معنی نیرو

نیرو
معادل ابجد

نیرو در معادل ابجد

نیرو
  • 266
حل جدول

نیرو در حل جدول

مترادف و متضاد زبان فارسی

نیرو در مترادف و متضاد زبان فارسی

  • توان، توانایی، زور، طاقت، قدرت، قوا، قوت، قوه، کارمایه، مقاومت، یارا. توضیح بیشتر ...
فرهنگ معین

نیرو در فرهنگ معین

  • زور، قوت، توانایی، قدرت. [خوانش: [په.] (اِ.)]
لغت نامه دهخدا

نیرو در لغت نامه دهخدا

  • نیرو. (اِ) زور. قوت. (لغت فرس اسدی ص 416) (جهانگیری) (رشیدی) (انجمن آرا) (اوبهی) (برهان قاطع) (غیاث اللغات). توانائی. (ناظم الاطباء). توان. پهلوانی. نیرومندی. قدرت:
    نخست آفرین کرد بر دادگر
    کزو دید نیرو و بخت و هنر.
    فردوسی.
    چه فرمائیم چیست نیروی من
    تو دانی هنرها و آهوی من.
    فردوسی.
    اگرچه چو پیل است نیروی تو
    چوخورشید تابان بود روی تو.
    فردوسی.
    آفریننده ٔ جهان به تو داد
    نیروی رستم و هش هوشنگ.
    فرخی.
    چه تو و چه حیدر به زور و به نیرو
    چه شمشیر تو و چه شمشیر حیدر. توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید

نیرو در فرهنگ عمید

  • زور، قوه، قدرت، توانایی،
    (فیزیک) عمل یک جسم بر جسم دیگر که باعث ایجاد کار در جسم دوم می‌شود،
    [قدیمی] قابلیت، استعداد،. توضیح بیشتر ...
فارسی به انگلیسی

نیرو در فارسی به انگلیسی

فارسی به عربی

نیرو در فارسی به عربی

  • حماسه، دفع، دم، قد، قوه، قوه عضلیه، قوت الرفع، معی، نفس
فرهنگ فارسی هوشیار

نیرو در فرهنگ فارسی هوشیار

  • زور، قوت، توان، پهلوانی
فارسی به ایتالیایی

نیرو در فارسی به ایتالیایی

فارسی به آلمانی

نیرو در فارسی به آلمانی

بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید
قافیه