور نخست وزیر وقت کمیسیون محلی مرکب از استاندار، فرمانده ٔ لشکر جنوب شرقی، رئیس کشاورزی استان هشتم و رؤسای ادارات دارایی و کشاورزی زابل برای رسیدگی به وضع خالصه های سیستان و تهیه ٔ گزارش تشکیل شد. این کمیسیون در گزارش خود وضع موجودرا نتیجه ٔ این عوامل دانست: 1- جهل و تنبلی و خودخواهی رعایا! 2- نبودن مقامات مسؤولی که باید در امور دهات نظارت کنند. 3- طرز کار و رفتار مأموران دولت که یا صاحب سهمند و یا عامل اخلال و تحریک بشمار میروند. 4- تضاد منافع و مطالبات ادارات مختلف دولتی. در این گزارش کمیسیون برای نشان دادن اوضاع جاری به ذکر ارقام ذیل پرداخته است: کشت گندم و جو که در سال 1319 هَ. ش. / 1941- 1940 م. به مقدار 21/500 خروار بوده است. در سال 1941/1320- 1942 فقط به 16500 خروار تنزل یافته است مقدار متوسط مازاد گندم و جو قبل از تقسیم خالصه ها 400000 خروار بوده است اما پس از تقسیم خالصه به 7000 الی 10000 خروار تنزل یافته است. سپس کمیسیون پیشنهاد می کند که: 1- روش موجودباید لغو شود و اراضی خالصه از طریق مزایده فروخته یا اجاره داده شود تا اینکه زمین به دست عمده مالکان یا مستأجران بیفتد و دولت بتواند حداکثر مازاد را مطالبه کند. 2- اگر دولت بخواهد موقتاً روش جاری را دنبال کند در این صورت حصه هایی که اکنون در دست مأمورین دولت است باید از آنان گرفته شود و مجدداً میان زارعان یا مالکان قسمت گردد. با این همه چنین می نماید که نسبت به این گزارش اقدامی معمول نشده است. در تیر 1323 هَ. ش. گزارش دیگری تهیه شد و این بار نمایندگان وزارت دارایی و کشاورزی مأمور تهیه ٔ آن شده بودند. در گزارش قید شده است که از 1317 تا تاریخ تحریر گزارش بموجب دفاتر موجود 179 حصه از قرار حصه ای 500 ریال و 25083 حصه نیز به اقساط فروخته شده است وجمع کل وجوه بدست آمده 708، 548، 8 ریال شده است. بعلاوه 441 سهم برای زراعت و در ازای دریافت سالانه «بهره ٔمالکانه ٔ دولت » به اشخاص واگذار شده است. در این گزارش از روش یا به بیان درست تر از نبودن روش ثبت این املاک واگذاری سخن گفته و بشرح آشفتگی دفاتر ثبت پرداخته اند. نویسندگان گزارش فهرستی هم از انواع مختلف شکایات بدست داده و نوشته اند که در پاره ای از موارد هر چند زارعان پاره ای از اقساط بدهی خود را بابت زمینهای واگذاری پرداخته اند اما همین که آب طغیان کرده واین اراضی را فراگرفته است زمین خود را رها کرده و رفته اند. پس از آن دیگران آمده و این زمین ها را غصب کرده و به زراعت آنها پرداخته اند. آنگاه صاحبان اصلی مجدداً درصدد مطالبه ٔ زمین های خود برآمده اند. در موارد دیگر زمین های کسانی است که سفر کرده یا برای انجام دادن خدمت نظام وظیفه رفته اند و در غیاب آنان میان دیگران تقسیم شده است. باز در پاره ای از موارد اشخاص در صدد غصب زمین هایی برآمده اند که صاحبانشان هر یک بجایی رفته یا مرده اند و این غاصبان نه بهره ٔ مالکانه ٔ دولت را میدهند نه اقساط بدهی را که به اراضی غصب شده تعلق می گیرد. در دیگر موارد چون این زمینها تحدید حدود نشده است صاحبان آنها غالباً از حدود خود تجاوز نموده اند و زمینهائی را که حقاً متعلق به همسایگان بوده است ضمیمه ٔ اراضی خود کرده اند. در سال 1318هَ. ش. زمینهایی که سهام عده ٔ کثیری را تشکیل میداده است آب گرفته و صاحبان 1860 سهم ادعا کرده اند که هیچ تاوانی از این بابت نگرفته اند. از این گذشته چون هیچ عمل ممیزی انجام نگرفته است عده ای بیش از آنچه استحقاق داشته اند زمین گرفته اند. کمیسیون مسؤولیت این مشکلات و مرافعات را متوجه کارهای خلاف و سودجوئیهای مأموران اداره ٔ کشاورزی تا سال 1318 هَ. ش. و مأموران اداره ٔ دارایی 1319 به بعد کرده است کمیسیون در این گزارش صورتی از سهام مأموران دولت بدست داده است، یعنی سهامی که فقط بنام آنان بوده و بهمین جهت نامی از سهامی که متعلق به بستگان مأموران مزبور بوده است نبرده. سهام نوع اول بالغ بر 1223/5 بوده است از این گذشته 20 1 325 سهم نیز برای «بهره برداری » به مأموران دولت واگذار شده بود. کمیسیون در این گزارش اصرار ورزیده است که باید اراضی ممیزی شودو این کار را لازمه ٔ هر گونه اصلاح اراضی دانسته است.گزارش خاطرنشان می کند که ممیزی جزئی در 1314 بعمل آمده است و تفاوت عده ٔ سهام ممیزی شده را با عده ٔ سهامی که عملاً به اشخاص واگذار شده است نشان می دهد و ادعا می کند که اگر از نقشه هایی که در سال 1314 هَ. ش. تهیه شده است استفاده نشده این کار عمدی بوده است. کمیسیون سفارش می کند که: 1- مادام که ممیزی بعمل نیامده است دیگر زمین به کسی واگذار نشود. 2- کمیسیون محلی مرکب از فرماندار و رؤسای ادارات کشاورزی و دادگستری محل هر هفته برای رسیدگی به شکایات جزئی تشکیل گردد. 3- باید در برآورد مساحت زمین هایی که اشخاص علاوه بر سهام رسمی مقرر دولت تصاحب کرده اند کوشید وآن مقدار از بهره ٔ مالکانه ٔ دولت را که به آنها تعلق می گیرد وصول کرد. معنی ضمنی این مطلب آن است که سهام مأموران دولت باید ضبط شود. چنین می نماید که وزارت دارایی اقدامی در زمینه ٔ قسمت 2 و 3 پیشنهادهای مزبور کرده باشد. اما حاصل این کار فقط آن بود که عده ٔ شکایات بیشتر و فریادهای دادخواهی بلندتر شد. از این گذشته چنانکه می گفتند اداره ٔ دارایی محل زمینهای بیشتری به مأموران دولت واگذار کرد. مقارن همان تاریخ، یعنی در 20 تیر 1323 هَ. ش. گزارش دیگری تهیه شد که مشتمل بود بر تفصیل خلاف کارهای منسوب به مأموران دولت. در این گزارش صورت سهام کارمندان دولت که بنام آنها بوده است با ذکر تاریخ واگذاری یا فروش آنها از 1311- 1323 هَ. ش. آمده است و این صورت اصولاًبا صورت سابق الذکر مطابقت دارد. در اواخر سال 1324 هَ. ش. کمیسیونی بنا به تقاضای وزارت کشور تشکیل شد. اعضای کمیسیون عبارت بودند از: نمایندگان وزارت دارایی، کشاورزی، بهداری، ژاندارمری و اداره ٔ کل ثبت اسناد و املاک. کمیسیون در گزارشی که به نخست وزیر داد توصیه کرد که باید هیأتی به سیستان اعزام شود و این هیأت دارای اختیارات کامل و یک گروه ممیزی باشد. این پیشنهاد در چندین گزارش وزارتی دیگر که تاریخ آنها بین 1324 و اواسط 1325 هَ. ش. است تکرار شده است.هیچ سابقه ای در دست نیست که نشان دهد اقدامی نسبت به این گزارشها صورت گرفته است. در اواسط تابستان 1328 هَ. ش. با اینکه متجاوز از دوازده سال از آغاز تقسیم خالصه های سیستان می گذشت هنوز هیچ سند مالکیتی صادر نشده بود. ظاهراً تقسیم این زمینها بر اساس هیچ گونه قرارداد حقوقی صورت نگرفته است. تنها مدرکی که دردست صاحبان اراضی است قبوض رسید اقساطی است که پرداخته اند. با این همه و با اینکه اسناد مالکیت در دست کسی نیست سهام عملاً خرید و فروش میشود و مدرک فروش آنها رسماً صادر میگردد، آنچه اختلال وضع جاری را شدیدتر میکند آن است که هنوز عمل ممیزی یا مساحی صحیحی انجام نگرفته است. از یک سو با رشوه خواری و تضییق رعایا املاک غالب آنان را غصب کرده اند. و از سوی دیگر در بسیاری موارد با مداخله در امر تقسیم آب و ندادن آب به آنان زمین هایشان را بی ارزش گردانده اند. با این ترتیب صاحب زمین ناگزیر آن را به قیمتی ارزان فروخته است یا همینقدر از آن دست کشیده و رفته و دیگری آمده و آن را غصب کرده است. از این گذشته در سال 1326 و 1327 هَ. ش. هنگام غلبه ٔ قحط و غلا رعایا سهام خود رادر ازای مبالغ اسمی می فروختند. در نتیجه ٔ این تحولات گوناگون بار دیگر قسمت اعظم سیستان به دست عمده مالکین افتاده است. نه تنها از زارع اخاذی میشود بلکه گله دار و ماهیگیر هم دچار این بلیّه اند. گله داران گله های خود را در نیزارهای هامون می چرانند و «حق المرتعی » که به دولت می پردازند عبارت است از قرار هر رأس 2 ریال در سال. با این همه میگویند که در سالهای اخیر یعنی از 1324 هَ. ش. به بعد مراتع و نیزارها را «سردارها» و دیگران غصب کرده اند. در بعضی موارد این قبیل اراضی را به بهانه ٔ اینکه می خواهند آنها را به زمینهای زراعتی تبدیل کنند از اداره ٔ دارایی اجاره کرده اند و حال آنکه این زمینها برای زراعت مناسب نیست، مال الاجاره ای که قرار بوده بابت بهره برداری این زمین ها به اداره ٔ دارایی بپردازند یک سوم مقدار محصول بوده است. اما از آنجا که محصولی بدست نیامده مال الاجاره ای هم نپرداخته اند. آنچه در غالب موارد اتفاق افتاده آن است که اشخاصی که زمین های خالصه را به بهانه ٔ تبدیل به زمین های زراعتی اجاره کرده بودند در واقع قدمی در این راه برنداشتند بلکه در عوض آنها را به قیمت بیشتری به گله داران اجاره دادند و دولت هم کماکان از هر رأس گله دو ریال می گرفت. همچنین می گویند که قطعاتی از زمینهای رسوبی واقع در طول رودخانه ٔ هامون را «سرداران » و دیگران به وسائل مشکوک و ببهانه های مظنون از اداره ٔ دارایی گرفته اند. سابقاً عده ٔ ماهیگیران -800/ خانوار بود اما اکنون شاید از 400 خانوار تجاوز نمی کند. از آنچه گفتیم پیداست که سعی دولت در ترویج و تشویق خرده مالکی و تضعیف نفوذ «سرداران » و سرشناسان محل و سرانجام افزودن بر میزان حاصلخیزی و آبادانی سیستان بنحوی اسف انگیز باطل شده است. در حال حاضر سطح زندگی مردم سیستان برابر با سطح زندگی مردم سایر نقاط ایران میتوان گفت پایین تر است. گله داران و ماهیگیران سیستان از جمله افراد متعلق به ابتدایی ترین جوام

فرهنگ عمید

بدسگان

گیاهی با ساقه‌های باریک، دراز، و زردرنگ که معمولاً در نیزارها و آب‌های ایستاده می‌روید، عشقه، لبلاب،

معادل ابجد

نیزارها

274

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری