معنی نوشته
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(اِمف.) تحریر شده، (اِ.) نامه، مراسله، رسید، سند. [خوانش: (نِ وِ تِ)]
فرهنگ عمید
پیچیدهشده: نَوَشته به دستار چیزی که برد / چنان هم که بستد به بیژن سپرد (فردوسی: ۳/۳۷۵)،
درنوردیدهشده، طیشده،
کتابتشده، مکتوب،
(اسم) سخن و مطلب مکتوب،
٣. (اسم) نامه،
(اسم) قبض، رسید،
(اسم) [قدیمی، مجاز] سرنوشت،
(صفت) [قدیمی، مجاز] حتمی، مقدر،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
اثر، خط، دستخط، رقعه، رقیمه، عریضه، کاغذ، کتیبه، مراسله، مرقوم، مرقومه، مسطور، مکتوب، مندرج، منشور، نامه، نبشته،
(متضاد) گفته
فارسی به انگلیسی
Dictum, Down, Logue _, Writing, Record, Transcript
فارسی به عربی
خطابه، نقش
فرهنگ فارسی هوشیار
(اسم) نوردیده طی شده. (اسم) تحریر شده: جمع: نوشتجات، (اسم) نامه مراسله: ((بخط او پس از آن نوشته ای بافتند که بتازی بدوستی نوشته بود. . . ))
فارسی به ایتالیایی
فارسی به آلمانی
Druckend, Schreibend, Schrift (f), Schriftstück
معادل ابجد
761