معنی نورد

نورد
معادل ابجد

نورد در معادل ابجد

نورد
  • 260
حل جدول

نورد در حل جدول

مترادف و متضاد زبان فارسی

نورد در مترادف و متضاد زبان فارسی

  • تاب، چین، پیچنده، لاپیچ، اندوخته، ذخیره، جنگ، رزم، کلنجار، ناورد، نبرد. توضیح بیشتر ...
فرهنگ معین

نورد در فرهنگ معین

  • میل یا چوب استوانه ای شکل که در ماشین چاپ به کار رود و مرکب را روی صفحه می کشد، پیچ و تاب، چین و شکن، چوبی استوانه ای که به وسیله آن خمیر را پهن می کنند. [خوانش: (نَ وَ) (اِ. )]. توضیح بیشتر ...
  • (~. ) (ص فا. ) در ترکیب با بعضی واژه ها، معنای «طی کننده » می دهد، مانند: کوه نورد، صحرانورد. توضیح بیشتر ...
لغت نامه دهخدا

نورد در لغت نامه دهخدا

  • نورد. [ن َ وَ] (ص) درخورنده. (لغت فرس اسدی ص 86) (اوبهی). درخور. پسندیده. (صحاح الفرس ص 84) (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرا) (رشیدی). لایق. (غیاث اللغات) (برهان قاطع). پسندکرده شده. (برهان قاطع). مناسب. (انجمن آرا) (آنندراج). زیبا. (فرهنگ فارسی معین):
    نورد بودم تا ورد من مورّد بود
    برای ورد مرا ترک من همی پرورد
    کنون گران شدم و سرد و نانورد شدم
    از آن سبب که به خیری همی بپوشم ورد.
    کسایی.
    نانوردیم و خوار وین نه شگفت
    که بن خار نیست ورد نورد. توضیح بیشتر ...
  • نورد. [] (اِخ) نام قدیم شهر کازرون است. (یادداشت مؤلف از المعجم). از بلادفارس است و قصبه ٔ کازرون است. (سمعانی). قصبه ای است از نواحی کازرون در خاک فارس. (از معجم البلدان). توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید

نورد در فرهنگ عمید

  • وسیله‌ای چوبی یا پلاستیکی و استوانه‌شکل که با آن خمیر را پهن و صاف می‌کنند، وردنه،
    میل یا چوب استوانه‌شکل که در ماشین‌های مختلف دور خود می‌چرخد یا چیزی دور آن پیچیده می‌شود،
    (بن مضارعِ نوردیدن و نَوَشتن) = نوردیدن
    طی‌کننده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): رهنورد، صحرانورد، گیتی‌نورد،
    [قدیمی] هر تا و لای پیچیده از چیزی، پیچ‌وتاب،
    (اسم مصدر) [قدیمی] خمیدگی،
    [قدیمی] ضمیر،
    [قدیمی] پارچه،
    [قدیمی] اندوخته،
    [قدیمی] بسته، کیسه، دُرج،
    ۱۱. توضیح بیشتر ...
فارسی به انگلیسی

نورد در فارسی به انگلیسی

فارسی به عربی

نورد در فارسی به عربی

  • حادله، عربه، لفه
گویش مازندرانی

نورد در گویش مازندرانی

  • ستونی افقی درکارگاه بافندگی سنتی
  • نبرد جنگ
فارسی به آلمانی

نورد در فارسی به آلمانی

  • Brötchen (n), Rolle (f), Rollen, Schlingern, Semmel (f)
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید