معنی نو کیسه

فرهنگ فارسی هوشیار

نو کیسه

(صفت) آنکه تازه بمال و دارایی رسیده: مقابل کهن کیسه، تازه بدوران رسیده.


کهن کیسه

کسی که از قدیم ثروتمند بوده مقابل نو کیسه.


نو دولت

نو کیسه گاو زاد ماراب

حل جدول

نو کیسه

ندید بدید

کنایه از کسی که تازه به ثروت رسیده

تعبیر خواب

کیسه

اگر درخواب کیسه خود را دریده بیند، دلیل است راز او آشکار شود. اگر دید کیسه دریده را دوخت، دلیل که رازش پوشیده بماند. - جابر مغربی

کیسه در خواب تعبیر خاصی ندارد مگر این که چیزی درون آن باشدکه تعبیرش نسبت به محتوای آن تغییر می کند. معبران قدیمی درباره کیسه پول زیاد نوشته اند ولی امروز کیسه پول متداول نیست. اگر در خواب بینید کیسه ای پاره همراه دارید راز شما فاش می شود. اگر ببینید کیسه ای دارید که سوراخ آن رفو شده است آبرو و نام نیک خود را به زحمت حفظ می کنید. کیسه سوراخ بیماری است از ضرر و زیان نیز خبر می دهد.
- منوچهر مطیعی تهرانی

اگر بیند کیسه با درم ضایع شد، دلیل است کسی آن را پند دهد و نشنود. اگر بیند کیسه او گشوده بود و درم ها بریخت، دلیل است از خصومت برهد. - اب‍راه‍ی‍م‌ ب‍ن‌ ع‍ب‍دال‍ل‍ه‌ ک‍رم‍ان‍ی

اگر بیند کیسه درم و دینار یافت، دلیل است به قدر آن معیشت و روزی بر وی فراخ شود. اگر کیسه را تهی بیند، تاویل به خلاف این است و بعضی گویند اجلش نزدیک است. - محمد بن سیرین


دیدن کیسه تهی در خواب بر سه وجه است.

اول: تن مردم (تن آدمی).

دوم: راز پنهان.

سوم: درویشی (فقر و درماندگی). - امام جعفر صادق علیه السلام

لغت نامه دهخدا

کیسه

کیسه. [س َ / س ِ] (اِ) خریطه که در آن پول و زر نگه دارند. (آنندراج). خریطه ٔ کوچکی که در آن پول می ریزند و یا در آن نوشتجات و اسنادو کاغذهای کاری را می گذارند و عموماً از ابریشم و پارچه های ظریف دیگر آن را می سازند، و هر خریطه مانندی که در آن چیزی ریزند خواه بزرگ باشد و یا کوچک و یا پشمین و مویین باشد و یا پنبه گین و جز آن. (ناظم الاطباء). خریطه ای از پارچه یا پشمی و یا چرمی که در آن پول و اشیاء دیگر ریزند. (فرهنگ فارسی معین). چیزی که از کرباس یا از جامه ٔ دیگر دوزند بزرگ و کوچک و درآن پول و دیگر چیزها نهند. پیرو. چخماخ. صره. شستکه. کیس. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
از عمر نمانده ست برِ من مگر آمرغ
در کیسه نمانده ست من مگر آخال.
کسائی.
جوال و خنبه ٔ من لاش کرد و کیسه خراب.
طیان (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
یکی کیسه دینار دارم تو را
چو فرزند خود یار دارم تو را.
فردوسی.
آبی چو یکی کیسگکی از خز زرد است
در کیسه یکی بیضه ٔ کافور کلان است.
منوچهری.
خازنان سلطانی بیامدند و ده هزار دینار در پنج کیسه ٔ حریر در پای منبر بنهادند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 293). میان صفه، زرین شد از نثار و میان باغ سیمین شد از کیسه ها. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 378). و مادرش خصوصاً یک کیسه ٔ پر از جواهر و زر پیراسته داد که سی هزار درم قیمت آن بود. (تاریخ برامکه).
کیسه ت پر پش-ک و پشیز است رو
کیسه یکی پیش نگونسار کن.
ناصرخسرو.
درنگنجد مگر به دل که دل است
کیسه ٔ دانش و خزینه ٔ راز.
ناصرخسرو.
طیلسان و ردا، کمال بود
کیسه و صره، اصل مال بود.
سنائی.
سر کیسه به گندنا بستی
وز پی هرکه خواست بگشادی.
سوزنی.
بر او چون کیسه ای دوزم که هرگز
مرا در کیسه دیناری نیاید.
انوری (از امثال و حکم ص 1258).
متوکلین علی زادالحجیج به امید کیسه ٔ رعیت نیت بر مخالفت و همت بر محاصرت مقصور کردند. (عقدالعلی).
لعل تو عشاق را به قیمت یک بوس
کیسه یکی نه که صدهزار بپرداخت.
خاقانی.
زین گرانمایه نقد کیسه ٔ عمر
حاصل الا زیان نمی یابم.
خاقانی.
در کیسه های کان و کمرهای کوهسار
خونابه ماند لعل و گهر کز تو بازماند.
خاقانی.
کیسه ٔ زر بر آفتاب فشان
سنگ در لعل آفتاب نشان.
نظامی.
بزرگی بایدت دل در سخا بند
سر کیسه به برگ گندنا بند.
نظامی.
کیسه بر آن خواب غنیمت شمرد
آمد و از کیسه غنیمت ببرد.
نظامی.
عقده را بگشاده گیر ای منتهی
عقده ٔ سخت است بر کیسه ٔ تهی.
مولوی.
کیسه های زر بدوزیده ست او
می رود جویان مفلس سو به سو.
مولوی.
یار تو خرجین توست و کیسه ات
گرتو رامینی مجو جز ویسه ات.
مولوی.
یکی را از بندگان خاص کیسه ای درم داد تا بر زاهدان بخش کند. (گلستان). ناگاه کیسه ای یافتم پر مروارید. (گلستان).
کیسه ای خالی و دلی خواهان
دیده بر دستگاه همراهان.
اوحدی.
کیسه چو خالی بود از زرّ و سیم
دعوی اکسیر چه سود ای حکیم ؟
جامی.
کیسه ای بیشتر از کان که شنید
کاسه ای گرمتر از آش که دید؟
جامی.
گر به تیغش اجل دهد دستی
کیسه ای پر کنم به سود و زیان.
ظهوری (از آنندراج).
بر کیسه ٔ طرار منه چشم که ناگاه
تا درنگری جیب تو بشکافته باشد.
؟ (از امثال و حکم ج 1 ص 425).
- امثال:
آدم به کیسه اش نگاه می کند، یعنی به هم چشمی و تقلید دیگران نباید اسراف در خرج کرد بلکه باید به تناسب دارایی خود صرف مال نمود. (امثال و حکم ج 1 ص 23).
از کیسه ٔ خلیفه می بخشد، یعنی از مال دیگران حوالت عطا می کند. (امثال و حکم ج 1 ص 143).
پول عاشقی به کیسه برنمی گردد، نظیر: زر عاشقی دوباره به کیسه نرود. روغن ریخته جمع نمی شود. (امثال و حکم ص 517 و 905)
خرج از کیسه ٔ خلیفه است. (امثال و حکم ج 1 ص 143).
خرج که از کیسه ٔ مهمان بود
حاتم طائی شدن آسان بود.
؟ (از امثال و حکم ج 1 ص 143).
هرکه تهی کیسه تر آسوده تر.
نظامی (ازامثال و حکم ص 1954).
هرکه مرد از کیسه ٔخودش رفت، نظیر: وای به حال آنکه مرد. وای به جان آنکه مرد. (امثال و حکم ص 1967).
هزار کیسه بدوزد یکی ته ندارد، یعنی هیچگاه به وعده وفا نکند. نظیر: هزار قبا بدوزد یکیش آستین ندارد. هزار چاقو بسازد یکیش دسته ندارد. صد کوزه بسازد که یکی دسته ندارد. (امثال و حکم ص 1977 و 1976 و 1056).
- از کیسه رفتن، ضایع شدن و گم کردن. (غیاث). کنایه از تلف شدن و گم گشتن چیزی. بر شخص و بر غیرشخص هر دو اطلاق کنند. (آنندراج):
دریاب فیض صحبت روحانیان که زود
چون بوی گل ز کیسه ٔ گلزار می رود.
صائب (از آنندراج).
- از کیسه شدن، از کیسه رفتن:
باده خواه و بوسه ده سستی مکن
روزگار از کیسه ٔ ما می شود.
؟ (از سندبادنامه ص 289).
رجوع به ترکیب قبل شود.
- سر کیسه را شل کردن، (در تداول عامه) پول (بسیار) خرج کردن. (فرهنگ فارسی معین). کنایه از بی دریغ و امساک پول بخشیدن. بدون بخل و خست خرج کردن.
- سرکیسه کردن، اخاذی کردن. بدون داشتن حقی ازکسی پولی گرفتن. مال کسی را به فریب از دست او بیرون آوردن.
- کیسه به صابون زدن، یعنی خالی کردن کیسه و خرج کردن. (فرهنگ رشیدی). کنایه از خرج کردن و خالی نمودن باشد. (برهان). کنایه از خالی کردن کیسه به تمام از آنچه در اوست. کیسه پاک انداختن. (آنندراج). خرج کردن. (ناظم الاطباء):
خاقانی از چشم و زبان پیش تو شد گوهرفشان
تو عمر او را هر زمان کیسه به صابون می زنی.
خاقانی (از آنندراج).
عشق تو عقل مرا کیسه به صابون زده ست
وآمده تا هوش را خانه فروشی زند.
خاقانی.
- کیسه پاک انداختن، کنایه از خالی کردن کیسه به تمام از آنچه در اوست. کیسه به صابون زدن. (آنندراج):
کیسه ٔ سیم و زرت پاک بباید انداخت
این طمعها که تو از سیم بران می داری.
حافظ (از آنندراج).
رجوع به ترکیب «کیسه به صابون زدن » شود.
- کیسه ٔ توتون، کیسه ای که در آن توتون ریزند و چپق کشان دارند.
- کیسه ٔ چوپان. رجوع به ترکیب «کیسه ٔ کشیش » شود.
- کیسه ٔ حمام. رجوع به معنی «خریطه ٔ پشمی و...» شود.
- کیسه ٔ حول جنین، (اصطلاح پزشکی و جانورشناسی) پرده ای که دارای اصل اکتودرمی است و از همان روزهای نخستین تشکیل جنین (تقربیاً ده روز پس از لقاح تخمک) حول جنین را می پوشاند. در برخی از کتب پزشکی این کیسه را به نام حفره ٔ آتونی نامیده اند. (فرهنگ فارسی معین).
- کیسه ٔ خایه، (اصطلاح پزشکی) کیسه ای است که در زیر آلت است و بیضه ها را در بر دارد. (فرهنگ فارسی معین).
- کیسه ٔ زرداب،کیسه ٔ زَهره. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به ترکیب بعد شود.
- کیسه ٔ زَهره، (اصطلاح پزشکی) حفره ای کوچک کیسه مانندی که بیضوی شکل است و در سر راه مجرای کبدی و مجرای کولدوک در پایین کبد قرار گرفته و به وسیله ٔ مجرایی به نام مجرای مراره به مجرای کولدوک مربوط می شود (مجرای کولدوک درحقیقت از اتحاد دو مجرای کبدی و مجرای مراره به وجود می آید). طول کیسه ٔ زهره در حدود 8 تا 10 سانتیمتر و عرضش 3 تا 4 سانتیمتر است. زهره دان. کیسه ٔ صفرا. کیسه ٔ زرداب. (فرهنگ فارسی معین).
- کیسه ٔ شطرنج، کیسه ای که در آن مهره ها و بساط شطرنج را نگه دارند. (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین):
شکم با استخوان این صدمه خورده
گرو از کیسه ٔ شطرنج برده.
میر یحیی شیرازی (از آنندراج).
- کیسه ٔ صفرا، کیسه ٔ زهره. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به ترکیب «کیسه ٔ زهره » شود.
- کیسه ٔ صورت گشادن، به معنی مسخ شدن باشد یعنی چیزی صورت اصلی خود را رها کند و صورت دیگر بهتر از آن بگیرد. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کنایه از صورت اصلی خود را از دست دادن. (فرهنگ فارسی معین):
کیسه ٔ صورت ز میانم گشاد
طوق تن از گردن جانم گشاد.
نظامی.
- کیسه ٔ کشیش، (اصطلاح گیاه شناسی) گیاهی است علفی از تیره ٔ چلیپاییان که ارتفاعش بین 30 تا 40 سانتیمتر است و غالباً در مزارع واراضی غیرمزروع می روید. گلهایش سفیدرنگ و میوه اش خورجینک است. این گیاه را از قدیم الایام در طب به عنوان بندآورنده ٔ خون به کار می بردند. امروزه نیز کم وبیش مستعمل است. نبات مذکور در اکثر نقاط آسیا (از جمله ایران) و اروپا و شمال افریقا می روید. کیس الراعی. کیسه ٔ چوپان. چنته ٔ چوپان. چمبرک. چمبر. (فرهنگ فارسی معین).
- کیسه ٔ گدایی، کیسه ای که گدایان دارند و چیزهایی که حاصل کنند در آن نهند. کشکول گدایی. توبره ٔ گدایی.
- کیسه ٔ گِلکار، خریطه ای که گلکاران افزار خود را در آن نگه دارند. (آنندراج).
- کیسه لاغر کردن، کیسه به صابون زدن. (آنندراج):
پهلوی انصاف و دین عدل تو فربه کرده است
کیسه ٔ دریا و کان جود تو لاغر می کند.
سلمان (از آنندراج).
رجوع به ترکیب «کیسه به صابون زدن » شود.
- کیسه وفا نکردن، تهی شدن کیسه. کنایه از تمام شدن زر و سیم. به پایان رسیدن پول و کفاف ندادن:
وصلش ز دست رفت که کیسه وفا نکرد
زخمش به دل رسید که سینه سپر نداشت.
خاقانی.
- نوکیسه. رجوع به همین کلمه شود.
|| همیان. امیان. همیان که بر کمر بندند. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کمربندهای قدیم مثل کمربندهای حالیه ٔ مشرق زمین در عوض کیسه به کار برده می شد یعنی قسمتی از آن را دولا کرده اطرافش را دوخته دهنش را با دهنه ٔ چرمی مسدود می کردند. (قاموس کتاب مقدس):
دل من بی میانجی از پی صبح
کیسه ها داشت از میان بگشاد.
خاقانی.
|| خریطه ای که تقریباً دارای دوهزار تومان پول باشد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). || جیبی که در کنار دامنهای لباس می دوزند. (ناظم الاطباء). || پول. وجه. (فرهنگ فارسی معین). توسعاً، مال. منال. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
از تو چه حاصل زیان کیسه به دنیا
دوزخ تفسیده سود، روز قیامت.
سوزنی (از یادداشت ایضاً).
|| خریطه ٔ پشمی و یا مویی که در حمام جهت پاک کردن بدن بر بدن مالند. (ناظم الاطباء). دستکش گونه ای از جامه ٔ پشمین که برای مالیدن تن و بردن شوخ آن در حمام و جز آن به کاربرند. چیزی که از جامه ٔ پشمین و هنگفت دوزند و دست در آن کنند و بدان در حمام و جز آن شوخ تن دور کنند. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || یک بار درست اسب. (ناظم الاطباء). || فرهنگستان ایران این کلمه را به جای کیست فرانسوی پذیرفته، و آن حفره های درونی بدن است که به واسطه ٔ انگلها یا به واسطه ٔ ریم پیدا می شود. (ازواژه های نو فرهنگستان ایران ص 91 و 157). (اصطلاح پزشکی) هر یک از حفره های درونی بافتها و اعضای بدن که به توسط حیوانات طفیلی و عوامل عفونی میکربی پیدا می شود. کیست. (فرهنگ فارسی معین).


نو

نو. [ن َ / نُو] (ص) نقیض کهنه. (برهان قاطع) (انجمن آرا). تازه. (ناظم الاطباء). جدید. (دهار). حادث. حدیث. (السامی):
بدان نامورگفت پاسخ شنو
یکایک ببر پیش سالار نو.
فردوسی.
ز دستور پرسیم یکسر سخن
چو کاری نو افکند خواهیم بن.
فردوسی.
هر روز شادی نو بیناد و رامشی
زین باغ جنت آئین زین کاخ کرخ وار.
فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 168).
روز عید رمضان است و سر سال نو است
هر دو فرخنده کند ای ملک ایزد به تو بر.
فرخی.
فسانه گشت و کهن شد حدیث اسکندر
سخن نو آر که نو را حلاوتی است دگر.
فرخی.
بیار ساقی زرین نبید و سیمین کاس
به باده حرمت و قدر بهار نو بشناس.
منوچهری.
چنان نمود به ما دوش ماه نو دیدار
چو یار من که کند گاه خواب خوش آسا.
بهرامی.
چو عشق نو کند دیدار در دل
کهن را کم شود بازار در دل.
فخرالدین اسعد.
درم هرگه که نو آمد به بازار
کهن را کم شود در شهر مقدار.
فخرالدین اسعد.
بنگر که جهانْت می بینجامد
هر روز تو کار نو چه آغازی ؟
ناصرخسرو.
شراب خرمائی تن را فربه کند و خون بسیار راند خاصه که نو باشد. (نوروزنامه).
ای تو آن ِ نو و هم آن ِ کهن
رزق بر توست هرچه خواهی کن.
سنائی.
مر زنان راست کهنه توبرتو
مرد را روز نوو روزی نو.
سنائی.
دولت نو است و کارنو و کارکن نو است
مردم قیاس کار نو از کارکن کنند.
خاقانی.
باوفا باش و فصل و وصل مکن
بهر یاران نو ز یار کهن.
ابن یمین.
|| تر و تازه. (ناظم الاطباء). طری. تازه. شاداب:
ایا سرو نو در تکاپوی آنم
که فرغندواری بپیچم به تو بر.
رودکی.
آستین برزده ای دست به گل برزده ای
غنچه ای چند از او تازه و نو برچده ای.
منوچهری.
|| کارنکرده. غیرمستعمل. که کهنه و فرسوده نیست. که تازه ساخته شده است:
پیش تیغ تو روز صف دشمن
هست چون پیش داس نو کرپا.
رودکی.
بخل همیشه چنان تَرابد از وی
کآب چنان از سفال نو نترابد.
خسروانی.
گویند سردتر بود آب از سبوی نو
گرم است آب ما که کهن شد سبوی ما.
منوچهری.
نوها همی خَلَق شود و هرگز
نشنید کس که نو شد خلقانی.
ناصرخسرو.
|| نوساز. تازه ساخته شده: اینک سرای نو که به غزنین می بینید مرا گواه بسنده است. (تاریخ بیهقی). امیر سه شنبه هژدهم جمادی الاولی در این صفه ٔ نو خواهد نشست. (تاریخ بیهقی ص 349). || برّاق. تابناک. با جلوه و جلا:
ظاهر نقره گر اسپید است و نو
دست و جامه می سیه گردد از او.
مولوی.
|| بدیع. طرفه:
به مردی تو اندر زمانه نوی
که هم شاه و هم خسرو و هم گَوی.
فردوسی.
که این هر دو خالان خسرو بدند
به مردانگی در جهان نو بدند.
فردوسی.
به بدگوهران بر بس ایمن مشو
که این را یکی داستان است نو.
فردوسی.
