معنی نقی

لغت نامه دهخدا

نقی

نقی. [ن ُ قی ی] (ع اِ) ج ِ نَقا. رجوع به نَقا شود.

نقی. [ن َ قی ی] (اِخ) امام علی النقی. رجوع به علی بن محمد النقی شود.

نقی. [ن َ] (اِخ) علی نقی (میرزا...خان) بن قاسم خان لاهوری، متخلص به نقی و لسانی. از اعاظم پارسی گویان قرن دوازدهم هندوستان و از معاصران و شاگردان حزین لاهیجی است. او راست:
تبسم ریزی لعل تو ظالم می کشد ما را
نمی دانم که کشتن کرده تعلیم این مسیحا را.
رجوع به صبح گلشن ص 537 و قاموس الاعلام ج 6 و فرهنگ سخنوران ص 614 شود.

نقی. [ن َ] (اِخ) محمدنقی سهرندی بن شاه گل. از پارسی گویان هندوستان است. او راست:
ملوث کی کند اسباب دنیا اهل عرفان را
کجا آلوده سازد آب رز دامان قرآن را.
رجوع به صبح گلشن ص 537 و قاموس الاعلام ج 6 و فرهنگ سخنوران ص 614 شود.

نقی. [ن َ] (اِخ) (ملا...) بروجردی. از شعرای قرن دوازدهم و مؤلف کتاب عین البکاء است. رجوع به فرهنگ سخنوران ص 614 شود.

نقی. [ن َ] (اِخ) علی نقی (شیخ...) بن شیخ ابوالعلاء محمدهاشم کمره ای فراهانی شیرازی اصفهانی، ملقب به زین الدین و عزالدین و متخلص به نقی. از علمای امامیه ٔ قرن یازدهم و از شاعران عهد صفویه است و به سال 1060 هَ. ق. در سن 102سالگی در اصفهان وفات یافته است. از تصانیف اوست: حدوث العالم. حرمت دخانیات. حرمت نماز جمعه در زمان غیبت. مسارالشیعه. المقاصد العالیه. مناسک حج. همم الثواقب. (از ریحانه الادب ج 4 ص 232). و رجوع به متفرقات ذریعه شود.

نقی. [ن َ قی ی] (ع ص) نظیف. (اقرب الموارد) (متن اللغه). پاکیزه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (دهار). منقی. (متن اللغه). پاک. (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات). ج، نِقاء، اَنقیاء، نُقَواء: قصد آن کرده بود که ذیل عفاف و... عرض نقی این بنده را... به لوث خبث و فجور خود ملطخ گرداند. (سندبادنامه ص 77).
حد من این بود کردم من لئیم
زآن سوی حد را نقی کن ای کریم.
مولوی.
|| برگزیده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || خالص. (غیاث اللغات). || میده ٔ سپید. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نان حواری. (متن اللغه) (اقرب الموارد). || طعامی که آن را سپید کرده باشند. (ناظم الاطباء).

نقی. [ن َق ْی ْ] (ع مص) بیرون کردن مغز را از استخوان. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). || مغز خورانیدن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج).

نقی. [ن ِق ْی ْ] (ع اِ) مغز استخوان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات) (دهار). مغز. (نصاب). || پیه چشم از فربهی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). ج، انقاء.

نقی. [ن َ] (اِخ) علی نقی (شیخ...) کمره ای. از شاعران قرن دهم و یازدهم و از معاصران محتشم و وحشی و ضمیری است. وی در کاشان نشو و نما یافته و در اصفهان نزد حاتم بیگ اعتمادالدوله ٔ شاه عباس منزلتی داشته است و در حوالی سال 1030 هَ. ق. درگذشته است. دیوان اشعارش بالغ بر 5000 بیت است. او راست:
وای بر جان خلایق اگر آرند به حشر
عوض روز قیامت شب تنهائی را.
بسترم خاک و خشت بالین است
بی تو بالین و بسترم این است
روز اول که دیدمش گفتم
آن که روزم سیه کند این است.
(از آتشکده ٔ آذر چ سادات ناصری ج 3 ص 1056) (از مجمعالخواص ص 166).

فرهنگ عمید

نقی

پاک‌وپاکیزه،
برگزیده،

مترادف و متضاد زبان فارسی

نقی

برگزیده، پاک، پاکیزه، ناب، نظیف

فرهنگ فارسی هوشیار

نقی

پاک و پاکیزه

حل جدول

نقی

پاک وبرگزیده، لقب امام دهم شیعیان

پاک و برگزیده، لقب امام دهم شیعیان

فرهنگ فارسی آزاد

نقی

نَقِِیّ، نظیف، لطیف و پاکیزه، برگزیده (جمع: نُقَواء، اَنقِیاء، نِقاء)،

فرهنگ معین

نقی

(نَ یّ) [ع.] (ص.) پاک، پاکیزه، برگزیده.

نام های ایرانی

نقی

پسرانه، پاکیزه، پاک، برگزیده، لقب امام دهم شیعیان

معادل ابجد

نقی

160

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری