معنی نوبت
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(~.) (اِ.) نقاره، طبل بسیار بزرگی که در ساعات معین از شبانه روز می نواختند.
بار، دفعه، کرت، جمع نوب، وقت، هنگام.3- خیمه، خیمه پاسبانی، پاس، نگهبانی، هر کاری که به طور متناوب انجام شود. [خوانش: (نُ بَ) [ع. نوبه] (اِ.)]
فرهنگ عمید
وقت چیزی یا کاری، فرصت،
بار، دفعه، کرت، مرتبه: به روزی دو نوبت برآرای خوان / سران سپه را یکایک بخوان (نظامی۵: ۱۰۹۳)،
[قدیمی] دوران، زمان،
[قدیمی] امری که دارای نظموترتیب باشد،
[قدیمی] قراول، کشیک،
[قدیمی] طبل، کوس،
[قدیمی] کوس یا دهل بزرگی که چند بار در شب و روز در بارگاه سلاطین نواخته میشد،
[قدیمی] بارگاه، خیمۀ بزرگ،
حل جدول
فرهنگ واژههای فارسی سره
پستا
مترادف و متضاد زبان فارسی
پاس، دور، دوره، فصل، موسم، هنگام، تناوب، سیر، گردش، بار، دفعه، نوبه، وهله، اقبال، دولت، فرصت، مجال، نقاره
فارسی به انگلیسی
Rotation, Sitting, Spell, Time, Trick, Turn
فارسی به عربی
جوله، حراره، دور، فتره
فرهنگ فارسی هوشیار
مرتبه، دفعه، دور
فارسی به ایتالیایی
turno
فارسی به آلمانی
Abschnitt (m), Eifer (m), Erhitzen, Erwärmen, Glut (f), Heizen, Hitze (f), Periode (f), Punkt (m), Wärme (f), Zeitraum (m)
واژه پیشنهادی
سانس
معادل ابجد
458