چون ملک با ملکان مجلس می کرده بُوَد
پیش او بیست هزاران بت نو برده بُوَد.
منوچهری.
حقا که بسی تازه تر و نوتر از آنید
من نیز از این پس تان ننمایم آزار.
منوچهری.
|| جوان. تازه سال:
به پیروزی اندر تو کشّی مکن
اگر تو نوی هست گیتی کهُن.
فردوسی.
تو باید که باشی بر این پیشرو
که پیری به فرهنگ و در سال نو.
فردوسی.
ز ترکان هر آنکس که بُد پیشرو
ز پیران و خنجرگذاران نو.
فردوسی.
|| تازه کار. نامجرب. ناوارد: خواجه هنوز در این کارها نو است مگر روزگاری برآید مرا نیکوتر بشناسد. (تاریخ بیهقی ص 397). || پهلوان و دلیر را گویند، و آن را نیو نیزنامند. (از رشیدی) (از جهانگیری).
- از سر نو، از نو. بار دیگر. دیگربار. از سر. دوباره:
پابه جنت کی نهم یحیی چو برخیزم ز خاک
از سر نو بی رخت خواهم کفن بر سر کشید.
میر یحیی شیرازی (آنندراج).
- || به تازگی. (آنندراج).
- از نو، از سر. مکرر. دوباره. بار دیگر. مجدد. (یادداشت مؤلف):
رسم بهمن گیر و از نو تازه کن بهمنجنه
ای درخت ملک بارت عز وبیداری تنه.
منوچهری.
چون نوبت پادشاهی به شاپوربن اردشیر رسید آن را از نو بنیاد کرد. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 142).
زین وجودت به جان خلاص دهند
بازت از نو وجود خاص دهند.
خاقانی.
گفتم نهایتی بُوَد این عشق را ولی
هر بامداد می کند ازنو بدایتی.
سعدی.
آدمی در عالم خاکی نمی آید به دست
عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی.
حافظ.
تا شدم حلقه به گوش در میخانه ٔ عشق
هر دم آید غمی از نو به مبارکبادم.
حافظ.
بازم از نو خم ابروی بتی در نظر است
سلخ ماه دگر و غره ٔ ماه دگر است.
وحشی.
- || به تازگی (؟). (آنندراج).
- || (اصطلاح نظامی) فرمان تکرار عملی که قبلاً اجرا شده. (فرهنگ فارسی معین).
- امثال:
چونکه آید سال نو گویم دریغ از پارسال.
روز از نو روزی از نو.
نو دیدیم نو زمان دیدیم هفت ساله عروس لب بان [: بام] دیدیم.
نو که آمد به بازار کهنه شود دل آزار.
هرچه آید سال نو گویم دریغ از پارسال.


کیسه مالیدن

کیسه مالیدن. [س َ / س ِ دَ] (مص مرکب) کیسه کشیدن. رجوع به کیسه کشیدن شود.


کیسه دوزی

کیسه دوزی. [س َ / س ِ] (حامص مرکب) کیسه دوختن. کیسه ساختن. ساختن و درست کردن کیسه:
کاسه بندی چه خواهی از مجنون
کیسه دوزی چه خواهی از طرار؟
اوحدی.
|| (اِ مرکب) جای دوختن کیسه.


کیسه کشی

کیسه کشی. [س َ / س ِ ک َ / ک ِ] (حامص مرکب) عمل و شغل کیسه کش. دلاکی. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کیسه کش و کیسه کشیدن شود.

معادل ابجد

نو کیسه

151

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری