معنی نگاهبان

نگاهبان
معادل ابجد

نگاهبان در معادل ابجد

نگاهبان
  • 129
حل جدول

نگاهبان در حل جدول

مترادف و متضاد زبان فارسی

نگاهبان در مترادف و متضاد زبان فارسی

  • کشیک، مراقب، نگهبان، حارس، حافظ، گماشته
فرهنگ معین

نگاهبان در فرهنگ معین

  • (~.) (اِ.) پاسبان، مراقب.
لغت نامه دهخدا

نگاهبان در لغت نامه دهخدا

  • نگاهبان. [ن ِ] (ص مرکب، اِ مرکب) نگاه دارنده ٔ چیزی و حفاظت کننده ٔ آن. (آنندراج). حافظ. (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). حارس. محافظ. (از ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). نگهدارنده. (ناظم الاطباء). حفیظ. وکیل. (مهذب الاسماء) (ترجمان القرآن). رقیب. (ترجمان القرآن). ناظر. مهیمن. خفیر. (از منتهی الارب). موکل. مستحفظ. راصد. دیده بان. ناطور. ناظور. ناظوره. نگهبان. (یادداشت مؤلف). پاسبان:
    چون دید شاه خلق جهان خواستاراوست
    بر ملک خویش کرد مر او را نگاهبان. توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید

نگاهبان در فرهنگ عمید

فرهنگ فارسی هوشیار

نگاهبان در فرهنگ فارسی هوشیار

  • حافظ چیزی، حفیظ، وکیل، ناظر
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید