معنی نهادن

نهادن
معادل ابجد

نهادن در معادل ابجد

نهادن
  • 110
حل جدول

نهادن در حل جدول

  • قرار دادن، بستن
مترادف و متضاد زبان فارسی

نهادن در مترادف و متضاد زبان فارسی

  • قراردادن، گذاشتن، نصب کردن، مقرر کردن، مواضعه کردن، وضع کردن، وضع، قرارگذاشتن، قرادادبستن، معاهده‌بستن، تعیین کردن، معین کردن، ادا کردن، پرداختن،
    (متضاد) برداشتن. توضیح بیشتر ...
فرهنگ معین

نهادن در فرهنگ معین

  • نشاندن، نصب کردن، قرار دادن. [خوانش: (نِ یا نَ دَ) (مص م.)]
لغت نامه دهخدا

نهادن در لغت نامه دهخدا

  • نهادن. [ن ِ / ن َ دَ] (مص) گذاشتن. (آنندراج) (ناظم الاطباء). چیزی را در جائی گذاشتن. (فرهنگ فارسی معین). قرار دادن. (ناظم الاطباء). هشتن:
    لادرا بر بنای محکم نه
    که نگهدار لاد بن لاد است.
    فرالاوی.
    چون سپرم نه میان بزم و نوروز
    در مه بهمن بیار و جان عدو سوز.
    رودکی.
    یکسو کنمش چادر یکسو نهمش موزه
    این مرده اگر خیزد ورنه من و چلغوزه.
    رودکی.
    شاه دیگر روز باغ آراست خوب
    تخت ها بنهاد و برگسترد بوب.
    رودکی.
    به چینی یکی نامه بد بر حریر
    فرستاده بنهاد پیش دبیر. توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید

نهادن در فرهنگ عمید

  • گذاشتن: دست بر دست نهاد،
    قرار دادن،
    بستن،
    عرضه کردن، پیش نهادن،
    [قدیمی] تعبیه کردن، نصب کردن، کار گذاشتن،
    [قدیمی] گستردن، پهن کردن،
    [قدیمی] پاشیدن، ریختن،
    [قدیمی] ترتیب دادن، برپا کردن،
    [قدیمی] تسلیم کردن،
    [قدیمی] به حال خود گذاشتن، واگذاشتن،
    ۱۱. [قدیمی] جمع کردن، ذخیره کردن، انبار کردن،
    ۱۲. [قدیمی] تخصیص دادن، جدا کردن، کنار گذاشتن،
    ۱۳. [قدیمی] خلق کردن، آفریدن،
    ۱۴. [قدیمی] تٲلیف کردن،
    ۱۵. [قدیمی] تقدیر کردن، مقرر کردن: ریزی از چاشنیِ کام به کامم نرسید / روزی‌ای کآن ننهاده‌ست قدر می‌نرسد (خاقانی: ۵۲۴)،
    ۱۶. توضیح بیشتر ...
فارسی به انگلیسی

نهادن در فارسی به انگلیسی

فارسی به عربی

نهادن در فارسی به عربی

فرهنگ فارسی هوشیار

نهادن در فرهنگ فارسی هوشیار

بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید