معنی نوعی ازمون

فارسی به عربی

ازمون

اختبار، عینه، فحص، محاوله


ازمون کردن

افحص


پرسش و ازمون

اختبار


نوعی

عام، مثالی

فارسی به آلمانی

ازمون

Abfragen, Abfragen, Abtasten, Ausprobieren, Muster (n), Probe (f), Probieren [verb], Versuchen


پرسش و ازمون

Ausfragen, Quiz (n)

لغت نامه دهخدا

نوعی

نوعی. [ن َ / نُو] (ص نسبی) منسوب به نوع. مقررشده برای نوع. (ناظم الاطباء). مربوط به نوع: صورت نوعی. حرکت نوعی. (فرهنگ فارسی معین): من ِ نوعی.


صورت نوعی

صورت نوعی. [رَ ت ِ ن َ / نُو] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) صورت نوعیه. جوهر حال است در هیولای ثانی و آن جوهریست داخل در جسم و مبداء بود آثار آنراچون روشنائی و سوزندگی و بدین صورت است که نوع اجسام مختلف شود. جوهریست بسیط که وجود آن بالفعل تمام نشود بدون آنچه در آن حلول یابد. (تعریفات جرجانی).

فرهنگ فارسی هوشیار

نوعی

نوعی در فارسی سردکی گنی گونه ای جوری

واژه پیشنهادی

نوعی خط

نوعی خط

معادل ابجد

نوعی ازمون

240

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری