معنی نفرت داشتن

لغت نامه دهخدا

نفرت داشتن

نفرت داشتن. [ن ِ رَ ت َ] (مص مرکب) بیزار بودن. کراهت داشتن.


نفرت

نفرت. [ن ِ رَ] (ع اِمص) رمیدگی. نوعی رمیدگی از چیزی. (غیاث اللغات). بیزاری. اشمئزاز. رمیدگی. ناخواهانی. (یادداشت مؤلف). فرار. گریز. هزیمت. هول. ترس. هراس. کراهت. ویسه. یارند. تنفر. عدم میل. (ناظم الاطباء): اگر تا این حد نواختی بواجبی از مجلس ما به حاجب نرسیده است اکنون پیوسته بخواهد بود تا همه ٔ نفرت ها و بدگمانی ها که این مخلطافکنده است زایل گردد. (تاریخ بیهقی ص 335). بدان نامه بیارامید [آلتونتاش] و همه ٔ نفرت زایل گشت. (تاریخ بیهقی). شتربه گفت سخن تو دلیل می کند بر آنکه از شیر مگر هراسی و نفرتی افتاده است. (کلیله و دمنه). پسر از سر نفرتی که داشت دلش بر صفای جانب او قرارنگرفتی. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 375). از موجب نفرت و دواعی وحشت استعلام کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 289). بانگ نماز گفتی به ادائی که مستمعان را از او نفرت بودی. (گلستان سعدی). چندانکه دانا را از نادان نفرت است نادان را از دانا وحشت است. (گلستان سعدی).
- به نفرت، به کراهت. از روی اشمئزاز و بیزاری:
به نفرت ز من درمکش روی سخت.
سعدی.
|| (اِ) در تداول، بوئی سخت بد. (یادداشت مؤلف). || یکبار رمیدن. (غیاث اللغات). رجوع به نفره شود.

فارسی به انگلیسی

نفرت‌ داشتن‌

Abhor, Execrate, Hate

فارسی به ترکی

فرهنگ فارسی هوشیار

نفرت داشتن

شمانیدن بیزاری جستن (مصدر) کراهت داشتن بیزار بودن.

حل جدول

نفرت داشتن

اشمئزاز


نفرت

بیزاری

اشمئزاز

فارسی به عربی

نفرت داشتن

احتقر


نفرت داشتن از

احتقر، کره


نفرت

اشمیزاز، حقد، فضاعه، کراهیه، کره، إِحْجام

واژه پیشنهادی

فرهنگ عمید

نفرت

کراهت داشتن، ناپسند داشتن، بیزاری و رمیدگی،

فارسی به آلمانی

نفرت داشتن از

Der hass (noun), Hassen (verb)

ترکی به فارسی

نفرت اتمک

نفرت داشتن

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

نفرت

بیزاری

مترادف و متضاد زبان فارسی

نفرت

اشمئزاز، اکراه، انزجار، بیزاری، بی‌میلی، تنافر، تنفر، رمیدگی، کراهت، کینه، نقار،
(متضاد) عشق

معادل ابجد

نفرت داشتن

1485

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری