معنی نو ظهور
فرهنگ عمید
ظاهر شدن، آشکار شدن، نمایان شدن،
آشکار کردن تصویر به کمک مواد شیمیایی،
[قدیمی] تجلی،
* به ظهور پیوستن: = * به ظهور رسیدن
* به ظهور رسیدن: ظاهر شدن، آشکار شدن،
* ظهور کردن: (مصدر لازم) آشکار و نمایان شدن،
* ظهور یافتن: (مصدر لازم) = * ظهور کردن
ظَهر
عربی به فارسی
ظهور , خیال , روح , تجسم , شبح , منظر , پیدایش , ظاهر , نمایش , نمود , سیما
فارسی به عربی
تفشی، دخل، ظهور، لمحه
لغت نامه دهخدا
ظهور. [ظُ] (ع اِ) ج ِ ظَهر.
ظهور. [ظُ] (اِخ) شهری است در بحر از سرزمین مَهره در اقصای یمن.
ظهور. [ظُ] (ع مص) آشکار شدن. آشکارا شدن. پدید آمدن. پدیدار شدن. ظاهر شدن: مرد... توبه کرد که پیش از ظهور حجتی بر امثال این کار اقدام ننماید. (کلیله و دمنه). و چنانکه ظهور آن بی ادوات آتش زدن ممکن نگردد اثر این بی تجربت و ممارست هم ظاهر نشود. (کلیله و دمنه). || پیدایش. || پیدائی. وضوح. هویدائی. آشکاری. ابانت. بروز. تجلی. رونمائی. بداهت. || بر جای بلند شدن: ظهر علیه، به بام برآمد. || ظَهر علی، یاری داد مرا. || دست یافتن. چیره شدن: ظهر به و علیه، چیره گردید بر وی. || ظَهر بفلان، آشکار کرد او را. || اطلاع بر سِرّ. || فخر به علم. || مرتبه ٔ بالا گرفتن. || به پشت زدن. || (اصطلاح نجوم) در تحت الشعاع نبودن کوکب.
فرهنگ معین
(ظُ) [ع.] (مص ل.) آشکار شدن، نمایان شدن.
فرهنگ واژههای فارسی سره
پیدایش
مترادف و متضاد زبان فارسی
بروز، پدید، پیدایی، پیدایش، تجلی، جلوه، طلوع، وقوع، هویدایی،
(متضاد) پوشیدگی، غروب، غیبت، نهفتگی
نام های ایرانی
پسرانه، پدیدار شدن، آشکار شدن
معادل ابجد
1167