معنی نقاش طنز

حل جدول

نقاش طنز

کاریکاتوریست


نقاش طنز ترسیمی

کاریکاتوریست


طنز

سرزنش و طعنه زدن، ریشخند کردن

طعنه زدن و سرزنش

فرهنگ عمید

طنز

(ادبی) شیوۀ ادبی که در آن عیوب فردی و اجتماعی به منظور اصلاح این عیوب به‌صورت خنده‌آوری نمایش داده می‌شوند،
طعنه، سرزنش،
* طنز زدن: (مصدر لازم) = * طنز کردن
* طنز کردن: (مصدر لازم) [قدیمی] طعنه زدن، مسخره کردن،

فرهنگ فارسی هوشیار

طنز

طعنه، افسوس کردن، آنچه دیده و شنیده از احوال نوخاستگان و حرکات ایشان و سخنان با طنز که میگفتند، باز راند

لغت نامه دهخدا

طنز

طنز. [طَ] (اِخ) (شارع...) ببغداد است بنهر طابق. (معجم البلدان).

طنز. [طَ] (ع مص) فسوس کردن. (منتهی الارب) (منتخب اللغات). فسوس داشتن. (دهار). افسوس داشتن. (زوزنی). افسوس کردن. (تاج المصادر). || بر کسی خندیدن. || عیب کردن. (زوزنی). || لقب کردن. (زوزنی). || سخن به رموز گفتن. (غیاث) (آنندراج). || (اِمص) طعنه. (غیاث) (آنندراج). سخریه: آنچه دیده و شنیده از احوال نوخاستگان و حرکات ایشان و سخنان باطنز که میگفتند بازراند. (تاریخ بیهقی ص 599). بزرگان طنز فرانستانند. (تاریخ بیهقی ص 392).
زبون تر از مه سی روزه ام مهی سی روز
مرا بطنز چو خورشید خواند آن جوزا.
خاقانی.
سالها جستم ندیدم زو نشان
جز که طنز و تسخر این سرخوشان.
مولوی.
قهقهه زد آن جهود سنگدل
ازسر افسوس و طنز و غش و غل.
مولوی.
عقلم بطنز گفت که انظر الی الابل
کاندر ابل عجایب صنع خدا بسی است.
سلمان ساوجی.
|| ناز. (غیاث) (آنندراج).


نقاش

نقاش. [ن َق ْ قا] (ع ص) نگارگر. (مهذب الاسماء). نگارنده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نگارکننده. (دهار). مزوّق. (دهار). صانع نقش. (از اقرب الموارد). آنکه نقش می کند و تصویر می کشد. مصوّر. صورتگر. چهره پرداز. چهره گشا. چهره گشای. پیکرنگار. (یادداشت مؤلف):
بینی آن نقاش و آن رخسار اوی
از بر خو همچو بر گردون قمر.
خسروانی (از لغت نامه ٔ اسدی ص 417).
چنانکه خامه ز شنگرف برکشد نقاش
کنون شود مژه ٔ من ز خون دیده خضاب.
خسروانی.
ور چون تو به چین کرده ٔ نقاشان نقشی است
نقاش بلانقش کن و فتنه نگاری است.
فرخی.
ابر شد نقاش چین و باد شد عطار روم
باغ شد ایوان نور و راغ شد دریای گنگ.
معزی.
از کف ترکی دلارامی که از دیدار اوست
حسرت صورتگران چین و نقاشان گنگ.
معزی.
نقاش چیره دست است آن ناخدای ترس
عنقاندیده صورت عنقاکند همی.
(از کلیله و دمنه).
نقاش چابک دست از قلم صورتها انگیزد. (کلیله و دمنه). نقاشان چین بر دست و قلم او آفرین می کردند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 236).
چو شد نقاش این بتخانه دستم
جز آرایش بر او نقشی نبستم.
نظامی.
هرگز نکشید هیچ نقاش
چون صورت روی تو نگاری.
عطار.
ور بگیری کیست جست و جو کند
نقش با نقاش چون نیرو کند.
مولوی.
به چشم طایفه ای کج همی نمایدنقش
گمان برند که نقاش آن نه استادست.
سعدی.
نسخه ٔ این روی به نقاش بر
تا بکند توبه ز صورتگری.
سعدی.
فریدون گفت نقاشان چین را
که پیرامون خرگاهش بدوزند.
سعدی.
یوسف نبود چون تو در نیکوئی مکمل
نقاش نقش آخر بهتر کشد ز اول.
کاتبی.
|| آنکه رنگارنگ می کند چیزی را. (ناظم الاطباء). این انتساب عمل رنگ زدن به سقوف را می رساند. (از سمعانی). رنگ آمیز. آنکه رنگ کند. (یادداشت مؤلف). آنکه درو دیوار خانه را رنگ می زند. رجوع به شواهد ذیل معنی اول شود. || مذهّب و منبت کار و حکاک. (ناظم الاطباء). || آنکه نقشه ٔ فرش و قالی رسم کند.

نقاش. [ن َق ْ قا] (اِخ) محمد قاسم اصفهانی، متخلص به نقاش از شاعران متأخر است. او راست:
در پای خمی دیده ٔ پیمانه ضیا یافت
کوری به قدمگاه می ناب شفا یافت.
رجوع به صبح گلشن ص 536 شود.

نقاش. [ن َق ْ قا] (اِخ) عیسی بن هبهاﷲبن عیسی، مکنی به ابوعبداﷲ و ملقب به نقاش از ادیبان و شاعران و ظریف طبعان قرن ششم بغداد است و به سال 544 هَ.ق. درگذشت. (از الاعلام زرکلی ج 5 ص 297). رجوع به فوات الوفیات ج 2 ص 120 و طبقات الاطباء ج 2 ص 162 شود.

اطلاعات عمومی

طنز

وقتی برخی از جنبه ها و مسائل خاص زندگی اجتماعی از جمله طرز زندگی و فعالیت مردم، گرایش ها و همچنین اعتقادات ایشان، به یکی از شکل ها و روش های ادبی انتقاد شود، این کار را طنز می نامند. طنز ممکن است شعر، کتاب، نمایشنامه، فیلم و یا لطیفه باشد.
برای مثال "آمبروزبیرس" طنزپرداز آمریکاییف چند سطری در استهزای امور نوشته است. برای مثال: "سیلی نقد، بدتر از حلوای نسیه!" یا "دوست آنست که بشنود حرف دوست، نه آنکه گیرد دست دوست!"
"ازوپ" نویسنده ی نامدار افسانه های باستانی، و "جیمز توربر"، نویسنده ی کتاب افسانه های زمان ما، هر دو، حماقت ها و شرارت های آدمی را به پرندگان و روباه ها و جانوران دیگر نسبت داده اند. این گونه بذله گویی که شرارت ها و حماقت های آدمی را به استهزا می گیرد، طنز نامیده می شود. طنزپردازها به طور معمول از نویسندگان دیگر به رفتار انسان ها بدبین تر یا بدگمان تر هستند.
شاید دوتا از بزرگ ترین طنزهای موجود در ادبیات جهان، یکی کاندید اثر ولتر و دیگری سفرهای گالیور اثر جاناتان سوویفت باشند. در کتاب نخست، این فکر به استهزا گرفته شده است که "در این دنیای بهتر از همه ی دنیاها، همه چیز برای بهترها است!" در کتابه دوم به شرارت های انسان به طور کلی حمله می شود. طنز در ورای سفرها و ماجراها و حوادث پر از شوخی و خنده ای که برای گالیور رخ می دهند، پنهان است.
داستان "دن کیشوت" اثر میگوئل د سروانتس نیز طنز کلاسیک دیگری است! دن کیشوت یک شوالیه ی خیال پرداز است! او و سانچوپانزا، اربابش، می کوشند بی عدالتی های جهان را اصلاح کنند و از میان بردارند. ولی آن ها "آب در هاون می کوبند" یعنی به پیکارهای بی معنی دست می زنند. بسیاری از درام نویسان، مخصوصا در سده ی هفدهم، نمایشنامه هایی به سبک طنز نوشتند! یکی از این نویسندگان بزرگ، مولیر بود.

فرهنگ معین

طنز

(مص م.) ریشخند کردن، مسخره کردن، طعنه زدن، (اِمص.) طعنه، (اِ.) ناز و کرشمه، عملی که جنبه های نادرست یا ناروای پدیده ای را مورد مسخره قرار می دهد و هدف آن اصلاح است. (اعم از شعر، نثر و نمایش). [خوانش: (طَ) [ع.]]

مترادف و متضاد زبان فارسی

طنز

استهزا، فکاهه، فکاهی، مسخره، هزل،
(متضاد) جد، ناز، طعنه، سرزنش، طعنه زدن، سرزنش کردن، افسوس کردن، مسخره کردن، ناز

فارسی به ایتالیایی

طنز

ironia

معادل ابجد

نقاش طنز

517

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری