معنی نگر

لغت نامه دهخدا

نگر

نگر. [ن ِ گ َ] (نف مرخم) نگرنده. آنکه می نگرد.نعت فاعلی مرخم از نگریستن. رجوع به نگریستن شود.
ترکیب ها:
- اندک نگر. بدنگر. پایان نگر. خویشتن نگر. دست نگر. عاقبت نگر.
رجوع به هریک از این مدخل ها شود.

نگر. [ن ِ گ َ] (اِ) نمونه. انموذج. (فرهنگ فارسی معین):
گردون نگری ز عمر فرسوده ٔ ماست
جیحون اثری ز اشک پالوده ٔ ماست.
(منسوب به خیام از فرهنگ فارسی معین).

نگر. [ن ِ گ َ] (اِخ) دهی است از بخش نیکشهر شهرستان چاه بهار، در 19هزارگزی شمال شرقی نیکشهر، در منطقه ٔ کوهستانی گرمسیری واقع است و 300 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه، محصولش غلات و خرما و برنج و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).


ژرف نگر

ژرف نگر. [ژَ ن ِ گ َ] (نف مرکب) متعمق. باریک بین: مجرب، ژرف نگر؛ رازدار. (التفهیم).


پایان نگر

پایان نگر. [ن ِ گ َ] (نف مرکب) پایان بین. عاقبت بین. عاقبت اندیش. دوراندیش:
چشم شه دو گز همی دیداز لغز
چشم آن پایان نگر پنجاه گز.
مولوی.


خیره نگر

خیره نگر. [رَ / رِ ن ِ گ َ] (نف مرکب) بدنگر. دقیق نگر. نظرزن. (یادداشت مؤلف):
گر باخبرستی ز پی روی تو هر شب
غیرت بر می بر فلک خیره نگربر.
سنائی.
گفتا چو منی را چه دهی دیده ٔ خیره
نفرین بچنین طیره گر خیره نگربر.
سوزنی.


عاقبت نگر

عاقبت نگر. [ق ِ ب َ ن ِ گ َ] (نف مرکب) عاقبت اندیش. آنکه پایان کار را نگرد. عاقبت بین: بونصر مردی بود عاقبت نگر. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 176).

فرهنگ معین

نگر

بدان، آگاه باش، هوشیار باش، نگاه کن. [خوانش: (نِ گَ) (شب جم.)]

(نَ گَ) (ص.) (عا.) شخص سرد و نچسب، کسی که خوش محضر نباشد.

فرهنگ عمید

نگر

نگریستن
نگرنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): آینده‌نگر،

حل جدول

نگر

امر به نگریستن

امر به نگریستن، نگاه کن

فارسی به انگلیسی

نگر

Symbol

فرهنگ فارسی هوشیار

نگر

(اسم) نمونه انموذج: گردون نگری ز عمر فرسوده ماست جیحون اثری زاشک پالوده ماست. (منسوب به خیام)


زبر نگر

(صفت) آنکه نگاه او بالا باشد مقابل فرونگر:. . . }} دلالت کند بر میانه بالا سطبر لب زبر نگر ‎{{ (التفهیم 328)، عالی نظر عالی منظر مقابل زیر نگر (التفهیم مقدمه قس) .

معادل ابجد

نگر

270

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری