معنی نویسنده اثر میهمان سنگی

حل جدول

نویسنده اثر میهمان سنگی

آناآخماتووا

آنا اخماتووا


میهمان

نزیل

لغت نامه دهخدا

میهمان

میهمان. (ص، اِ) مهمان. ضیف. مقابل میزبان. (یادداشت مؤلف):
کسی رابدین دشت پیکار نیست
همان میهمان نزد کس خوار نیست.
فردوسی.
نهان گفت دایه بدان مهرجوی
که این میهمان چون فتادت بگوی.
فردوسی.
ز ترک و چگل خواست چاچی کمان
به جم گفت ای نامور میهمان.
فردوسی.
درش استوار از پی او ببست
که تا میهمانش کند استوار.
عنصری.
خورش نه بر میهمان گونه گون
مگویش از این کم خور و زین فزون.
اسدی.
بخور زود از او میهمان وار سیر
که مهمان نماند به یک جای دیر.
اسدی.
گفت منم آشنا گرچه نخواهی صداع
گفت منم میهمان گرچه نکردی طلب.
خاقانی.
استخوان پیشکش کنم غم را
زانکه غم میهمان سگ جگر است.
خاقانی.
چند بر گوساله ٔ زرین شوی صورت پرست ؟!
چند بر بزغاله ٔ پرزهر باشی میهمان ؟!
خاقانی.
هر شب که به صفه های افلاک
صفها زده میهمان ببینم.
خاقانی.
در آب چشمه سار آن شکر ناب
ز بهر میهمان می ساخت جلاب.
نظامی.
ور رسیدی میهمان روزی ترا
هم بیاسودی اگر بودیت جا.
مولوی.
گفتند میهمانی عشاق می کنی
سعدی به بوسه ای ز لبت میهمان توست.
سعدی.
- میهمان آمدن، میهمان شدن. مهمان شدن:
تاکه آن سلطان به خان ماهی آمد میهمان
خازنان بحر دُر بر میهمان افشانده اند.
خاقانی.
و رجوع به ترکیب مهمان شدن و مهمان آمدن در ذیل مهمان شود.
- میهمان کردن، مهمان کردن. به مهمانی دعوت نمودن. به ضیافت خواندن:
وقت را از ماهی بریان چرخ
روز نو را میهمان کرد آفتاب.
خاقانی.
- میهمان ناخوانده، مهمان که بی دعوت آید.
- امثال:
اول برو به خانه سپس میهمان طلب. (امثال و حکم دهخدا).
میهمان سخت عزیز است ولی همچو نفس
خفقان آرد اگر آید و بیرون نرود.
؟ (امثال و حکم دهخدا).
هدیه دان میهمان ناخوانده.
سنائی (از امثال و حکم دهخدا).
رجوع به مهمان و ترکیبات آن شود.


میهمان نوازی

میهمان نوازی. [ن َ] (حامص مرکب) عمل و صفت میهمان نواز. مهمان نوازی. و رجوع به مهمان نوازی و میهمان نواز شود.


میهمان داری

میهمان داری. (حامص مرکب) مهمان داری. صفت و عمل میهمان دار. پذیرایی از میهمان. میزبانی. (از یادداشت مؤلف):
گفت من چون در این جهان داری
خو گرفتم به میهمان داری.
نظامی.
و رجوع به میهمان دار و مهمان داری شود.


میهمان خان

میهمان خان. (اِ مرکب) میهمان خانه. مهمانخانه. مضیف. ضیافتگاه. تالار و محل پذیرایی از مهمان:
بوی شاد یک هفته مهمان من
بیارایی این میهمان خان من.
اسدی.
و رجوع به میهمان خانه و مهمان خانه شود.


سنگی

سنگی. [س َ] (ص نسبی) منسوب بسنگ. از سنگ: دروازه ٔ سنگی. حصار سنگی. سد سنگی: و دسته مبضع سبک باید چه اگر سنگی باشد بیش از آن فروشود که فصاد خواهد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی).
وجودم بتنگ آمداز جور تنگی
چو یأجوج بگذشتم از سد سنگی.
سعدی.
|| عاقل. وزین. جسور. دلیر:
دو سنگی دو جنگی دو شاه زمین
یکی شاه خاور یکی شاه چین.
فردوسی.
بدو گفت رهام جنگی منم
هنرمند و بیدار و سنگی منم.
فردوسی.
همان نیز چون سام جنگی بود
دلیر و هشیوار و سنگی بود.
فردوسی.
نکیسا نام مردی بود جنگی
ندیمی خاص امیری سخت سنگی.
نظامی.
- چاپ سنگی، مقابل چاپ سربی و چاپ حروفی. قسمی چاپ که با برگردانیدن نوشته بر روی سنگی خاص بعمل آید. چاپ که بر سنگ کنند. (یادداشت بخط مؤلف).
|| مخفف سنگین. به معنی ثقیل. گران: خراج سنگی سردیهانهادند تا روستایی دیه بگذاشت و... (راحه الصدور راوندی).

سنگی. [س َ] (اِخ) تیره ای از طایفه ٔ سهونی ایل چهارلنگ بختیاری. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 76).


میهمان دوست

میهمان دوست. (ص مرکب) مهمان دوست:
درویش نواز و میهمان دوست
اقبال در او چو مغز در پوست.
نظامی.
و رجوع به مهماندوست شود.


میهمان نواز

میهمان نواز. [ن َ] (نف مرکب) مهمان نواز:
وان مهتر میهمان نوازش
می داشت به صد هزار نازش.
نظامی.
و رجوع به مهمان نواز شود.

فرهنگ عمید

میهمان

مهمان

مترادف و متضاد زبان فارسی

میهمان

ضیف، مهمان،
(متضاد) میزبان

فرهنگ فارسی هوشیار

میهمان

(صفت و اسم) کسی که بر دیگری وارد شود و ازو باطعام و غیره پذیرایی کنند.


سنگی

(صفت) منسوبه به سنگ ساخته از سنگ دیوار سنگی کاروانسرای سنگی، با وقار سنگین.

معادل ابجد

نویسنده اثر میهمان سنگی

1172

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری