معنی نوعی کرک

حل جدول

لغت نامه دهخدا

کرک

کرک. [ک َ رِ] (ع ص) سرخ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). احمر. یقال: ثوب کرک و خوج کرک. (از اقرب الموارد).

کرک. [ک َ] (اِخ) دهی است به لحف کوه لبنان. (منتهی الارب).

کرک. [] (اِخ) دهی است فرسخی در مغرب کاکی به فارس. (از فارسنامه ٔ ناصری).

کرک. [ک ُرْ رَ] (ع اِ) بازیی است مر عربان را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).

کرک. [] (اِخ) بنابه نقل تاریخ بیهقی قلعه ای بوده است در جبال هرات: و نامه ها که از کوتوال کرک آمدی همه عبدوس عرضه کردی. (تاریخ بیهقی). و حاجب بزرگ علی را مؤذن معتمد عبدوس به قلعه ٔ کرک برد که در جبال هرات است و به کوتوال آنجا سپرد. (تاریخ بیهقی).

کرک. [ک َ رَ] (اِخ) نام شهری است از مضافات بیت المقدس. (برهان) (آنندراج). نام شهری در نزدیکی بیت المقدس. (ناظم الاطباء). کرک حصن یا حصن غراب نام قلعه ای است میان راه دمشق به یمن نزدیک برکه ٔ زیرا. (ابن بطوطه). نام قلعه ای استوار است در طرف شام از نواحی بلقاء میان ایله و دریای قلزم و بیت المقدس. (از معجم البلدان):
ز کنعان و از رمله و از کرک
رسیدند گردنکشان یک به یک.
حکیم زجاجی (از فرهنگ جهانگیری).

کرک. [ک َ] (اِخ) قریه ای است در جبل لبنان و از آنجاست ابوالرضا کرکی. (از معجم البلدان).

کرک. [ک َ رَ] (اِخ) رودی است در استرآبادرستاق در شمال و مشرق شهر استرآباد. (سفرنامه ٔ مازندران رابینو ص 81 و ترجمه ٔ آن ص 113).

کرک. [ک ُ] (ص) مرغ باشد بر سر خایه نشسته تا چوزه برآرد. (فرهنگ اسدی). ماکیانی را گویند که از بیضه کردن بازآمده و مست شده باشد. (برهان). کُرج. کرچ. کپ. (حاشیه ٔ برهان چ معین). مُقِفّه. (آنندراج). ماکیان را گویند که از تخم کردن و بیضه دادن بازمانده باشد. (فرهنگ جهانگیری). مرغ مست بچه برآوردن. مرغ که به جوجه برآوردن آمده است. (یادداشت مؤلف):
من به خانه اندر و آن عیسی عطار شما
هر دو یک جای نشینیم چو دو مرغ کرک.
ابوالعباس.
یکی آتش آید هم از سوی ترک
بر آتش نشینیم چون مرغ کرک.
؟ (از فرهنگ اسدی).
دگر فاضلان ماکیانان کرک
نیارند در پیش او خایه داد.
سوزنی سمرقندی (از فرهنگ جهانگیری).
طفل را نیست بهتر از دایه
کرک داند نهفتن خایه.
اوحدی.

کرک. [ک َ] (اِخ) دهی است از دهستان کلاردشت مازندران. (سفرنامه ٔ مازندران رابینو ص 108 و ترجمه ٔ آن ص 146).

کرک. [ک ُ رَ] (ص) سر بی موی را گویند که از کچلی شده باشد. کچل. (برهان) (آنندراج). کل. (فرهنگ جهانگیری).

کرک. [ک َ] (اِخ) دهی بزرگ است نزدیک بعلبک و قبری دراز در آنجاست و اهل آن نواحی گمان کنند که قبر نوح علیه السلام است. (از معجم البلدان).

کرک. [ک َ] (اِخ) دهی است ازدهستان بالا شهرستان نهاوند. دامنه و سردسیر است و 175 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).

کرک. [ک َ] (اِخ) دهی است از دهستان پایئن شهرستان نهاوند. دامنه و سردسیر است و 1000 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).

معادل ابجد

نوعی کرک

376

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری