معنی نمایم
لغت نامه دهخدا
نمایم. [ن َ ی ِ] (ع اِ) نمائم. ج ِ نمیمه. رجوع به نمیمه شود: به نمایم اضداد و مکاید حساد بدان رسید که در دست ناصرالدین شهید شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 357).
وین
وین. (حرف ربط + صفت / ضمیر) مخفف و این:
چون این گره گشایم وین راز چون نمایم
دردی و سخت دردی کاری و صعب کاری.
حافظ.
چست گویی
چست گویی. [چ ُ] (حامص مرکب) بدیهه گویی. سخن گفتن زود و بالبداهه اعم از نظم یا نثر. بالبداهه گفتن شعر:
به چست گویی، سحر حلال در ره شعر
چنان نمایم کز مای یا دماوندم.
سوزنی.
فیلبازی
فیلبازی. (حامص مرکب) پیل بازی. (فرهنگ فارسی معین). بازی کردن با فیل، یا فیل را به بازی گرفتن. || به کار بردن مهره ٔ پیل در بازی شطرنج. || دلیری نمودن و سخت نبرد کردن:
یکی فیلبازی نمایم بدوی
کزین پس نیارد سوی جنگ روی.
فردوسی.
فرهنگ عمید
فرهنگ فارسی هوشیار
(اسم) جمع نمیمه.
نمیمت
(اسم) سخن چینی جمع:نمائم (نمایم) .
نمیمه
نمیمت سخن چینی، تکان جنبش، غژ غژ آوای نوشتن (اسم) سخن چینی جمع:نمائم (نمایم) .
لاشک
بلاشک بی گمان: . . . . . و در نقض عزایم او مبالغتی بیش از این نمایم لاشک که بتهمتی منسوب شوم. .
پیلبازی
علم پیلباز. بازی کردن با فیل، (شطرنج) باختن فیل، بازی مانند لعب فیل: هم این زابلی نامبردار مرد ز پیلی فزون نیست اندر نبرد. یکی پیلبازی نمایم بدوی کزین پس نیارد سوی جنگ روی. (شا. لغ. )
حل جدول
سخن بزرگان
صلح در کلبه ها، جنگ در کاخ ها.
من در جنگ شرکت کردم، تنها به این دلیل که پیوند عشق خود را به زندگی مستحکم تر نمایم.
معادل ابجد
141