معنی نیرو
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
زور، قوت، توانایی، قدرت. [خوانش: [په.] (اِ.)]
فرهنگ عمید
زور، قوه، قدرت، توانایی،
(فیزیک) عمل یک جسم بر جسم دیگر که باعث ایجاد کار در جسم دوم میشود،
[قدیمی] قابلیت، استعداد،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
توان، توانایی، زور، طاقت، قدرت، قوا، قوت، قوه، کارمایه، مقاومت، یارا
فارسی به انگلیسی
Agency, Dint, Force, Hand, Iron, Juice, Potency, Power, Sap, Strength, Vigor, Vigour
فارسی به عربی
حماسه، دفع، دم، قد، قوه، قوه عضلیه، قوت الرفع، معی، نفس
فرهنگ فارسی هوشیار
زور، قوت، توان، پهلوانی
فارسی به ایتالیایی
فارسی به آلمانی
Atem (m), Blut (n), Hauch (m), Schnaufer (m), Könnte, Macht (f), Macht gewalt, Surren
معادل ابجد
266